ویلای متروکه به قلم سارا ایزدی
ممکنه یه گربه ببینی، جن باشه!
یه سگ ببینی، اون هم جن باشه..!
میگن غذا نمیخورن؛ سایه میخورن..!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴ دقیقه
ريز خنديد و ادامه داد:
_خيلي داغونه!
اين قدر با مزه گفت که من هم خنديدم.. گفت:
_کمکي از دست من برمياد؟
_نه؛ خيلي ممنونم.
_مطمئنين؟ من پزشکي خوندم؛ ميتونم با...
به کيفش اشاره کرد و گفت:
_مي تونم با وسايلم معاينتون کنم.
_باعث زحمتتون ميشه..
نه عزيزم؛ چه زحمتي!_
_ممنونم؛ پس بيا اينجا بشين.
به صندلي کمک راننده اشاره کردم، سرش رو تکون داد، ماشين رو دور زد و در رو باز کرد و کنارم نشست؛ اوم.. چه بوي خوبي ميده!
يه ذره چشم هام و گوش هام رو معاينه کرد بعد با لبخند گفت:
_مشکلي نداري عزيزم؛ يکم استراحت کني خوب ميشي.
بعد خواست پياده شه که گفتم:
_لااقل بذار تا جايي برسونمت.
_نه عزيز! مزاحمت نميشم..
_مزاحم چيه؟! تو مراحمي؛ کمربندت رو ببند که بريم.
_ميخواي من بشينم؟
نه بهتر شدم.._
لبخندي زد. ولي به نظرم اخم بيشتر بهش مياد! آخه با جذبش مي کنه.. آهنگي گذاشتم، صداش رو کم کردم و گفتم:
_خب خانم دکي! کجا برم؟
خيابون افريقا.._
_جدي؟!
_اوهوم.
_واي! جالبه! من هم اونجا زندگي ميکنم.
_نه؟!
_واقعا.
_واي! پس همسايه هستيم..
_اوهوم.. از آشناييت خوشبختم؛ رها هستم.
دستم رو دراز کردم که اون هم به گرمي فشرد و گفت:
_سارا..
تا رسيدن به خونه يه دم خنديديم؛ شماره هامون رو هم به هم داديم تا هر روز بزنگيم و چون همسايه بوديم رفت و آمد آسونتر بود.
سارا اين ها تازه اسباب کشي کردن؛ دو يا سه تا خونه بيشتر فاصله باهام نداشت. دختر باحالي بود! هم خوشگل و هم پايه.. اخلاقش هم عالي بود.. آدم احساس راحتي مي کرد باهاش. به طور کلي اجتماعي بود.
اوم.. قيافش: چشم هاش آبين، بينيش قلميه و لب هاشم غنچهايه؛ پوستش سفيده و مژه هاي بلند و فري داره، مو هاش هم قهوهايه خيلي روشن هست و قشنگ معلومه که رنگ کرده..!
بعد از خداحافظي با سارا ماشين رو تو خونه بردم؛ واي نه! فردا دانشگاه دارم.. اه خدا! به دادم برس.. رفتم تو اتاقم و عين جت لباس هام رو عوض کردم و پريدم رو تخت، آخيش! با اينکه امروز خيلي خوابيدم ولي الان دارم از خستگي ميميرم..
***
زينگ زينگ...
مرگ، کوفت، زهر مار، درد!_
اوف! ساعت رو قطع کردم، واي خدا! دارم از خستگي ميميرم.. بيحوصله بلند شدم، به دستشويي رفتم و آبي به دست و صورتم زدم؛ هي! يکم حالم جا اومد.. پريدم بيرون. اوف! باز مراسم انتخاب لباس! خدايا! نميشه خودت هر روز واسم يه لباس جدا بذاري تا بپوشم؟ نه خدايا، کرمت کجاست؟!
مانتوي آبي نفتيم رو همراه با شلوار لي و مقنعهي مشکيم پوشيدم، کتاب هاي بيخودم که فقط واسه امتحان هام بازشون ميکنم رو انداختم تو کولم و پيش به سوي محل عذاب...
******
سريع وارد کلاس شدم، چشم چرخوندم تا قوم مغول رو پيدا کنم.. وا! خاک تو سرشون! حتما رفتن حمله.. آخه سر کلاس نيومدن.
نگاهي به ارغوان انداختم، با صداي بلند ميخنديد! سرش رو بالا آورد و با دست اشاره کرد که برم کنارش؛ اري يکي از بچه هاي کلاسه.. رفتم سمتش و روي صندلي کنارش نشستم.
_سلام.
_به! سلام رها خانم؛ چه عجب چشممون به جمالتون روشن شد؟!
_زر نزن بابا! ديروز که پيشت بودم..
_ها! ديدم چه شاهکاري سر سيا در آوردي.
_آخيش! دلم خنک شد.
_من هم..
_حالا واسه چي ميخنديدي؟
دوباره خنديد و گفت:
_چند تا جوک خوندم، بيا براي تو هم بخونم..
_باشه؛ فقط آروم.
_اوف! باشه، ميگه:
"يه روز بابام داشت نماز ميخوند که يه پرنده محکم خورد تو پنجرمون! بابام فرياد زد: خدا! من دارم با تو حرف ميزنم، اون وقت تو داري "انگري بردز" بازي ميکني؟!"
"يه روز يه مشهدي رفت بالاي يه تپه و فرياد زد: خدا! چرا پول نميدي؟ چرا ماشين نميدي؟ چرا خونه نميدي؟! تو همين حين پاش ليز خورد و از بالاي تپه افتاد پايين! فرياد زد: نميدي که نميدي چرا هول ميدي؟!"
"يه روز جعفر پاهاش رو از هم باز کرد و جلوي بانک نشست؛ بهش گفتن: "چرا با پاهاي باز نشستي جلوي بانک؟!" گفت: همين الان راديو گفت به بازنشستگان وام ميدن!"
سارا
00خوب بود آما قسمت آخرش خیلی زود تموم شد و الکی تموم شد
۷ روز پیشساحل
۲۱ ساله 00این اولش که نوشته بود مال فیلم خابگاه دختران بود 😂😂
۳ ماه پیشعارفه
۲۵ ساله 00مضخرف تمام
۶ ماه پیشامیر ش
۱۳ ساله 00خوبه
۷ ماه پیشمنم دیه
10چرا رویا قربانی شد؟ قسمت اخر خیلی زود تموم شد نفهمیدم چی شد:/ ولی بدک نبود
۸ ماه پیش......
00چرا رویا؟؟🥺دلم براش سوختت.. رمان خوبی بود بنظرم ولی قسمت آخرش خیلی سرسری جمع شد من اصلا نفهمیدم قسمت آخر چی شد!
۸ ماه پیشآرزو
۳۲ ساله 11وحشتناک افتضاح بود هنوز بیستا خطش نخونده بودم ک دیدم واقعا داره ب شعورم توهین میشه🤢🤢🤮🤮🙄
۸ ماه پیشm. talei
۱۹ ساله 00بد نبود
۹ ماه پیشاروین
00سلام. بدنبود.
۱۲ ماه پیشdelnaz
00زیادی ترسناک نبود ولی قشنگه و یکمم کوتاه
۱۲ ماه پیشاریانا
01خیلی جالبه از نویسندش واقعا ممنونم
۱۲ ماه پیشهرچی
۱۹ ساله 20بسیار ضعیف
۱۲ ماه پیشSawash
10خب بیش از حد تخیلی بود یعنی چی به چشماش نگاه کردم سردرد شدید گرف دو زانو نشست😒
۱ سال پیشح.م
00این چی بود دیگه؟؟؟ خیلی بد بود
۱ سال پیش
جدیدترین رمان ها
مهتاب دختری در خانواده مرفه بود.به دلیل اختلاف پدر مادرش و بحث های همیشگی به خانه ی مادربزرگش پناه برده بود.عماد پسری بود که مهتاب عاشقانه دوستش داشت؛اما بورسیه آمریکا شده بودو بین آینده ی درخشان و مهتاب یکی را باید انتخاب میکرد ساعت ها با خود کلنجار می رفت کدام یک را...
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
Donya
00داستان خیلی جالبی بود ولی تنها بدیش طولانی بودن داستان بود و خیلی از توضیحات اضافه بود و زیادم ترسناک نبود اخرشم خیلی زود تمام شد