خواهرشوهر به قلم mohadeseh.f (محدثه فارسی )
داستان ما راجع به دونفره؛
دونفر که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن!
یه خواهر شوهـر بدجنس و یـک برادر زن حیله گـــر و اما دوتاشون درحد مــــرگ تخس و شیطون!
این دوتا سعی میکنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشهایی که نمی سوزونن...
البته بگما این دوتا در حد مرگ زبون درازن اما در حین تمام نقشه هایی که کشیدن یه اتفاقی میفته که باعث میشه مسیر زندگیشون تغییر کنه و...
کلی می خندید، بهتون قول میدم.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۶ دقیقه
چنان جیـغی کشیـدم که خونه لرزید
-چـی؟!
یاسی وحشت زده چسبید به در و باتته پته گفت:
-چی ... چی ... چیزه ... عه ... م ... من ...کار ... دا ... دارم. بیرون رفت و در رو بست، نفس های بلند و خشمگین میکشیدم، نه نه
تمام نقشه هام داره خراب میشه، نه نه، این امکان نداره
مایان نباید زن بگیره.
کلافه تو اتاقم راه میرفتم، اگه زن بگیره من بدبخت میشم
عصبی شدم و پتو رو از روی تخت کشیدم و به دندونم گرفتم جیغ جیغ میکردم و پاهام رو به زمین میکوبیدم، تو اتاق میدوییدم و موهام رو چنگ میانداختم.
نمیدونم چند وقت گذشت که روی تخت نشستم و بالوچی آویزون به دیوار خیره شدم.
تــــق( بااین صدا معمولا توی رمانام آشنایی کامل دارید)
مایان با اون چشم های آبی جیگر خواهر کُشِش وارد شد و لبخند ملیح زد
اخم کردم، داخل اومد
-اوه اوه تو اتاقت جنگ شده؟
حرصی گفتم:
-یعنی الان خیلی بامزه ای؟
خندید و در رو بست
-اومدم یه خبر خوب بهت بدم، مطمئنم خوشحال میشی.
دندونام و روهم فشردم ولی لبخند زدم
نشست رو تختم
-بالاخره تصمیم گرفتم زن بگیرم، میدونی یه دختری هست خیلی به دلم نشسته، خیلی نجیب و خانوم.
وای که نمیدونید داشتم آتیش میگرفتم؛ لبخندم پهن تر شد
-چه عـالی.
اومد نزدیکم و بامهربونی بغلم کرد، دوست داشتم ناخن های بلند خوشگلم رو تو گردنش فرو کنم، اینکه دلم شدید میخواست بزنه زیر گریه.
ازم جدا شد و گفت:
-بلند شو حاضر شو عزیزم، بلند شو.
سرم و تکون دادم و رفت بیرون، اگه من مایا هستم که نمیذارم اون زن تو بشه.
لبخند دندون نمای بدجنسی زدم و سمت کمدم رفتم.
مایان و یاسی جون با دهنی که پر از کف بود به من زل زده بودن.
بالاخره باید یک تیپی بزنم که بفهمن خواهر داماد از اون باکلاس هاست؛ شلوار تنگ سفید، مانتوی مشکی تنگ که بلندیش تا بالای زانو بود، روسری ساتن سفید_مشکی که به صورت دور گردنی بسته بودمش و موهام رو کج ریخته بودم رژ جیگری و خط چشم مشکی، اوف نمیدونید چی شده بودم.
کفش پاشنه 20 سانتی مشکیم رو هم پام کرده بودم، کیف کوچولوی دستیم رو برداشتم و با لبخند گفتم:
-من حاضرم، بریم؟
دهن هاشون رو بستن و راه افتادن؛ دندون هام رو روی هم فشردم، نگاه چه تیپی هم برای اون میمون زده.
سوار ماشین شدم و راه افتادیم.
فکم رو کف ماشین چسبید وقتی فهمیدم الهیه زندگی میکنن، عـــــر.
وقتی رسیدیم پیاده شدیم، آدامسم رو تو دهنم انداختم و مشغول جویدن شدم .
مایان با استرس گل و شیرینی رو گرفت دستش، یاسی جون زنگ رو فشرد، من هم عصبی با پاهام روی زمین ضرب گرفته بودم.
در باز شد؛ اول یاسی جون رفت تو بعدش من رفتم، مایان پشت سرم وارد شد.
عـــــر عجـب خونـــه ای!
سعی کردم دهنم رو ببندم و آدامسم رو بجوام.
جـون جــون، یه خانوم و آقای باکلاسی وایساده بودن دم در رفتیم سمتشون، یاسی جون مشغول روبوسی و احوال پرسی با خانوم و آقاهه شدن، زنه بادیدن من چشم هاش پراژکتور شد و لبخند زنان گفت:
-سلام عزیزم؛ خوش اومدی.
لبخند مصنوعی زدم
-سلام، خیلی ممنون.
بهش دست دادم که من رو تو بغلش کشید؛ واه چه کارایی.
زنیکه آب لمبوم رو گرفت، آقاهه هم خیلی تحویلم گرفت.
وارد شدیم و دیگه دهن من کف کرده بود و قل قل میکرد.
روی مبل نشستم، بقیه هم نشستن، همه ساکت بودیم، با چشم های ریز به همه جا سرک میکشیدم؛ باصدای خانوم به سمتش برگشتم
-خب عزیزم اسم شما چیه؟
لبخند زدم
-مایا.
چشم هاش برق زد و ادامه داد
-چه اسم قشنگی، چند سالته عزیزم؟
خیلی ریلکس گفتم:
-18 سالم.
لبخندش عمق گرفت و نگاه معنی دارش رو به شوهرش دوخت.
صدای پا از راه پله های مارپیچی اومد، عین فضولا سرم رو برگردوندم که...
به به، چه سری، چه دمی، عجب پایی، جــون بخورمت من خوشگله
عه، چقدر آشنایی تو جیگر، نگاه اخم آلودش رو به من دوخت و یهو اخماش باز شد، متعجب نگاهم کرد؛ من هم یهو متعجب شدم و نگاهش کردم.
...
00خیلی بی مزه و لوس و مسخره بود فقط یه فصلشو تونستم بخونم اونم به زور 💩
۳ هفته پیشعن تو
۹۰ ساله 00خوب بود
۱ ماه پیشثنا
۲۱ ساله 11رمانش جالب قشنگ بود ولی نویسنده عزیز بارداری تا ۴هفته مشخص نمیشه لطفا تو این چیزد دقت شه جالب تر میشه خسته نباشین
۳ ماه پیشدلی
۱۹ ساله 00نه اگه ازمایش خون بگیرن معلوم میشه تازه راه های دیگیم هست
۱ ماه پیشمرسی رمان خیلی قشنگی
00آلیییییییییئ
۱ ماه پیشگوه نخور
۱۸ ساله 00خوب بود
۲ ماه پیشلیلا
۳۱ ساله 00مایا رو باید بدن دست مادر شوهر من که این همه از بقیه دوری نکنه خخخ دلیلش خیلی بی مزه و چرت بود..بچه هست مگه که یه عمری داداشش بخاد مراقبش باشه و سر و سامون نگیره
۲ ماه پیشلیلی
۴۱ ساله 13بد نبود یه رمان آبکی و وقت تلف کنی البته بعضی جاهاش قابل تحمل بود اما در کل ضعیف
۲ ماه پیشجواد
00عالییییییی من که دوست داشتم خیلی خوب بود
۲ ماه پیشAniya
00به نظرمنم واقعادلیل قهربابرادرش ونفرتش ازکیمیاخیلی بیجابودخیلی بچه بازی درآوردوبی تربیت بود،ولی درکل بدنبود😊
۳ ماه پیشAniya
00داستانش شبیه یه فیلم ترکیه ای به همین اسمه خواهرشوهر،فقط به ترکیه ای میشه گورونجه😊
۳ ماه پیشماهی
۱۵ ساله 20خیلی خوب و عالی دست نویسندش دردنکنه
۳ ماه پیشپرستو
۱۵ ساله 40راستش قشنگ نبود خنده دار بود ولی دلیل مایا برای قهر با داداشش بی مزه بود طرف رفته بیرون یکی اومده قصد ت.جا.وز داشته داداشه کار بدی نکرده خیلی دختره کینه ای بود ولی بازم دست سازندش درد نکنه :)
۴ ماه پیشmhr
00با عرض سلام و خسته نباشید ، واقعا از خوندن این رمان قشنگ و همه چی تموم بذت بردم
۴ ماه پیشمینا
۲۱ ساله 00رمان قشنگیه ولی تکراریه من قبلا یه همچین رمانی خونده بودم با این تفاوت که دختر و پسره یه دوست دختر و دوست پسر داشتن که باهم بودن و اینا میخوان ازشون انتقام بگیرن بعد عاشق هم میشن
۵ ماه پیشدلارام
۱۶ ساله 00عالی بود کلی واقعا خندیدم مرسی
۴ ماه پیش
نیروانا
00من کمی گیج شدم! آخه چجوری برای در آوردن لج برادرش می ره ازدواج می کنه بعدم ازدواجش موفق میشه؟! از نظر من باید برادرش از اون دختره جدا میشد! اینجور خیلی بهتر میشد! مادر دختره هم باید میمرد!