زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۹۳۲ روز پیش
دست روی شانه استفان میگذارم.
نباید کنترلش را از دست بدهد...
نیم نگاهی سمتم میندازد.
زرنیخ ساکت نشسته است.
با دستبند ور میرود و حرفی نمیزند.
استفان مشتی روی میز میکوبد تا حواس زرنیخ را به خودش جمع کند.
سریع نگاه آبی و سرکشش را بالا میآورد.
- اون کارت چیه؟
کمی پوکر نگاهمان میکند.
دوباره جلو میآید...
صدایش را پایین میآورد و با لحن هراس آوری میگوی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Hesel
100خدا به لاریسا و استفان صبر بده😅
۳ سال پیشالما
60هووووف خیلی خفنه لعنتی چقدر مرموزه دستت طلا نویسنده جون😍😘😘
۳ سال پیشTaniya
180عجیب حس شیشمم بهم میگه قراره بدجوری حال لاریسا و استفان گرفته بشه اونم از نوع خفنش😎واقعا خودمو درک نمیکنم ک چرا رو پسر بد رمان کراش زدم🙁🤦🏻 ♀️
۳ سال پیشheli
50عالیییی
۳ سال پیش(،)(ویرگول)
130خب الان برا اکه کع پلسیسا بفهمن رو دس خوردن ایوان باید ی قتل دیگه کنه چقد این بشر خفنه لامصب گنگش بالاس😃😎
۳ سال پیشبهاره?
130بفرمایین... دیدین گفتم خود ایوانه اومده بعد از حرص دادن پلیس باهاشون قاتل هارو دستگیر کنه
۳ سال پیش
*♡~دلوان~♡*
50بازم در میره بابا