بادیگارد ریزه میزه ارباب(عشقی ممنوعه) به قلم نسترن قره داغی
پسری که به دلیل ه*ر*ز*ه بودن مادرش و دردهایی که پدرش کشیده از همه زنها متنفر..
اما دل میبازه به دختری که دختر نیست و بادیگارد ریزه میزه ای که خودش مجبور کرده برای یکی دو هفته جلوی مادر بزرگش نقش دختر بودن و نامزد اون بودن و بازی کنه
چیکار میکنه ارباب با این عشق ممنوعه؟!؟
میتونه بدست بیاره پسری و که شاید ریزه میزه باشه اما مرد بودنش سر زبون خاص و عامه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۲ دقیقه
کوله پشتیش ودر اورد و کلاه پلیورش و از سرش برداشت و شروع کرد درجا زدن..
#part_3
دستاش و مشت کرد و روشونو فوت کرد و ی چند مدلم ژست گرفت و بعد ی داد زد و به سمت یارو حمله کرد و ی مشت تو دلش زد...
اخــــــــــخ فک کنم دردش گرفت..
یارو نه ها پسره..
فک کنم دستش درد گرفت رو زمین نشست و شروع کرد به تکون دادن دستش..
ی نگاهم به یارو انداخت که تکون چه عرض کنم خم به ابرو نیاورده بود..
از جاش بلند شد و روبه یارو گفت: این مشت و به دیوار میزدم ترک بر میداشت تو چیزیت نشد میخوای بریم بیمارستان..
خندم گرفته بود دستم و جلو دهنم گرفتم و زل زدم به پسره..
عجب ادم پرویه ها!!
یارو ابرو هاش و انداخت بالا که پسره رفت عقب و دوباره با شتاب اومد طرفش اما..
دید مشت زدن فایده نداره شروع کرد لگد و جفتک پروندن اما دریغ از میلی متر جابه جایی..
از یارو جدا شد و به من نگاه کرد که با خنده نگاش میکردم و خیلی جدی گفت: من احساس میکنم حال این بده..
با مشت و لگدایی که من زدم به احتمال زیاد دنده مندش شکسته داغ نمیفهمه میگم ی بیمارستان ببریمش ها؟
ی تای ابرومو دادم بالا که گفت: نبریم؟؟
چیزی نگفتم که به سمت کولش رفت و برش داشت..
گفتم الان میره سمت در اما یهو برگشت و با دو رفت سمت یارو..
فک کردم بازم نمیتونه کاری کنه اما زانوش و بلند کرد و محکم زد به جایی که نباید میزد...
ی هـــــــــــــــــــــــــه کشیدم و صدای داد یارو رفت به هوا زانوهاش خم شد افتاد زمین..
پسره ی لبخند پیروز مندانه زد و به من نگاه کرد..
با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم..
با خودش چه فکری کرد این پسره؟؟؟!!
نزده باشه یارو ناقص کرده باشه خیلیه..
خواستم برم طرف مرده که یهو با عصبانیت از جاش بلند شد و به پسره نگاه کرد..
یاخدا میکشه بدبختو..
پسره تا قیافه یارو دید ی دادی زد که پرنده ها به پرواز در اومد..
یارو رفت سمتش واونم دوید سمت من..
دور من میچرخید و یارو هم پشتش..
از لباسم گرفت و گفت: اقا تو رو خدا جلوی اینو بگیر منو میکشه
دیدم به قول خودش الانه که بگیره بکشتش به یارو دستور دادم عقب وایسته..
اونم با عصبانیت نگام کرد و عقب رفت..
پسره هنوز چسبیده بود به لباسم برگشتم سمتش که دیدم واسه یارو ابرو میندازه بالا..
پسره پرو همین الان کم مونده بود بمیره ها..
از خودم جداش کردم و عصبی نگاش کردم و گفتم: این چه کاری بود؟؟
حق به جانب نگام کرد و گفت: تو گفتی بزن زدم دیگه چی میخوای؟
+عجب ادمی هستیا زدی طرف و ناکار کردی!!!
صورتش و جمع کرد و گفت: چیــــــــش این اگه ناکار شده بود با من دنبال بازی نمیکرد..
شما هم گفتی اگه بزنم میمونم منم زدم نزنی زیر حرفت..
به همه اشاره کردم که برن سر کاراشون..
به این پسره هم گفتم دنبالم بیاد.
الیاس هیچ وقت بی دلیل کاری و انجام نمیده حتما دلیل داشته که استخدامش کرده..
وارد اتاق کارم شدم و اونم وارد شد و گفت: من که میدونم نمیزارید بمونم پس چرا اوردینم اینجا بزارید برم دیگه..
+خدمتکار من هیچ کاری و بدون دلیل انجام نمیده حتما واسه تو هم دلیل داره..
اروم زیر لب گفت: ترحم کرده..
یکم نگاش کردم ولی چیزی نگفتم رو صندلیم نشستم و به الیاس زنگ زدم..
_بله اقا..
+الیاس، مبین رادمهر؟
_اقا خیلی التماس کرد بچه یتیمه ی خواهر کوچیک تر داره باید خرجی اونو بده..
دلم به حالش سوخت..
پدرتون هم گفتن استخدامش کنم پسر خوبیه نمیزاره تنها بمونید..
+باشه حالا..
گوشی و قطع کردم و نگاش کردم که ی پوزخند زد و به جای دیگه زل زد..
ی نگاه به تیپش و لباسای گل و گشادش انداختم و گفتم:از فردا با تیپ رسمی کت و شلوار..
دوباره پوزخند زد و گفت:کت و شلوارمون کجا بود ی دست لباس داریم اونم اینان..
کشو رو باز کردم و ی کارت برداشتم و از جام پاشدم و دادم بهش..
خندید و گفت:راضی به زحمت نبودیم کارت بانکی چر...
با دیدن کارت لب و لوچش اویزون شد..
+از این بوتیک بگیر..
ستاره
03سلام خسته نباشید رمان خوبی بود ولی کاش رادمان پلیس نبود کلا آبروی هرچی پلیس بود رو برد هم ازنظرهوشی هم از نظر اعتقادی
۳ ماه پیشزهرا م
۱۷ ساله 00🦋
۳ ماه پیشافسانه
10تقریباً داستان خوبی بود فقط خیلی غلط املایی و انشایی داشت
۳ ماه پیشعظیمی
۱۶ ساله 10خیلی عاااااااالی بود ممنون از نویسنده همینجوری ادامه بده موفق باشی
۳ ماه پیشیگانه
۲۳ ساله 119وقت خودتونوهدرندیدخیلی رومانه مصخربود هالم بهم خورد هیف وقت عزیزم که گوزاشتم پای ین رمان
۱۱ ماه پیشآفتاب
۹۹ ساله 400رومان یا رمان ؟؟؟ مصخر یا مسخره ؟؟؟ حالم یا هالم؟؟؟ حیف یا هیف ؟؟؟ یه کوچولو به خاطر رضای خدا سطح سوادتون رو ببرید بالا تر :)))
۱۰ ماه پیشبانو
160به عنوان یه معلم زجر کشیدم تا نظرتو خوندم😑
۸ ماه پیشرها
۱۴ ساله 130داداش تو اول یه سر به مدرسه بزن بعد بیا اینجا نظر بده 🤦 ♀️
۶ ماه پیشEmel
20قشنگ بود🌱🤍
۴ ماه پیشرقی
۱۶ ساله 10فصل دوم ندارع عالی بود
۴ ماه پیشحمیده
20رمان خوبی هست و قطعا خواندنش پیشنهاد میشه ،فقط نمی دونم چه اصراری هست موضوع اصلی توی همه رمان داره کپی میشه چرا تهش این دخترای فقیر یهو یا همخانواده میشن یا ثروتمندی که از ثروتش به نحوی محروم بوده
۵ ماه پیشsaba
۱۸ ساله 00داستان خیلی قشنگی داشت فقط یکم یکم قلمش ضعیف بود ، و ی قسمتایی خیلی سر سری نوشته شده بودن
۵ ماه پیشMrym
00این رمان خیلییییییییی عالی و هیجانی بود من تا حالا نزدیک ۱۰۰ تا رمان خودنم ولی این خیلی بهتر از همه بود از نویسنده واقعا متشکرم بخاطر این رمان زحمت کشیده خیلی جذاب و عاشقانه هست خسته نباشید 💕❤️ 🔥
۵ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 00رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟👏🌹🌹
۶ ماه پیشآتاناز
00رمان قشنگی بود فقط اخرش یکم سرسری تموم شد میتونست زیباتر ب پایان برسه😊
۶ ماه پیشمبینا
00خیلی عالی بود
۶ ماه پیششکیب
10خیلی فوق العاده بود واقعأ خوب بود وقتی در حال خوندنی از همه جاش لذت میبری دم نویسندش گرم خدایی خیلی جالب و احساسی و عاشقونه بود خیلی اوک بود👌🏻💞
۷ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
پروانه سلیمانی
۲۱ ساله 00با سلام من از همین اول یه حدسی زدم از اسم رمانت. انگار بادیگاردع دختره نه 😉😄🫶🏻