تیمارستانی ها به قلم مرجان فریدی
شادیِ قصه زندگی ساده ای داره.
اما به خاطر محیط خانوادگی بدی که داره و اتفاقاتی که براش درگذشته افتاده دیوونه میشه و به تیمارستانی منتقل میشه که شروع کننده یه داستانِ عجیبه و بامزه است
آشنایی شادی با پسری توی تیمارستان که سال هاست با کسی حرف نزده و بسی خطرناکه همه چیز و عوض می کنه.
و شادی که تلاش می کنه پسر و با دیوونگیش به زندگی برگردونه اما خبر نداره بیماری و زندگی و گذشته پسر فراتر از تصورشه و …
آیا دو تا دیوونه که یکی بامزه و شادو و یکی خطرناک و مرموزه با هم چه داستانی و رقم
می زنن
عاشقانه؟یا…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۶ دقیقه
به سمت طبقه پایین رفتم و دیدم شراره روبه روی تلوزیوننشسته و یه بسته بزرگ پاستیل دستشه و داره می خوره.
با حرص دندونام رو، رو هم سابیدم.
همه چیزای قشنگ و خوش مزه مال اون بود.
ولی به من هیچی نمی رسید!
رفتم سمتش و تا من و دید وحشت زده و با چشمای گرد شده خشکش زد و منم با حرص بسته رو از دستش چنگزدم و خیلی تخص نشستم رو مبل کنارش و دستم و با شدت فرو کردم تو بسته و یه مشت پر از پاستیلای میوه ای شکل بیرون کشیدم و همش رو جا کردم تو دهنم!
شراره همون طوری خشک شده به مننگاه می کرد بلاخره دهن گشادش رو باز کرد و جیغ زد:
-مامان بابا!
با حرص نگاهش کردم و همون لحظه در اتاق کار بابا باز شد و مامان از آشپزخونه دوون دوون دویید سمتمون و بابا هم از اتاق خارج شد و هر دو هم زمان هول شده به من نگاه کردن و داد زدن:
-شادی!
زیر لب به زور با دهن پر گفتم:
-زهر مار
مامان و بابا دوتاشون خشک شده و مبهوت به مننگاه می کردن و مننگاهم و از صورت بی سیبیل بابا به ماماندوختم و چشمام و ریز کردم و گفتم:
-چیه؟
مامان با بهت با کف دستکوبید به صورتش و جیغ زد:
-خاک برسرم،شادی موهات کو؟
با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم و گیج و خونسرد گفتم:
-سرجاش!
بابا خشک شده انگشت اشاره اش رو سمتم گرفت و گفت:
-تو زده به سرت؟
با حرفاشون من و کنجکاو کردن.
برای همین بلند شدم و رفتم سمت آینه قدی ای که کنار جاکفشی تو راه رو خروجی بود.
به خودم زل زدم.
سمت چپ موهام تا کمرم می رسید.
ولی سمت راست موهام تیکه تیکه تا گوشم کوتاه شده بود.
نیم دایره چرخیدم و دیدمپشت موهامم خبری از موهام نیست!
جلوی موهامم که هیچی نگم بهتره!
شبیه اناناس شده بود!
با چشمای گرد شده گفتم:
-یا حضرت آدم.
مامان آژیر کشون دویید سمتم و شونه هام رو گرفت و با گریه جیغ زد:
-اخه توچرا این طوری شدی؟ چی کم گذاشتیم که دیوونه شدی؟ حالا جواب دوست و آشنا رو چی بدم؟ بگم دخترم دیوونه شده؟
نگاه متعجبم رو به مامان دوختم و مبهوت جیغ زدم:
-وای یعنی شراره دیوونه شده؟
مامان اول خشک شده و هنگ نگاهم کرد و بعد انگار متوجه حرفم شد که نیشگونی از بازوم گرفت و جیغ زد:
-زلیل مرده چرا این طوری شدی تو؟
بابا اومد سمتمون و بازوی مامان رو گرفت و گفت:
-امروز می برمش پیش روانشناس،شاید عقلش سرجاش بیاد!
مامان با حرص نگاهم کرد و پشت چشمی نازک کرد و پشتش رو کرد و رفت سمت آشپزخونه و بابا ام دنبالش رفت و منم با ابروهای بالا رفته گفتم:
-چاق!
منظورم با مامان بود
اخه وقتی می دیدمش یاد خانوم پف تو باب اسفنجی می افتادم.
همون قدر چاق همون قدر گِرد همون قدر جیغ جیغو!
چشمام رو چپ کردم و بی حوصله رفتم سمت آشپزخونه و مامان بابا پشت به من چفت در چفت چسبیده بودن به یخچال و بابا سرش و خم کرده بود سمت مامان و مامان چشماش رو بسته بود.
با همه توانم جیغ زدم:
-یا ابلفضل!
مامان از وحشت جیغ زد و چون هول شده بود با کف دست زد تو صورت بابا.
بابا ام با بهت یه قدم رفت عقب و دستش رو ، رو صورتش گذاشتم!
هر دو برگشتن سمتم و تو چشماشون شعله های آتیش می رقصید!
لبم و جوییدم و گفتم:
-چیزه...می خواستم بگم ادامه بدید بلاخره شما امنیاز هایی دارید همه ما انسانیم
همانا بازگشت همه ما به سوی...
بابا با صدای کلفت و ترسناکش داد زد:
-شادی!
دسام رو جلوی شلوارم گذاشتم و با بغض نگاهش کردم و با چونه لرزونم به زور لب زدم:
-ریخت!
مامان با چشمای گرد و صدای جیغی داد زد:
-چی؟
فاطیما
۱۷ ساله 00یه رمان با موضوع عالی و قلم روون و دوست داشتنی قلم مرجان همشه کولاک میکنه . فوق العاده بود ،موفق باشید😍✨
۲ هفته پیشرویا
00یه کلمه عالی
۱ ماه پیشناشناس
10رمان خیلی خوبی بود چند بار خوندمش.
۱ ماه پیشفاطی
۲۰ ساله 00دریک کلمه عالی بود یه رمان کاملا متفاوت ک حقایق تلخ زندگی رو به صورت طنز بیان میکنه
۲ ماه پیشزی زی
00زیبا بود؛یجاهاییش آبکی بود واقعا و یجاهاییشم خوب،درکل مرسی از نویسنده،من یه رمان دیگه از خانم فریدی خوندم که دوسش داشتم واقعا،قلم جذابی دارن مرسی ازشون
۲ ماه پیشحدیثه
۱۵ ساله 10خیلییی خوبه من این رمان رو با کلاه داران رو خوندم دوتاشونم عالیی بودن و الان میخام زندگی سیگاری رو بخونم دست نویسنده درد نکنه عالییه 🫀💕
۳ ماه پیشMelika
۱۷ ساله 10زندگی سیگاری و خیمه شب بازی رو بخون زندگی سیگاری جلد دوم داره انتقام آبی و خیمه شب بازی ادامه دوتا رمان دیگس شخصیت اصلی زندگی سیگاری:آیوار و همراز،انتقام آبی:آروان و دلسا،خیمه شب بازی:سردین و ترسا
۲ ماه پیشصفیه
۱۷ ساله 00رمان فوق العاده عالی بود خیلی خوب بود خیلی خیلی رمان زیاد خوندم عالی بود هرکی نخونه ضرر کرده دست نویسنده درد نکنه فوق العاده بود
۲ ماه پیشMahdiyeh
۱۸ ساله 20خیلییییی قشنگ بود همیشه دوست داشتم بدونم گذشته این دیوونه هایی که میرن تیمارستان چطوریه و چطوری رفتار میکنن که روانشناسا تشخیص میدن باید تیمارستان بستری شن درکل خیلی دوسش داشتم😃
۲ ماه پیشپروانه سلیمانی
۲۱ ساله 00سلام مرجان جون من اولین باره که رمان و قلمت رو میخونم هنوز تو فصل اولم تا اینجا خوندم خوب بود. اما میشه بگی این شادی تو فصل چندم بزرگ میشه.؟ 👏🏻❤
۲ ماه پیشنیلی
۲۴ ساله 20کاش در واقعیت مردها مثل آرکابودن از عشقشون اینطور دیوانه وار حمایت میکردن
۳ ماه پیشپانیذ
۲۶ ساله 10خیلی رمان عالی بود.خیلی متفاوت بود و مثل خیلی رمان ها که دختر پولدار پسر پولدار تو قصر زندگی میکنن و....نبود و بهتر بود.دست نویسندش درد نکنه لذت بردم
۳ ماه پیشمدیسا مرادی
۱۳ ساله 00داستانش قشنگ اما اگه پیان خوبی داشت خیلی عالی بود
۳ ماه پیشZohre
00والا هنوز رمان تیمارستانی ها رو نخوندم چون رفیقم گف خشه برو بخون منم اومدم بخونم😂😂 رفیقم و خودم رمان مینویسیم:)
۳ ماه پیشدلبر
۱۷ ساله 00متشکر از نویسندهه رمانه واقعا خوبی بود♥
۳ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
من
00بهتریینننننننن رمانی ک خوندم عالی بود یه تیزر 5دیقه ای تو گوگل داره بزنین تیزر رمان تیمارستانی ها نشونتون میده خیلیییییییییییییی معرکس