اگر چه اجبار بود به قلم nazi nazi
همه چیز برای من یک بازی بود.. یک بازی تلخ و اجباری..اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد..فقط برام آبروی بابام مهم بود..اما اون بیچاره..!! تقصیری نداشت.. مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود..سکوت…!!صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم..اما..کاری از دستم برنمیومد..خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد..چاره ای نبود..! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم..اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود..باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم.. خودمو به تقدیر سپردم..هر چه بادا، باد….!!….دختری زجر کشیده…بی گناه مجازات میشود و در این مجازات پسری را هم با خود شریک میکند…نمیخواهد..اما برای حفظ آبروی پدرش مجبور میشود..همه چیز اجبار است…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۸ دقیقه
با وجود لباس سنگین و مزخرفی که تنم بود اما بخاطر تاریکی ،حیاط بزرگی که خونه داشت و ترسی که من از تنهایی و تاریکی داشتم، مجبور شدم عین بچه اردکایی که پشت سر مامانشون راه میرن دنبال آروین راه برم..
انگار گذاشته بودن دنبالش، چنان با عجله راه میرفت که به ترسناک بودن خودم شک کردم! والا! روح که دنبالش نمیومد..
بالاخره رسیدیم به در اصلی! چقدر راه بود..اوووف...از بس راه رفته بودم اونم با چنین لباس بزرگ و سنگینی، نفس نفس میزدم..
آروین بی توجه به صدای نفسای تندم، کلیدشو در آورد و در رو باز کرد بدون اینکه تعارفی بکنه، زودتر داخل شد و لامپای خونه رو روشن کرد معلوم نیس انیس جون اینو چطوری تربیت کرده!
صندلای سفید و پاشنه 10 سانتیمو با اعصابی خراب، پرت کردم گوشه ی جا کفشی..ایشش کلافم کرده بود..پاهام خیلی درد میکرد..
زیادی باهاشون راه رفته بودم..داشتم از درد پام ناله میکردم که سرمو بلند کردم و چشمم به خونه افتاد..
کفم برید...اوووووووه...چی بود!!! درد پاهام یادم رفت..غرق خونه بودم..
آروین تا حالا نذاشته بود من پامو بزارم اینجا، البته خودمم هیچ ذوقی نشون نداده بودم..
جهیزیمو شیرین و گیسو چیده بودن! با هیجان و ذوقی کودکانه، تک تک اتاقا و آشپزخونه و هال و سرویس بهداشتی و دید زدم..
خیلی خوشم اومده بود..رنگ دیوارای پذیرایی، کرم قهوه ای بود .دوتا اتاق خواب ، روبروی هم داشت..یکی از اتاق خوابا که یه تختخواب دونفره توش بود، رنگ کاغذ دیواریش صورتی بود و کل وسایلش به رنگ، بنفش و سفید بود.
.رنگش خیلی آرامش بخش بود..
اتاق خواب بعدی هم ، تختخوابی یه نفره توش بود..کل وسایل داخل اتاق و رنگ کاغذ دیواریاش سبز کمرنگ بود..
پذیراییش که محشر بود..مبلای خوشگل کرم رنگی که به سلیقه ی شیرین خریده شده بود به صورت ال چیده شده بود..
گلدون بزرگ و خوشگلی پر از گلای مصنوعی رز قرمز، کنار ال ای دی مشکی رنگ خودنمایی میکرد..
حسابی همه جا رو دید زده بودم..رو دیوار هال، تابلو فرشی بزرگ از یه طبیعت زیبا، به چشم میخورد..
چند تا مجسمه هم گوشه ی هال گذاشته شده بود..البته مجسمه ها یه کم مشکل منکراتی داشتن! لبخندی زدم..
آروین بی توجه به چشمای پر ذوق و خوشحال من، روی مبل لم داد و گره ی کراواتشو شل کرد..خسته و کلافه بود..
کتشو درآورد و روی دسته ی مبل کناریش پرت کرد...
چه عروس بی ذوقی بودم من! درست شب عروسیم باید خونمومیدیدم؟!! نمیدونستم باید چیکار کنم..روبروی آروین رو مبل نشستم..
آروین گوشه ی چشاشو محکم با دستاش فشار داد..بعد به من خیره شد پوزخندی زد و گفت:
قصد ندارین لباس سپید عروسیتونو در بیارین؟!
آخ که اگه جرئتشو داشتم گردنشو میشکوندم! تا کِی میخواست کنایه بارم کنه؟
با لج گفتم: نــــــــــه!
اخماش رفت تو هم! خوب میدونستم که از حاضر جوابی متنفره! هر چی بود، ته تغاری و عزیز کرده ی خونوادشون بود و طاقت گستاخی و نداشت..
با خشم گفت: برو تو اتاق و این لباس مسخره رو از تنت در بیار! اصلاً خوشم نمیاد از این مراسم مسخره چیزی باقی بمونه!
با حرصی که تو صدامم آشکار بود گفتم: مراسم مسخره؟!! برات متأسفم!
خواستم بلند شم که با لحن جدی و عصبیش گفت: پس چی خیال کردی؟ هان؟ فکر کردی عاشق و سینه چاکت بودم که حاضر شدم باهات ازدواج کنم؟ تو با من بازی کردی راویس! هم با من هم با خونوادم..تو غرور خونوادمم خورد کردی.
.یه جوری ازت انتقام میگیرم که نابود شی..لیاقتت همینه! فکر کردی یام میره چی به سرم آوردی؟ فکر کردی اشکای مامانم یادم میره؟
با بغض گفتم: چی میخوای از جونم؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟
آروین خنده ی بلندی از رو عصبانیت کرد..واقعاً ترسیدم ..وقتی خندش تموم شد گفت: حالا حالاها من و تو با هم کار داریم خانوم زرنگ! بهت نشون میدم که من کیَم و چه شوخی و بازیه مسخره ای با من شروع کردی..زندگیو برات جهنم میکنم! . یه جهنم واقعی!
دیگه طاقت نیاوردم..نمیخواستم جلوی آروین گریه کنم..اون همینجوریشم نزده میرقصید!
با سرعت به اتاق خوابی که تختخواب دو نفره توش بود رفتم و در رو قفل کردم..
رو تخت دراز کشیدم و زار زدم..این حق من نبود!! منم بازیچه بودم...من بی تقصیر بودم..!!
فصل دوم***
کش و قوسی یه بدنم دادم..چشمامو مالیدم..نگام رو لباس عروسم که دیشب درِش آورده بودم و لبه ی تخت انداخته بودم، ثابت موند..
پوزخندی زدم..چه شب عروسی باشکوهی! خدا امروز و به خیر کنه..چشمام هنوزم از گریه ی دیشب میسوخت..
خودمو تو آینه نگاه کردم..صد رحمت به روح! رنگم حسابی پریده بود..حالا هر کی ندونه فکر میکنه از درد زیاد بوده!! نیشخندی زدم..
موهام ژولیده و به هم چسبیده بود..دیشب وقت نکردم برم حموم..انواع و اقسام ژل مو و واکس مو و هزار کوفت و زهرمار دیگم به موهای نازنین و عسلی رنگم زده بودن..
با چه بدبختی ای دیشب اون گیرا و تاج و از رو موهام کندم..اوووف!
موهامو شونه زدم..رنگشو خیلی دوس داشتم..تونسته بودم از رو ژورنالی که زن آرایشگر بهم داده بود رنگ عسلی و انتخاب کنم..
عاشق این رنگ بودم..رنگ چشای آروین! با آوردن اسمشم تنم لرزید..
از اتاق اومدم بیرون..وارد هال شدم..آروین بیدار شده بود تی شرت سبز کاهویی تنگی تنش بود..کت و شلوار خوش دوخت دیشبش رو مبل افتاده بود..میخواست نشون بده که تا چقدر از دیشب بیزار بوده..
چشماش از بیخوابی سرخ شده بود..اون چرا نخوابیده بود؟ اون که با شکستن دل من باید عشق دنیا رو میکرد؟
برای خودش قهوه ریخته بود و داشت با کیک میخورد..انگار نه انگار منم تو این خونه آدمم!!
خواستم حرفی بزنم..که متوجه نگاه های غضبناکش شدم..
_ چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟
فنجان قهوشو طوری پرت کرد کف آشپزخونه که هزار و یه تیکه شد..اینم کنترل اعصابشو نداره ها!
داد زد: برو لباستو عوض کن..نکنه فکر کردی اومدی خونه ی خالت؟!
به لباسم نگاه کردم..یه تاپ مشکی و تنگ پوشیده بودم با یه شلوارک سفید..از تعجب کم مونده بود شاخ دربیارم..وا..این کجاش دعوا داشت؟
حالا هر کی نمیدونست فکر میکرد من چی پوشیدم که این قاطی کرده!!
وقتی دید زل زدم بهش ..عصبی تر شد و داد زد: نمیشنوی چی میگم؟ برو لباستو عوض کن..
با بی خیالی داخل آشپزخونه شدم و مشغول ریختن قهوه برای خودم شدم و گفتم: من که از حرفات سردرنمیارم..
داشتم قهوه جوش و میذاشتم رو گاز، که از پشت بازوم به شدت کشیده شد..خل شده بود..قهوه جوش از دستم افتاد و پخش زمین شد..
از عصبانیت داشت نفس نفس میزد..واقعاً روانی شده بود..خشم از چشاش میبارید.به سختی از لابلای دندونای به هم قفل شدش گفت:
فکر کردی میتونی با پوشیدن چنین لباسایی منو خام کنی و کاری کنی که بهت دست بزنم؟ نه خانوم! من عقده ی این چیزا رو ندارم..ازتوام تا حد مرگ متنفرم و مطمئن باش نمیرسه روزی که بهت دست بزنم..لیاقتشم نداری...
.پس برو لباستو عوض کن تا قاطی نکردم..
واقعاً درموردم اینطوری فکر میکرد؟ که من میخوام تحریکش کنم تا باهام...اوووف..خودشیفته! از ترس زبونم بند اومده بود..
آب دهنمو قورت دادم و گفتم: مگه..مگه لباسم چشه؟..من همیشه همین مدلی لباس میپوشم..
زهرا
۲۸ ساله 10واقعا قشنگ بود خوشم اومد و بعضی جاهاش واقعا اشک ریختم
۲ هفته پیشEliza
۱۸ ساله 30عالی بود واقعا ارزش بیدار موندنو داشت
۳ هفته پیشMaryam
۳۰ ساله 11رمان خوبی بود وقلم نویسنده خیلی خوب بود .منم راویس رو واریس میخوندم میتونستی یه اسم دیگه بزاری برای دختره
۴ هفته پیشMeeraj
00قلمت خوب بود می تونست بهتر هم باشه داستان ت خوب بود پیشنهاد خوندن و میدم ولی طولانی تر بود بهتر میشد بعضی جاها خیلی سریع رد میشدی انگار میخوای ماست مالی کنی و این باعث گیج شدن خواننده می شد.
۴ هفته پیشهانیه
۲۰ ساله 20خیلی قشنگ بود نویسنده عالی بود خیلی به دلم نشست مخصوصه آخرش که نوشته بود کاش تمام اجبار های دنیا به تو ختم میشد *
۱ ماه پیشپریا
30رمان خیییلی خوبی بود ولی راویس اولای رمان خیلی پررو بود ولی لذت برم از رمان ممنونم💛
۲ ماه پیشباران
۱۸ ساله 30واقعا قشنگ بود
۳ ماه پیشSany
00دوستان رمان پلیسی عاشقانه که دختر اسمش باران عاشق استاد نقاشیش میشه ولی استاد با خواهر باران ازدواج میکنه برادر باران خلافکار پلیسی که میخواد متین گیر بندازه عاشق باران میشه دختره مو هویجی اسم رمان چی
۲ ماه پیشنازنین
10ارررره منم میخوام بدونم چیه
۲ ماه پیششکیبا
10این رمان خیلی قشنگه 😍💋💗
۲ ماه پیشیسرا
۱۴ ساله 10رمان عالی بود
۲ ماه پیشZari
03این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
maede
30من خیلی رومان میخونم ولی اینو واقعا دوست داشتم خیلی قشنگ بود داستانشو دوست داشتم
۲ ماه پیشF: k
۱۹ ساله 01رمان خوبی بود تعجب میکنم انقدر بد ازش گفتین چندتا اشکال داد با جزئیات نمیگفت انچنان.. بعد5ماه پسره کما بود دختره چطور بارداره مگه غیراز6ماهش باشه بچه
۳ ماه پیشالهه
۱۸ ساله 22خب اون دوهفته بود مرخص شده بود بچه تو دوهفته نمیتونه تشکیل بشه؟☺️😂
۲ ماه پیشکژال
۴۰ ساله 11راویس اسم هست ؟ همش می خوندم واریس😅
۲ ماه پیشAyeh
۱۸ ساله 00چطور پارت دوم رمانمو بزارم واقعا قاطی کردم نمیتونم چطور بزارپش
۲ ماه پیش
جدیدترین رمان ها
عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتلهای مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش میریخت اما مجید عشق ممنوعهی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو همشان خانوادهاش نمیدونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی میافته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباختهی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقهاش به من؟...
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
E
10فقط منم که تا اخر داستان از رادین بدم میومد؟😐