دنیای عسلی رنگ من به قلم Nahid.j_h_n
الناز دختریه که توی زندگیش هیچ مشکلی نداشته.
اما یه وصیت نامه کل زندگیشو عوض میکنه.
یه ازدواج اجباری...با پسری که سایه شو با تیر میزنه
دختر رمان ماهم عاشق میشه اما...
تاوان عشق الناز ما چیه؟
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۶ دقیقه
-ماکه رفتیم مامان خانــــوم.وبه دنبال این حرف از پله ها اومدم بالا و رفتم تو اتاقم.
خوووووووووب برنامه امــروز چی بود؟اوممممم فک کنم قرار فرهاد با بچه ها گذاشته بودم.اهاا اره... سریع یه دوش گرفتم و پریدم بیرون.باهمون حوله لباسی یاسی رنگم نشستم روی صندلی میزتوالت و بعد از خشک کردن موهام با اتومو لخــــــت شلــــاقــــــــی کردم و بعدش رفتیم برای ارایش صورت!اوپس مث همیشه یکم کرم مرطوب کننده یه خط چشم بعدم یه رژ گونه اجری و یه رژ صورتی زدم به لبام.اینم از این!
میریم توکار لباس.اصولا از شلوارای گشاد خوشم نمیاد واسه همین همه شلوارام یا تنگن یا راسته
+اووه بلـــــه -خفه وجدان
خوب یه شلوار تنگـ مشکی یه تاب تونیکی بلند،یه مانتو سفید خوشگل ومامانی که جلوش فقط یه دکمه میخورد دراوردمو سریع همشو پوشیدم.موهامو ساده دم اسبی بالای سرم بستم و یه تیکه از جلوشو ریختم کنار صورتم.یه روسری سفید مشکی رو میندازم سرمو جلوشو ساده یه گره شل میزنم.اومم حالا کفش و کیف...یه کفش اسپرت مشکی بایه کیف کتابی کوچولوی مشکی تیپمو کامل میکرد.جلوی ایینه قدی می ایستم و به خودم یه نگاه میندازم.اوووفـــــ همه چــــے تکمیله!
+جیگــــــری شدی واسه خودتا النازم
-tanx وجدان
ساعت ۶:۴۰ دقیقه عصر به وقت مشهـدمقدس خخخـ😊
سریع گوشیمو انداختم توی کیفم با سوییچ ماشین جیگرم از اتاق زدم بیرون.خووووب با اینکه وقت پایین رفتن از این همه پله نبود اما خووب از نرده هاهم نمیشد لیـــز خورد چون دراون صورت.....
+جِــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
-گل گفتی وجدان عزیزم
+قربانت
واسه همین خیلی خوشگل و شیکـــــــ و خانومانه و باوقار....
+توحلقـــــــــــــم!
-خفه وجدان.رفتم بیرون.
مامان با دیدن من یه ســـــوت زدو یه نگا به تیپم کردو گفت:کجا خانومــی؟برسونمت؟
-واا مامان!🙁
+خو راست میگم دختـر.با این تیپ باید امبولانس پشت سرت راه بندازم
-مـــــــامـــــــان😵
+جــــونم؟حالا کجا میـــری؟
-با بچه ها قرار فرهاد داریم
مامان یه چشمک😉 زدو گفت:اوکـــے مواظب خودت باشیاا
گونشو بوسیدمو گفتم:خیالت راحت مامان خوشگلم.
+برو دیگه بلبل زبونی نکن
-چشـــــــــم.خداحافظ
+خداحافظ عزیزم
مامانم خیلی خوب مونده بود.اخه خیلی زود ازدواج کرده بود.خودش که میگه ۱۶ سالگی ازدواج کرده و تو ۱۷ سالگی هم آرسام به دنیا اومده و تو ۲۱ سالگی هم من.منو آرسام ۴ سال باهم اختلاف سنی داشتیم.هیـــــــن!
بچه ها منــو میکشــــــــن ساعت ۷ شددد!!
سریـــــــع سوار آئودی شدمو از خونه زدم بیرون.خونه ساناز اینا دوسه کوچه بالاتر از ما بود اول رفتم دنبال اون.دم در خونشون دوسه تا تک بوق زدم و سانازهم اومد بیرون.اوووفــــــ رفیق مارو باش ببین چه کـــــــرده!شلــوار تنگ سفیـــد یه مانتو جذب مشکی که دور کمـــرش یه کمربند چرم میخورد و یه شال مشکی.موهای به رنگ زغالشم از زیر شال بیرون بود.بابا فـــــدات!!!!😍😍
سوار ماشین شدو شروع کرد به غــر زدن منم که اماده.باشماره سه من.۱ ۲ ۳ شــــروع
+اخه احمــــق مگه نگفتی ۷.یه نگاه به ساعت انداختی؟الان ساعت ۷ و ۱۵ دقیقس.این چه وقت اومدنه جناب؟نمیومدی که سنگین تر بودی.دوساعته دم در منتظرتم میفهمــی؟؟؟دیگه الان داشتم میرفتم بالا که صدای بوقت اومد.شانس اوردی وگرنه حقت بود میرفتم بالا تا بشه واست درس عبرت😠
-اووه ساری مامازل یه نفـــــــس عمیــق بکش اها دمــــــــ😁
+وا روانی واسه چی؟؟
-خو خره دقت کردی از اون موقع که سوار شدی یه ریز داری به اون فک مبارک زحمت میدی؟
+برو بابا راه بیفت
-باشـــــــــه
بعدم گازشو گرفتم ورفتم دنبال مهرنازو ساناز اوناهم نامردی نکردنو کلی غـــــــر زدن+ کلــے پس گردنی
+حقته تاتو باشی سر موقع بری
-بشین بینیم بابا +پپپرووو
خوووب رسیدیم فرهاد -بروبچ بریزین پایین تا ماشینو پارک کنم
سانی+سریـع لطفا -باشه بابا
سریــع یه جا پارک پیدا کردمو جینــــــــــــــــگـــــــــــــــــــــ پارک شد.دست فرمونم عالــــــــے بود😊
به به رفقاا جووووونم تیپ!😍😍
راه افتاد سمت ورودی خییلی شلوغ بود ولی چونکه مسئول اونجا پســرخاله گل بنده هست پس درنتیجه بازم مث همیشه تواین شلوغی با پارتی من همچی حلـــــــــه!جیـــــــــــــغ
-سلام برتوای فرهادم
جووونم پســرخاله.مثل همیشه تیپ دخترکش
فرهاد:بــــه سلام برتو ای شیرینم
-فرهـــــــــــــــادجووووووونــــــــــــــم؟
+بلــــــه؟
-فرهـــــــــــــاد جـــــــــــونم؟
+به جـــــون الناز امشب واقعا همه میزامون پره شرمنده ولی.....
-فرهاد اذیت نکن دیگه یکی رو ردیف کن😌
+بابا دختـر دو دقیقه زبون به دهن بگیر ببین چی میخوام بگم.
یه قیافه مظلوم به خودم گرفتم.فرهاد گفت:
+قیافتم اونجوری نکن.میخواستم بگم همه میزامون پره ولی چون شما هرکسی نیستی و عزیز دلمــی به بچه ها میگم قسمت مهمونای ویــژه رو براتون اماده کنن😍
عیــن خــری که بهش تیتاب داده باشن(یه چیزی میگما شما باور نکنین میخواستم نهایت خوشحالیمو درک کنین😆) خوشحـــــــــال پریدم و گونشو بوسیدم.فرهاد واسم مث آرسام بود.مث اون دوسش داشتم.
-اخ من قربونت بشم فرهاد.مـــــــــرررسی
Saghar
00تقلید کار . چرت بود
۲ ماه پیشآرزو
۱۷ ساله 00عالیه
۲ ماه پیشYas
10این رمان خوبه یا بد
۲ ماه پیشBahar
۱۶ ساله 53برای چی از بقیه رمان ها تقلید میکنید؟ با وصیت ازدواج کرد؟ اسم پسره آرتام؟ این شد کپی از یه رمان دیگه ک خیلی ضایع هس بنظرم بهتره از خلاقیت خودتون استفاده کنین
۹ ماه پیشهعی
۲۵ ساله 10رمان خوبی بود ولی از یه رمان دیگه تقلید شده بود
۳ ماه پیشستایش اریا مهر
۱۹ ساله 20خیلی سال های دوری رو زیاد کردی تقلید کار
۴ ماه پیش...
20اینجوری بود ک از رمان قرارمون یادت نره تقلید بود انگار ولی همش شبیه نبود کلا متوسط بود
۴ ماه پیشDelana
20بد نبود قشنگ بود ولی نمیشه گفت عالی بود یجاهایی نقص هایی داشت به طور کلی اونقدر جذبم نکرد
۵ ماه پیشیزدان
20خوب بود ولی الناز خیلی خودشو راحت در اختیار همه میزاشت
۵ ماه پیشسلنا
۱۴ ساله 30پولدار بودنشور کرد تو چشمون به خدا فهمیدیم پولداره
۵ ماه پیشZahra
۱۸ ساله 02خیلی خوب بود من که خوشم اومد
۶ ماه پیشمحدثه
۲۱ ساله 11عالیییی بوددددد
۶ ماه پیشایسان
۱۶ ساله 20ببین عالی بود ولی طولانی بود از نظر من اگه اون قسمتی که الناز پیش خانواده ناتنیش بود رو کم تر و خلاصه تر میکردی بهتر بود ولی واقعا خسته نباشید من خودم رمان می نویسم اما منتشر نکردم
۶ ماه پیشArikecha
10از همون خلاصه معلومه که رمان یه مشکلی داره؛ آخه کی تا حالا تو زندگیش مشکل نداشته که اینم باشه دومیش؟
۷ ماه پیشصحراتونم
۱۰ ساله 54این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Bahar
۱۶ ساله 60چقدر چرتتتتت و سم خوب ک نخوندم😐😂
۹ ماه پیشالینا
۱۸ ساله 20شعت خلاصه به این میگن😶😂
۷ ماه پیش
جدیدترین رمان ها
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
یگانه
۱۶ ساله 00خوب نه چندان عالی