خانوم بادیگارد به قلم صحرا 71
داستان درباره دختر فقیریه به اسم ماهان که پدر مادر نداره.بخاطر اینکه اجاره خونه اشو نداده از خونه اش میندازنش بیرون چون رزمی کاره بادیگارد یه نفر به اسم رهام می شه
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۵ دقیقه
__ما رو باش باکی اومدیم سیزده بدر.بابا تو خودت و تو اینه دیدی؟من مقابل تو هیچم.
__هه هه تواضعت منو کشته.
با اژانس راه افتادیم عجب ادم هیزیه این مردتیکه. زل زدم تو اینه وگفتم:
__چشات و درویش می کنی یا از تو کاسه درشون بیارم برات؟برای من فرقی نداره چجوری راحتی؟
__ابجی چرا ناراحت می شی؟
مردتیکه نفهم بر وبر زل زده به من می گه چرا ناراحت می شی پ ن پ باید به خودم ببالم که تو یال قوز زل زدی به من.رها دم گوشم گفت:
__من که زنم دوس دارم بخورمت وای به حال این بدبخت.
همچین نگاهی بهش انداختم که خودمم گرخیدم چه برسه به این دختر مظلوم.مقابل یه باغ بزرگ نگهداشت هوا تاریک بود رها چسبیده به من حرکت می کرد.اما من نمی ترسیدم. به در سالن که رسیدیم برگه دعوت نامه رو به یه مرد که مقابل در ورودی وایساده بود داد. مردم بادست به داخل سالن اشاره کرد. وارد یه اتاق شدیم.زنها ی تو اتاق مشغول عوض کردن لباسا بودن.ما هم لباسامون و عوض کردیم.جلوی اینه قدی به خودم نگاه می کردم که از تو اینه زنای پشتم و دیدم.همه زل زده بودن به من چون ورزشکارم اندامم لاغر و رو فرمه.برگشتم پرسید:
__چیزی شده؟
رها گفت:
__ولشون کن حسودیشون شده.
دستم و کشید و رفتیم تو سالن.رها یه لباس زرد و نارنجی پوشیده بود موهاش وهم شینیون کرده بود.در کل خیلی خوشگل شده بود.سالن با نور های رنگی تزیین شده بود.مبل های زیادی تو سالن قرار داشت که با دکوراسیون مشکی سالن هم خونی داشت.روی مبل نشستیم یه اهنگ شاد گذاشته بودن.که البته من از شنیده اهنگ خنده ام گرفته بود کفش های پاشنه ده سانتی هم که رها داده بود شده قوز بالا قوز.مچ پام درد گرفته بود. رها هم هی اصرار می کرد
برقصیم حالا نمی گه من بدبخت اولین باره همچین کفشی پوشیدم چجوری برقصم ؟توجه بیشتر افراد سالن به من بود که نشسته بودم واز اول مهمونی نرقصیدم.یه پسر که خیلی هم خوشگل بود.مادرت به قوربونت بره. رفت و میکروفون و از خواننده گرفت و گفت:
__یه عضو جدید تو مهمونی می بینم برعکس زیبایی فوق العاده اش خیلی خجالتی به نظر می رسه.از اول مهمونی تاالان افتخار رقص و به کسی نداده.
دِ بیا....حالا من اینو کدوم قسمت دلم قرار بدم خدا داند.دیدم هوا پسه خواستم جیم شم که نچ من لو رفتم همه دارن به من نگاه می کنند.یه لبخند مکش مرگ ما ...یا شایدم مکش مرگ شوما زدم. راه افتادم وسط سالن و منور کنم.اه هه هه هه اینجا خودش لامپ داره احتیاج به منور نداره.مقابلش ایستادم یه لبخند مزخرفی روی لبای شتریش(حالا از حق نگذرم لباش شتری نبود)بود.منم جوابشو دادم به این صورت:
__اخه ندیدم کسی و که در حد من باشه تا باهاش برقصم.
همه این کلمه مستهجن و با صدای بلند گفتن(هووووووووو).یه قدم به سمتم برداشت حالا چند سانت باهام فاصله داشت قدش ازم بلند تر بود گردنم شکست این ادمه یا زرافه اس؟در پاسخ
این چنین فرمود:
__منکه فکر می کنم رقصیدن بلد نیستی.
__تو فکر نکن.بذار اون مخت اکبند بمونه.گناه داری کالری می سوزونی لاغر می شی.
رقص های مختلف و از فرشته یاد گرفته بودم.سالسا.فلامینگو.ترکی. عربی...ادامه دادم:
__با یه مسابقه چطوری؟
خندید.زل زد تو چشام و گفت:
__من هستم.با هر اهنگی که میذارن باید برقصیم.
__باشه.
کفشامو در اوردم.با کفشای پاشنه بلند راحت نمی رقصم.اولین اهنگ که گذاشتن اهنگ عربی از نانسی بود که خوراک خودمه.همه دور ما دایره زده بودن.اونم وایساده بود و نگاه میکرد.دومین اهنگ از ارمین نصرتی بود.اهنگ بعدی باباکرم. دیگه بریده بودم. اهنگ بعدی سالسا بود که به یه همراه احتیاج داشتم که باهاش برقصم. نه مثل اینکه هیچکس تو این سالن سالسا بلد نیست همون پسره اومد جلو تا باهم برقصیم.مشغول رقصیدن بودم که متوجه یه مرد گنده
شدم.همون بود که چند وقت پیش تو رستوران باهاش برخورد کرده بودم.حواسش به من نبود یه لحظه کتش رفت کنار اسلحه ای که توی شلوارش بود و دیدم.نگاهش و دنبال کردم.داشت به رها نگاه می کرد.نکنه بخواد بلایی سر رها بیاره.پسره و هل دادم عقب.دست رها و گرفتم. با سرعت از سالن خارج شدم اصلا نمی دونم پالتوی کدوم سیه بختی و برداشتم.رهانفس نفس می زد کنار وایساد و ازم پرسید:
__چ . ..را فرار ...می کنی ؟؟چیزی ...شده؟؟
__ب بین .یه ...مرده..اسلحه داشت فکر کنم دنبال تو بود.
__چی؟اره باید بریم.
درحال تو ضیح دادن ماجرا برای رها بودم که دستی از پشت دهنم و گرفت. دستشو گاز گرفتم.بالگد زدم لای پای مرده.به رها گفتم:
__رها فرار کن سوار ماشین شو منم برو خونه.منم میام.
__نه .من بدون تو نمی رم.
__رها یالله برو.
از دادم خودمم ترسیدم چه برسه به رهای بدبخت فورا دوید.مرده دستش بین پاهاش بود از روزمین بلند شد و پرسید:
__تو دیگه کی هستی از کجا اومدی؟
می خواستم سرش و گرم کنم تا رها فرار کنه.یالله دیگه. اها یاد دیالوگ های فیلم رییس مزرعه رو یادم اومد.خندیدم و گفتم:
__اتل متل تلمبه بکش کنار قلمبه.
__جواب منو بده تو کی هستی؟چند نفر دیگه همراهت اند؟
__من بودم و جوجه خروس فردی و مرغ ملوس کله شدیم تو مرغ دونی یهو دیدیم شدیم عروس حالا بیا منو ببوس. هیف که فقط ماها بودیم تک و تنها بودیم بدون شوماها بودیم.اگه شوما اونجابودین الان روی ابرا بودین یاقاطی نفت ها بودین. هه هه هه
در حالی که به سمتم میومد گفت:
__نه مثل اینکه زبون ادمیزاد حالیت نمی شه.الان درستت می کنم.
منم درحالی که مسخره بازی در میاوردم گارد گرفتم.
پیش به سوی کتک کاری.
غول تشن تو موبایلش و نگاه کرد اروم خندید یه قدم بهم نزدیک شد و اسلحه اش و در اورد.گفت:
__به نفعته با من بیای.یه نفر منتظرته.
خونسردی مو حفظ کردم.دست هامو بردم بالا و گفتم:
__او او او.دادا من که کاره ای نیستم برای چی اسلحه رو به طرف من گرفتی؟تازه کی می خواد من و ببینه؟
__اتفاقا همه کاره توئی.خودت نمی دونی.تو برای دشمنای ما مثل یه برگ برنده ای.
من برای دشمناش مثل برگ برنده ام؟این کیه؟چرا می خواد باهاش برم؟منظورشو از حرفاش نمی فهمیدم .برای چی من همه کاره ام؟مگه اینا از من چی می خوان؟یه قدم بهش نزدیک شدم.فاصله امون کم شد.دست هام هنوز بالا بود.با یه لگد به دستش زدم اسلحه افتاد جلو پام زودتر از اون خم شدم اسلحه و برداشتم.یه گلوله نثار پاش کردم .اخش رفت هوا.یکی دیگه از دوستاش اومد خواستم به اون هم تیر اندازی کنم که متوجه شدم اسلحه گلوله نداره.پرتابش کردم .دامنم و زدم بالایه لگد گردشی حواله دهنش کردم.بایه لگد بین پاش افتاد رو زمین.خم شده بود ارنج دستم و محکم زدم روی ستون فقراتش نفسش بالا نمی اومد.فرار کردم هوا تا ریک بود هیچ جایی و نمی شد دید.رسیدم کنار جاده دویدم برم اونطرف که شیش متر به عقب پرتاب شدم.صداهای نا مفهومی و می شنیدم:
__خانوم.خانوم.حالتون خوبه؟
****
باز همون کابوس های همیشگی بدون محتوا اومد سراغم.خواب بد دیدم.خواب دیدم تو کمد قایم شدم یه نفر به دنبال من می گشت داد می زد :
__تو رو می کشم داغتو به دل پدرت می ذارم.
اخه پدر من که خیلی وقت پیش مرد پس این مرد چی میگفت.تقریبا هرشب این خواب و می بینم.از خواب بیدار شدم اما حال نداشتم چشمامو باز کنم داشتم گوش میدادم دونفر یه مرد یه زن درحال صحبت کردن بودن زنه به مرده گفت:
__سعید خیلی خوشگله.چرا داشت فرار می کرد؟
__چه می دونم؟لابد عروسیش بوده داشته فرار می کرده.
__حالا از کجامعلوم عروسیش بوده؟
ستایش
00با اعتقادات دختره میشه یه جدید درسا کرد آخه *** میخوند بعد ولو میشد بغل پسرا روزه می گرفت بعد مشروب نوش جان می کرد قضیه چیه🤔
۱ ماه پیشالمیرا
۱۶ ساله 00واقعا باورم نمیشه پسره***نمیخونده خاک تو سرش و اینکه دختر که نمیتونه ادای پسر رو دربیاره پس حجاب و خط قرمزهای خدا چی؟
۳ ماه پیشندا
20واسه یه بار خوندن ارزش داشت ولی اخرش خیلی مزخرف تموم شد چون نه از بچه داشتن حرف زدن نه بخشش خانوادشون ولی ممنون نویسنده عزیز
۳ ماه پیشالی
۱۵ ساله 11دوستان ی رمان بود دختره خودشو پسر کرده بود و بادیگار برادر زاده ی رئیس ی باند بود بعد معلوم شد دختره خواهرشه اسم رییس باند حسام بود دختر هم فک کنم ارام و خواهرش نوشین یا مهرنوش ممنون میشم بگین
۱۰ ماه پیشهدا
۱۶ ساله 10اسمش رمان ارام جانم بود
۹ ماه پیشالی
۱۵ ساله 30مرسی قشنگم ولی دختره ب عنوان بادیگار رفت اونجا ن پرستاری
۹ ماه پیشمهراب
۲۵ ساله 20اسم پسره حامد بود و رمان آرام جانم بود
۸ ماه پیشالیس
10بعد این رمان که میگید ایا اینجا هست
۴ ماه پیشمهراب
۲۵ ساله 00بله هست
۳ ماه پیشپری
10رمان جالبی نبود قلم نویسنده ضعیف بود رمان می تونست بهتر تر باشد فقط بر هدر کردن وقت بود
۳ ماه پیشانی
10یادش بخیر اولین رمانی که خوندم(:.....
۴ ماه پیشAysel
۱۵ ساله 20رمان خوبی بود ، یعنی میشه گفت در حد متوسط بود قلم نویسنده بد نبود اما خیلی ام تعریفی نداشت و اینکه چیزی که برای من جالب بود اسم دختره بود که ماهان گذاشته بودن این اسم شخصیت ماهان رو خاص تر کرده بود
۴ ماه پیشمائده
00خیلی قشنگ بود
۵ ماه پیشناشناس
10خیلییییییییییی قشنگ بود واقعا قشنگ بود
۷ ماه پیشهانیه
۲۳ ساله 00من این رمان و قبلا خوندمش خیلی قشنگه از دختره خوشم میومد میتونست رو پای خودش واسه
۵ ماه پیشخوب
00خوب بود فقط دختره یکم زود بهش بر نمی خورد
۵ ماه پیشپسر خورشید
30داستانش متوسط بودیک جورایی محتوای داستان تکراری بودواینکه قلم نویسنده خیلی خیلی ضعیف بودبه حدی که از یک قسمت به قسمت دیگه ای میرفت داستان یجاهایی خسته کننده میشد و خیلی خلاصه توصیف شده بود خسته نباشید
۵ ماه پیشاریکا
۱۸ ساله 10موضوعش چالش بزنگیزه اما در عین حال حقیقتا قلم نویسنده خیلی ضعیف توصیه میکنم نخونید*
۶ ماه پیشثنا
50زیادی سم بود😂😂😂 هم***میخوند هم تو بغل پسرا می رقصید بعد برای سلامتی روزه می گرفت از اونور مشروب می خورد :// یه تنه همه چیو برد زیر سوال کلا سم بود👩 🦯
۶ ماه پیشرومی
۱۵ ساله 00اولین رمانی بود که هم از اول تا اخر خوندم هم خاطراتشو خوندم اگه یه رمان دیگه بود همشو رد میکردم تا به جاهای حساس برسه ولی این فرق داشت من میگم از نخونیدش شما کسی نیستس که عاشق رمان باشی حرفی ندارم
۷ ماه پیش
Mari
00داستان جالبی داشت، اما قلمش ضعیف بود میتونست حداقل تا ۱۷ قسمت رمانو ادامه بده