حس تازه به قلم Lavinsem
دختر قصه ی ما دختری مغرور و شیطون و دوست داشتنیه. همه اونو به شاد و پر انرژی بودن میشناسن..اون برخلاف روحیه شادش اعتقادی به عشق و عاشق شدن ونسبت به جنس مخالف کششی نداره. فکر میکنه میتونه تا همیشه برای خودش باشه و نیازی به یه مذکر تو زندگیش نداره. اما آیا واقعا تا آخر میتونه همین رویه رو پیش بگیره؟..
با مشکلاتی که توی زندگیش پیش میاد سعی میکنه همه چیز رو اونطور که میخواد پیش ببره…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۲ دقیقه
مامان_ بچه این حرفا چیه میزنی؟! زبونتو گاز بگیر
پرهام دست انداخت گردن هما وگفت
_ خواهر خودمو عشق است..خیالیه رو فرستادم بره به خواب پدرام
من_ الحق که خواهرو برادر واسه هم خوبین..ایششش..
هما چشم غره ای بم رفت,همه خندیدیم, همون موقع صدای زنگ اومد
هما_ وای اومدن!
بابا_ خوش اومدن.
رفتیم جلوی درکه بیان داخل. اقای بهرامی که موهای نیمه جوگندمی داشت وارد شد و به بابا اینا دست دادو روبوسی کرد.خانومش سیمین خانوم با ما روبوسی کرد,بعد پسرشون ارشام وارد شد. اوفففففف عجب چیزیه این؟؟!! از دفه قبلی که دیدمش خوشگلتر شده بود! قدش اندازه پدرامو پرهام بود, پوستش روشن,موهاش مشکی چشماشم قهوه ای روشن..عجب..هوﻳــــی ندا..چته با چشات قورتش دادی دختره هیززز. به تو چه؟ کاری نکن معنی واقعیه قورت دادنو نشونت بدم..الکی حرفای پرهامو تکرار نکن راس میگی از خودت یه چیزی بگو..
یه لحظه چشمم خورد به هما..وا! چرا سرخو سفید میشه؟!!
با تته پته گفت_ س سلام..خ خوش اومدین..
وا خاک بر سرت هما..الان فک میکنن تو که بزرگه ای لکنت زبون داری..من که کوچیکه ام عقب مانده ذهنیو جسمیم! اخه الزایمر..اینا که قبلا شما رو دیدن. إه! با این عقل ناقصت راس میگیا! احمق من که خودتم!..أه چقد زر میزنی..برو تو اتاقت..
من که تو خود درگیریه خودم بودم شراره و شیدا دختراشون اومدن.
شیدا کوچیکه بود, یکم از من کوتاه تر بود,موهاشو چشماش قهوه ای بود, با منو هما دست دادو روبوسی کرد. دختر خوبی بود برعکس خواهرش, شراره, موهاشو بلوند کرده بود, چشماشم عسلی قهوه ای قاطی بود.ایششش..با منو هما بزور سلام کردو دست داد.
نشسته بودیم تو پذیرایی, هرکی واسه خودش حرف میزد. من نشسته بودم پیش هما.نمیدونم چش بود! سرشو انداخته بود پائینو با انگشتاش بازی میکرد.
به روبروم نگا کردم, ارشام نشسته بود روبرومون. داشت به هما نگا میکرد..أه این چقده هیزه..!!
ندا این ینی چی؟..هیچی..ارشام داره به هما نگا میکنه..
خب؟..هما هم سرشو انداخته پائین..پاهاشم ضرب گرفته خب ینی چی؟..اممم..خب دستشویی داره روش نمیشه بره ارشامم فهمیده..خاک بر سر عقبموندت کنن..چطوری نتیجه گیری کردی! یکم فک کن. اممم..ﻫــــــــــی..ﻧـــــ ـــــه! ارﻫـــــه..حالا فهمیدم!..زحمت کشیدی..پس بگو اینقد جلز ولز میکرد واسه چی بود! أی کلک!
بعد از یکی دوساعت مامان گفت_ هما ندا بلند شین میزو بچینین دیگه وقت شامه.
شام با مسخره بازیای پرهام تموم شد. هما پیش ارشام نشسته بود,کثافت فک کنم عمدا اینکارو کرد.هرچی میخواست,ارشام میداد دستش,همام عین تازه عروسای منگل تشکر میکرد.شراره هم عینهو شغال نگاشون میکرد.
شب به خوبیو خوشی گذشت,هرچند شراره با نیشایی که میزد دلم میخواست بندازمش تو ماشین ظرفشوئی.
شبخیر گفتمو خواستم برم اتاقم که صدای گریه شنیدم. گوشمو گذاشتم رو در اتاق هما,شنیدم داره هق هق میکنه. ایندفه گفتم ادبو رعایت کنم در بزنم. پس در زدم..
_ بفرمائین
بسوزه ننه ی عاشقی..چه مودب شده واس من!! رفتم داخل. نشسته بود رو تخت گوشیشم دستش بود. نشستم کنارش.
_ گریه میکردی؟!
_ نه خاک رفته بود تو چشمم
_ کدوم خاک!! خودتو لوس نکن چی شده؟
_ هیچی بابا..
_ بگو دیگه..بگو..
_ ندا حوصل ندارم پاشو برو بخواب
_ من که میدونم چی شده..پس خودت بگو
_ این چیزا واسه تو زوده هنوز بچه ای
_ إإإإإ؟ اگه واسه من زوده واسه توئم زوده..از مامان میپرسم..ماما..
میخواستم مجبورش کنم حرف بزنه. میخواستم داد بزنم مامان که دودستی جلوی دهنمو گرفت طوری که لالمونی گرفتم!
هما_ اگه یه کلمه ازون دهن گشادت بیاد بیرون خودم با سیم تلفن میدوزمش..فهمیدی؟
با حرکت سرم گفتم اره. دستشو اروم از رو دهنم برداشت
_ بگو دیگه..جان پدرام..
_ قول میدی بین خودمون بمونه؟
_ قول میدم..
نفس عمیقی کشید_ من..من..فک کنم..عاشق شدم..
چند لحظه سکوت شد..یدفه خندم از تو حلقم پرید بیرون
_ هیسسس..لالمونی بگیر..الان درو همسایه جم میشن
_ وای خیلی باحالی.. باحالترین جوک سالو شنیدم..ایول..وای خدا مردم از خنده..
_ خفه بمیری ایشالا..جدی گفتم!
_ بگو بجون پدرام..
_ بجون پدرام..بجون پرهام..بجون خودم..بجون خودت..بجون خودش..
_ خب حالا تا فردا میخواد جون اجدادمونم بخوره..فقط بت بگم بدبخت شدی..
_ وای چرا؟!
_ اخه تو با این عقل ناقصت چطوری عاشق شدی! حالام که شدی باید تو هپروت پیدات کنیم..
زد پس کله م_ خفه..عوض دلداریشه..اینطوری کنی میندازمت بیرون..
_خیلی خب بابا نوبرشو اورده..حالا کی هس این مرد بدبخت؟
هما به حالت گریه_ ارﺷــــــــــام..
_ چی؟! همین بابا لنگ درازه؟!!!
_ درس صحبت کن ندا
_ چقدم زود کور شدی! وضعیتت خوب نیس..لابد اونم گفته دوست دارم..
_ نه شمارمو گرفت..
_ کی؟ کجا؟ چطوری؟ چرا من ندیدیم؟
_ بعد از شام,شما داشتین ظرفارو جم میکردین, منو اون رفتیم نشستیم تو هال
_ پس بگو چرا مامان مجبورم کرد با وجود ماشین ظرفشوئی همه ظرفارو بشورم! نگو هما خانوم محفل عاشقانه دعوت داشتن! لابد توئم گفتی اره عشقم بیا اون یکی شمارمم بت بدم,تو فقط جون بخوا..
الهه
00دمانش قشنگ بود ولی یه خورده هم آماتوری وابتدایی نوشته شده بود وپختگی وجذابیت خاصی نداشت
۴ ماه پیشسارینا
01رمان خوبی بود، پیشنهاد میکنم که کلکل های ندا ورادینو از دست ندین ،هرچند ادم یه جاهاش کفری میشد ولی رمانش خوب بود،توصیه میکنم بخونیدش.
۸ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 11عالی بود یه خانواده ی شاد و موفق خیلی انرژی خوبی بهم منتقل شد انقد این رمان منو جذب خودش کرد ک از مهمونی زدم و نشستم ب خوندن ش زمان از دستم در رف امیدوارم همیشه حال دلتون و عشقتون پایدار باشه❤️
۹ ماه پیشبیتااااااااااااااااا
۱۵ ساله 60واقعا خیلی چرته انگار ک ی نویسنده ناشی این رو نوشته خیلی رمخه اسن😐
۹ ماه پیشفاطمه
۱۷ ساله 01اگه رمان هاهم قیافشون مث ادم های عادی بود والا خوب من میرفتم مینشستم همونارو نگا میکردم دیگه رمان هم نمیخوندم😅
۱ سال پیشفاطمه
۱۷ ساله 20رمان خوبی بود مدتیه دنبال همچین رمانی بودم و واقعا خوشم اومد همشون چشم رنگی خوش قیافه بودن بعضیا میگن اگه اینا اینجورین چرا مردم ایران کسای ک تو خیابون ها هستن این شکلی نیستن این رمانه زندگی واقعی نیس
۱ سال پیشNazi
11این داداش رادان چقدر گریش میومد انقدر ناز بود دلم براش میسوخت سر همه چی چشاش پر اشک میشد بچم 😂
۱ سال پیشA
۱۸ ساله 01رمانی بود که چندسال پیش خوندم خیلی قشنگ و خوب بود
۱ سال پیشSanaz
23چرتتت بود😐خاککک،ای چی خدایی/)
۲ سال پیشRM
100دقت کردین توهمه رمانا شخصیت ها همه خوشگل و خوش هیکل انداکثرا هم چشا رنگیه یه جوریه که آدم میگه اینا ایرانین ایناییم که توخیابون میبینیم همشون اومدن یه موز بردارند برن🤦😂
۲ سال پیشنیایش
۱۴ ساله 00عالی بود فقط اون قسمتی که ولش می کرد تو شهر غریب بد بود
۲ سال پیشبه تو چه
32اصلا من موندم این رمان چطوری اینقدر لایک خورده😑😐😐ارزش خوندن نداره حیف وقتی که حرومش کردم
۲ سال پیشکیانا
۱۶ ساله 01این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فضولییییی?
60این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
جدیدترین رمان ها
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
ندا
00عالی بود خیلی ممنون نویسنده موفق باشی ولی ندا انقدر اصرار کرد تا رابطه داشته باشن و داشتن ولی بعدش چی شد اولین رابشون شد و خون اومد؟؟ بعضی جاها گریه و بعضی خنده می کردم ولی کاش از اخرش از بچه دوم هم م