عشق ارباب به قلم darya
ستاره در پی مرگ ناگهانی خواهر دوقلویش مهتاب و به وصیت او،قبول می کند که نقش او را درخانه اش ودر کنارشوهر خواهر خشک و مرموزش بازی کند حالا با حضور او آرامش به خانواده برگشته ولی شعله های انتقام درکنار عشقی نوخاسته ستاره را وادار می کند که...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۴۲ دقیقه
- چی باید بگم دیگه باید به نرگسی بگم دوتا بشکه بگیره
آناهیتا با چشمان گرد شده نگاهم کرد و با حالت بهتی گفت
آناهیتا : بشکه برای چی
با اخمی نگاهش کردم و همانطور که سرم را تکان می دادم گفتم
- برای چی داره ...بدبخت مامان بابا چه آرزوهایی که برامون نداشتن
با اخمی از جایش بلند شد و دست به سینه رو به رویم ایستاد و با چشمان ریز شده گفت
آناهیتا : فیلمم کردی ستاره دیگه
با جدیت نگاهش کردم و نوچ نوچی کردم و گفتم
- برات متأسفم من به فکر توام... باید بگم سرکه هم بگیره
آناهیتا با چشمان گرد شده نگاهم کرد
آناهیتا : این چرت و پرتا چیه داری واسه خودت می گی ...بشکه... سرکه
- خواستگاراتو از قلم انداختی
آناهیتا با نگاه مشکوک شده یک قدمی نزدیک آمد و گفت
آناهیتا : ستاره زر نزن درست حرف بزن ببینم داری چی می گی
محکم به پیشانی ام زدم و با تأسف گفتم
- خاک بر سرم کنن من فقط چهار پنج سال نبودم ... ای خدا چرا آخه این دختر
آناهیتا پر حرص جیغی کشید و پاش رو محکم به زمین ماننده بچه ها کوبید و گفت
آناهیتا : ستاره داری می ری رو اعصابم ها
- نوچ ...نوچ .. نفهمم که هستی ... اعصاب معصاب درست حسابی هم که نداری ... دیگه چه انتظاری می تونی داشته باشی ..باید برم پیش نرگسی و بهش بگم بره دوتا بشکه بگیره ...وقتی برای من خواستگار بیاد و تورو ببینن از همون در فرار میکنن می رن پس همون بهتر من و تو با هم باشیمو نرگسی ما رو تر...
هنوز حرفم به اتمام نرسیده بود که آناهیتا با جیغی که کشید به طرفم خیز برداشت
آناهیتا : ســــتاره!
با خنده پا به فرار گذاشتم و از اتاق خارج شدم ... نرگس جون از جیغ ما با ترس با دستکش های کفی و بشقا به دست از آشپزخانه خارج شده بود و با چشمان گرد شده نگاهمان می کرد ...خنده ی پر صدایی کردم و پشت مبل پریدم
آناهیتا : وایسا گیس بریده
همونطور که پشت مبل ایستاده بودم ابرویی بالا انداختم
- نه عزیز من به ایستم این گیسامو از دست می دم
آناهیتا : ستاره با زبون خوش بهت می گم بیا اینطرف
- اااا زبون دیگه ام مگه حالیت می شه
خنده ای کردم که آناهیتا با چشمان به خون نشسته از عصبانیتش نگاهم کرد ... نرگس جون که نگاهمان می کرد سرش را با تأسف تکان داد و دستکشهایش را خارج کرد و گفت
نرگس جون : چیه چتونه شما دوتا
همانطور که با خنده نگاهم به آناهیتا بود که با چشمانش برای خط نشون می کشید ...با خنده بلند گفتم
- و آنگاه آناهیتا خشمگین می شود
نرگس جون نگاهش را از من گرفت و نگاهش را به آناهیتا دوخت
نرگس جون : آناهیتا
آناهیتا با حالت زاری نگاهش را به نرگس جون دوخت و بر روی زمین نشست و محکم به سرش زد و گفت
آناهیتا : آخه خدا من چه گناهی توی درگاه تو کردم ... من بگم غلط کردم من بگم دیگه نمی رم سراغ این حیوون ..من اگه بگم..
پریدم وسط حرفش و گفتم
- بگو چیز خوردم
آناهیتا با حواس پرتی حرفم را تکرار کرد
آناهیتا : من بگم چیز خوردم...
با گفتن این حرفش انگار که به خودش می آید با تعجب سرش را بالا میگیرد و نگاهم می کند که با دیدن ابرهای بالا رفته ام و خنده ی روی لبم ...محکم به دهانش می زند ...نرگسی که خنده اش گرفته سری با تأسف برای ما تکون می دهد و به آشپزخونه می رود .. آناهیتا جیغی می کشه ... با یک خیز از بالای مبل پریدم و جلوی دهانش را گرفتم
- هیــس اژده ها همسایه ها می شنون
آناهیتا که حالا دستش به من رسیده بود موهایم را گرفت ... هنوز نکشیده جیغی کشیدم
- آناهیتا موهای نازنینم رو بکشی خودت رو مرده حساب کن
آناهیتا دستم را که بر روی دهانش گذاشته بودم را گازی گرفت و خودش رو روی من انداخت ... با چشمان گرد شده به اون که بالای من نشسته بود نگاه کردم و با جیغ گفتم
- هیولا بلند شو شکوندیم
ابرویی بالا انداخت
آناهیتا : جام خوبه شما راحت باش
- من ناراحتم حالا بلند شو لگنم شکست
آناهیتا خنده ای کرد ... با حرصی گفتم
- زهرانار به چی می خندی تو
آناهیتا : آخه من کجاشو روی لگن تو نشستم
خودمم خنده ام گرفته بود اما با جدیت نگاهش کردم و گفتم
- آناهیتا رژیم هم خیلی خوبه بگیری کسی بهت چیزی نمی گه
آناهیتا با اخمی نگاهم کرد و دستش را بالا برد که مشتی به بازویم بزند که... با صدای زنگ تلفن ..هر دو نگاهمان را به تلفن می دوزیم ...برای اولین بار توی این دو هفته ای که امده بودم ... این تلفن به صدا در آمده بود ...نرگس جون با اخمی از آشپزخونه خارج شد ...با دیدن ما در آن حالتچیزی بگوید که با زنگ تلفن فقط سرش را با تأسف تکان داد و به طرف تلفن به راه افتاد ... نگاهی به آناهیتا کردم که هنوز رویم نشسته بود و به نرگس جون خیره شده بود ... با اخمی به عقب هلش دادم که از رویم افتاد
- گمشو اونور جا خوش کرده واسه من
آناهیتا خنده ای کرد و رو به من و گفت
آناهیتا : ولی ستاره خوش به حال شوهرت
ابروییبالا انداختم و گفتم
نازی گلی
۱۳ ساله 00رمان خیلی خوبی بودکسانی که میگن طولانی بود به نظرمن خیلی خوب بود ستاره را میشه به عنوان یک الگو در نظر گرفت ولی هر چقدر فکر می کنم چطور عمه نرگس تونسته اینکار را بکنه واقعا بده ادم از عزیزش ضربه بخوره
۲ ماه پیشعفت
۴۰ ساله 00فوق العاده طولانی وتکرار ی بود بعد۱۸ قسمت هنوز نفهمیدم چی شده
۲ ماه پیشKhasi
00توصیه نمیکنم.
۳ ماه پیشیاسی
00خیلی طولانی بودهمه چی تکراری هی تجاوزهی دوست دوران کودکی ،نهایت۱۵قسمت کافی بودمیتونستی جمعش کنی تعدادقسمتهازیادباشه ولی متن کیفیت نداشته باشه چه فایده ،افراد زیادی وارد رمان شدن احرشم متوجه نشدم چی شد
۳ ماه پیشالهه
۳۵ ساله 01عاللللللی
۳ ماه پیشفاطمه
01واقعا رمان عالیه بود جز بهترین رمان هایی بود که خوندم ممنون از نویسنده عزیز رمان خیلی خوبی بود😍
۳ ماه پیشپری
۲۳ ساله 21این رمان بی نظیر بود اونایی که میگن هیچی نفهمیدیم چون تو خود رمان فرو نرفتید و درکی از حرفاشون نداشتین همچی واضح بود اولین رمانیه که هرچقد طولانی باشه جذابه عاااالیه عالی فقط رمان خونای واقعی بخونن😍
۴ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 11این رمان رو برای چندمین باره که میخونمش ویکی از بهترین رمانهاست خیلی خیلی عالیه ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟🌟👏🌹🌹🌹😘
۵ ماه پیشپریا
01رمان بییار جذاب بود
۵ ماه پیشSetayesh
۱۸ ساله 51انقدر قشنگ بود که وقتی نظرای منفی و خوندم حرصم گرفت 😂 واقعا بعضیا هیچی از رمان خوب نمیفهمن و همش شکایت میکنن از طولانی بودن رمان ولی به محتوا دقت نمیکنن ممنون از نویسنده هنرمند🙃
۵ ماه پیشملیکا
۲۳ ساله 21من الان ۱۱ساله رمان میخونم و عاشق این رمانم الان بار هشتمه میخونمش و به نظرم کسایی ک میگند الکی طولانیه باید بدونند که زندگی واقعی هم همینه ستاره الگو زندگی منه قدرتش ستودنیه ممنون از نویسنده واقعا
۶ ماه پیشعارفه
۲۴ ساله 112قشنگ بود ولی اخرش خیلی شخصیتا قاطی شدن منکه نفهمیدم کی چیکاره کی بود و چیکارکرد... خیلییم دیگ کش داد داستانو. راسی ملف چیه؟ 😂
۱ سال پیشنازگل ایمانی
۲۰ ساله 21عالی بود بهترین رمانی بود که تا الان خوندم فوق العاده بود فوق العاده
۷ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 22چرررررررررررررت حیف وقت معلوم نبود هدففشون ازاین رمان چیه اگه ۲۰ تای دیگه مرد بود ستاره یه بوس بغل باید لاهاشون میداشت بعد میشد حامی یا برادر چندددددش حیف وقت
۷ ماه پیش
Bharbanoo
۲۴ ساله 00بااین که طولانی بود ولی جذاب و هیجان انگیز بود شخصیت ستاره رو خیلی دوست داشتم پیشنهاد میکنم حتما بخونید