جنگل اسرار به قلم محیا.م
آگرین، گرگینهای قوی و آلفا، سالها درانتظار جفتش زندگی کرده.... جفتی که برای حفاظت ازش مجبورشده به مدت ۲۰سال ازخودش جداش کنه و از دور شاهد رشد کردن و بزرگ شدنش باشه. امابعداز بیست سال یک اتفاق به ظاهرساده باعث رویارویی دوبارهی اونها میشه!!!! دیداری پر از شور عشق و خواستن.... و پر از ماجراجویی برای دو تا عاشق ابدی ما.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۳ دقیقه
یه بوی محشر ومخلوط از چندتارایحه ی خاص ..
مثل بویی که از یک جنگل بعدازبارون وبوی دریا به مشام میرسه...
اگه کسی ازم بپرسه که ازکجابوی جنگل بارون خورده ودریارومیدونم میگم نمیدونم فقط یه حسه..
...حسی که باعث میشه بااستشمام این بو تصویر دریاوجنگل توی ذهنم تداعی بشه...یه عطرخاص که مجبورت میکنه چشماتوببندی وچندتانفس عمیق بکشی ..
باهرتنفس سعی میکردم حجم بیشتری روازاین رایحه واردسینم کنم ومدت بیشتری اونوتوی ریه هام حبس کنم
-نشکسته...امابدجوری ضربه دیده
ازجادررفته بودکه وقتی بیهوش یودی جاش انداختم...
مدتی طول میکشه که بتونی باهاش راه بری...
یه تیکه از موهاموکه توی صورتم ریخته بود وپشت گوشم انداختم وجوابشودادم
-اوم ..ممنون...به خاطرهمه چیز..هم به خاطرنجات جونم و هم به خاطرپام
اروم سرشوتکون دادوگفت
-مسئله ای نیست ..
همین؟فقط مسئله ای نیست؟
هرچی نباشه یه چیزی به اسم ادب ونزاکت هم وجودداره
-من اهل اونجانیستم.توهم دیگه اطراف اون دهکده نیستی.
بیشتراز چیزی که فکرشو میکنی از دهکدت دورشدی دخترخانوم....
بهتره دیگه راه بیفتیم بایدقبل از ظهربه خونه برسیم دیشب مسافت زیادی رو طی کردیم ولی بازهم راه طولانی رو پیش رو داریم.
نمیفهمیدم منظورش چیه ...یعنی واقعااینقدراز دهکده دورشدم که واردیه منطقه ی دیگه شدم؟!...تمام دیروز وبه تاخت توی جنگل میرفتم وحتما کلی مسافت طی کردم
یعنی براش اینقدرعادیه که توی جنگل راه بیفته وجون مردموازدست گرگ نجات بده؟
-من تاحالاشماروتوی دهکده یااطراف اون ندیدم..!!!شماکی هستید؟!
-ازکدوم دهکده حرف میزنی؟
سعی کردم اینکه سوالموباسوال جواب داد رو نادیده بگیرم وباارامش جوابشوبدم اماواقعااین کارش خیلی ازاردهنده است...خوب اول من سوال پرسیدم یعنی متوجه نشده که اول باید سوالموجواب بده بعددنبال جواب های خودش باشه سعی کردم نفسمو بیشترحبس کنم تابیشتراون حس سرخوشی روکه عطرش بهم میده نگه دارم...
اروم خودموبالاکشیدم وبه دیواره ی سنگی غار تکیه دادم..وسعی کردم توجهی به دردپام نشون ندم چراکه یه پای زخمی درمقابل زنده موندنم چیزی نیست
به پام نگاه کردم که بادوتیکه چوب سرجاش ثابت شده بود وبا یه چیزی مثل گیاه پیچک یایک همچین چیزی بسته شده بود..نمیدونم چطوربدون نگاه کردن بهم متوجه شد که به پام نگاه میکنم که گفت:
-خوب معلومه دهکده ی گِموندِن...اینجابه غیراز این دهکده که دهکده ی دیگه ای وجود نداره...
متوجه شدم که اخمش به طرزکاملامحسوسی بیشترشد
امااصلا نمیدونستم چراونمیخواستمم بفهمم ...کم کم داشتم عصبانی میشدم این واقعاخیلی بی ادبانه است که وقتی داری بایک نفرصحبت میکنی نگاهش نکنی....
اینکه زندگیمونجات داده و بوی خیلی خوبی هم میده وباعث میشه که کل وجودم توی اتش خواستنش بسوزه هم باعث نمیشه که بخواداینطورگستاخانه رفتار کنه ..هرچی نباشه یه چیزی به اسم ادب و نزاکت هم وجودداره...واای خداماماریتارو بگو حتماتاحالاکلی نگرانم شده
به ناجیم نگاه کردم که پشتش بهم بودوداشت اتش کوچیکی که برپاکرده بودروخاموش میکرد...
بعدازخاموش کردن اتش به سمتم برگشت وتونستم برای اولین بارصورتشوکامل ببینم...
مات چهره ی خشک وجدیش شدم ...چهرش خشن ترازچیزی بود که از نیم رخش تونسته بودم ببینم
باقدی بیشتراز 190وهیکل وعضلاتی کاملاقابل تحسین انگارکل فضای غار رو احاطه کرده بود
واز اینچ به اینچ بدنش تستوسترون (هورمون جنسی مردانه)منعکس میکرد...
بادیدن این مردمن تازه تونستم فرق بین مردهای خوش قیافه ومردهای سکسی رو تشخیص بدم ...ومیتونم بااطمینان بگم که هرچنداین ادم چهره ی زیباوافسانه ای نداره امامطمئنن سکسی بود...
ومن نمیتونم منکرجاذبه ای که نسبت به اون توی بدنم ایجاد شده بشم ...ونوعی که بدنم نسبت به اون عکس العمل نشون میده کاملاجدیدوتازه است برام...احساس میکردم باچشم هاش تا عمق وجودمو میخونه ومیتونه درون منوببینه....
وهمینطورحس میکردم این چشم های نقره فام توانایی اینودارن که منو بدرن و نیست ونابودم کنن...ومیتونه زندگیموزیرو رو کنه وتمام علایق وسلیقه های منو تغیبربده ...
بانزدیک شدنش بهم باهرسختی وزحمتی که بود نگاهموازچشماش گرفتم وبه دستام که توی هم قفلشون کرده بودم دادم ...
چشماش انگارآهنربادارن که دل کندن ازشون اینقدر سخته...
امااین چیزی نبودکه نبودکه منومات ومبهوت کرد..بلکه این چشم هاش بودن که نگاهمواسیرخودشون کردن...چشم هایی که زیرکی وباهوش بودن ازشون میباره ..وبانگاهی موشکافانه وسخت ...خیلی سخت ...
ونوعی که اون گرسنه نگاهم میکرد باعث میشد از حسی ناشناخته به خودم بلرزم..اگه بخوام چشم هاونگاهشوتوی یک کلمه توصیف کنم اون کلمه.. وحشیه ....
باکاری که کردسریع نگاهموبه چهرش دوختم ...یک دستشوزیرزانوهام واون یکی دستشوپشت کمرم گذاشت وبایک حرکت توی اغوشش بلندم کرد
بااین کارش ناخوداگاه سریع دست هامودورگردنش حلقه کردم
نوعی که اون منودراغوش گرفته بودمیتونستم ضربان های محکم ومنظم قلبشو زیرگوشم بشنوم...ای کاش میتونستم بگم قلب منم مثل قلب اون اروم ومنظم میزد...امادرحقیقت اصلااینطورنبود..
احساس میکردم هرلحظه قلبم ازقفسه ی سینم به بیرون پرتاب میشه اینقدرکه تندمیزد...ضربانشوتاتوی گلوم احساس میکردم...
(نویسنده محیا.م)
هرچندکه وقتی که گفت باید راه بیفتیم فهمیدم که اون قراره منوحمل کنه...
چون من بااین وضعیت پام فکرنکنم حتی یک قدم هم بتونم بدون کمک بردارم..
ولی بازهم وقتی دراغوشش فرورفتم دلم لرزید....
گرمای آغوشش حس فوق العاده ای داشت...
بدنش خیلی گرم بود...خیلی گرم ترازدمای بدن من یاهرکس دیگه ای که میشناسم...
نمیدونستم این عادیه یانه ولی هرچی که بودبرای من خیلی خوشایندبود..بدنش خیلی گرم بود...خیلی گرم ترازدمای بدن من یاهرکس دیگه ای که میشناسم...نمیدونستم این عادیه یانه ولی هرچی که بودبرای من خیلی خوشایندبود..
-کجاداریم میریم؟!.
-خونه ی من ....پیاده تااینجا پنج شیش ساعت فاصله داره...
-امامن بایدبرگردم خونمون...مامان بزرگم مطمئنن تاحالاکلی نگرانم شده...
-نمیتونی ...همینجوریشم حسابی ازخونه دورشدی...دیشب هم که بیهوش بودی به همین شکل مسافت بیشتری روازخونه دورشدی...
فکراینکه دیشب هم وقتی که بیهوش بودم اینجوری توی اغوشش حمل شدم حسابی باعث داغ شدنم شد..
نمیدونم این چه قدرتیه که باعث میشه من الان به جای خجالت کشیدن ازاینکه توی اغوششم حس آرامش وامنیت بهم دست بده...
احساس میکنم اصلاخودمونمیشناسم ...
زهرا
۱۷ ساله 00سلام چرا رمان هارو نصفه ول میکنین جلد اول میزارین بعد جلد دوم نیس خاهشا نویسنده کامل تا اخرین جلدشو بزاره نصفه نیمه ول میکنین ادمو گیج میکنه لطفا کامل بزارین ممنون
۴ هفته پیشآروا
۱۸ ساله 00رمان خیلی خوب و جالبی بود ولی جلد دو و سه هم داره جلد دوم زاده ی خون و جلد سوم پیوند ابدی
۴ ماه پیشترانه
00کجا باید پیدا کنم جلد دو و سه شو؟!
۳ ماه پیشزینب
۱۸ ساله 00جلد سوم اسمش چیه آخرش ناقص تموم شد آگرین یا لیا ازدواج نکرده هنوز تاج گذاری نکردن حتی معلوم نشد که وقتی پدر لیا بایه بوسه عاشقانه مادرش زنده شد ؟؟؟؟ چرا اینکارو میکنی رمان می نویسید ،خب بنویسید حداقل
۴ ماه پیشزینب
۱۸ ساله 00رمان وافعا عالی بود ارزش خوندن داشت و با تمام رمان هایی که خوندم تفاوت بود جلد دوم رو هم خوندم ولی فکرکنم جلد سوم داره
۴ ماه پیشزهرا
00خوشگلا این رمان فصل دو داره اینجوری تموم نمیشه فک کنم زاده خون باشه فصل دومش تو تلگرام بگیرید پیدا میکنید
۴ ماه پیشAylin
۱۸ ساله 10رمان خوبیه اما پایانش زیاد خوب نبود.راستی اصلا این رمان فصل دیگه هم داره؟؟
۴ ماه پیشناشناس
00چرا فصل دوم نیست
۴ ماه پیشمهناز حسینی
۳۴ ساله 01خیلی خیلی خوب بود ممنون از رومانتون خواهش میکنم که جلدهای بعدش رو هم بفرستید لطفا
۴ ماه پیشریحان
10خیلی قشنگ بود ولی خیلی بی معنی تموم شد اصن یعنی چی
۴ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 10این رمان خیلی زیبا هستش من چندمین باره که میخونمش جلد دومشم قبلاً از گوگل سرچ کردم...اش رو خیلی قوی وزیبا نوشته شده ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۹ ماه پیش♡♡
۰۰ ساله 10اسم جلد دومش چیه
۶ ماه پیشیلدا
۱۹ ساله 00کو توی گوگل هم ناتمام مونده کانل نیست
۴ ماه پیشبهار
۲۹ ساله 00خیلی عالی و بی نظیر بود فقط این رمان جلد دوم هم داره اخه موضوع نا تمام موند
۴ ماه پیشفاطمه
00سلام جلد دوم نداره بی نتیجه ماند بسیار زیبا بود
۵ ماه پیشجلد دووم لطفا چراااا
۱۷ ساله 00جالب بود و بین تمام رمان هایی که خوندم متفاوت بود اما چرا اینجوری تموم شد جلد دوم رو هم بزارید لطفااا میدونم جلد دوم داره اما جا داشت بهتر باشه
۵ ماه پیشآوا
۱۸ ساله 10در اصل رمان تموم نشد میره فصل دومش اسمش میشه زاده ی خون باید توی گوگل خوند
۱۰ ماه پیش♡♡
۰۰ ساله 00خیلی ممنونم ولی توی گوگل اصلا نمیاره اگ پی دی اف رو داری برام بفرس ممنونم
۶ ماه پیش
Dorsa
00جلد دومش رو کی میزاری؟