نطفه به قلم گل رزقرمز71
دختر رمان ما خیلی زیباست زیبایش تو شهرشون تکه ، هم پدر داره هم مادر اما هردوشون معتادن و اونو مجبور به ازدواج با یه مواد فروش میکنند و این تازه اول مشکلاتشه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۸ دقیقه
چادرسفید عروس رو انداخت روسرم ومنو برد اتاق مهمون.
***********
یه سفره ی عقد کوچک برام انداخته بودند،به تصویرمردی که کنارم نشسته بودنگاه کردم ،کسی که قرار بود در اینده نقش شوهرم را بازوربازی کنه،هیکلی متوسط باقد بلندوصورتی کشیده و شش تیغ با چشم وموهای مشکی.از وقتی که وارد شدم حتی یک نگاه کوچک هم بهم نکرد وقبل ازاین که عاقد بیاید باگوشیش اِس بازی می کرد برایم عجیب که با این همه پافشاری چراانقدر بیخیال بود.
عاقد که امد جمع ما به هشت نفررسید.خانواده ی ما ومسعود ودونفر شاهد همراه با عاقد. انگار مسعود ازما هم بی کس و کارتر بود،همه فامیل پدری و مادریم بخاطر وضع پدر ومادرم با ما قطع ارتباط کرده بودند.
تازمانی عاقد برای بار سوم خطبه رو می خوند تو فکر رویاهای ازدست رفتم بودم جوری که متوجه دوبارخوندن خطبه ی عقد نشدم. ارزو داشتم چیزی باعث بهم ریختن این وصلت بشه، اما این هم جزء ارزو های محال من بود که هیچ وقت اتفاق نمی افتاد.
-دوشیزه محترمه مکرمه برای بارسوم عرض میکنم بنده وکیلم شما را با مهریه ی معلوم به عقد دائم اقای مسعود کیانی در بیاورم؟
نفس عمیقی کشیدم تا مانع ریختن اشکام از روی صورتم بشند:
-با اجازه عزیز...بله.
فقط به اجازه ی عزیز چون عزیز از هر پدر ومادری،پدرمادرتر بود.
نه صدای دست زدنی نه کِل کشیدنی نه حتی یه تبریک خشک وخالی.عاقد داشت خطبه ی مسعود رومی خوند؛ که یه ارزو ی بچگانه کردم کاش مسعود بگه نه ؛اما این ارزوم هم بعد از جواب بله مسعود تبدیل شد به یه رویا به یک وهم که هیچ وقت محقق نمیشه.
بعد از کردن امضا ها عاقد شناسناممو داد دستم،جلوی مشخصات شوهر اسمی به نام مسعودکیانی بود که به اجبار وارد زندگی من شده بود.
مسعود شناسناممو از من گرفت و ایستاد:
-پاشو نغمه باید بریم.
من ازاین حرف مسعود حسابی جا خورده بودم ؛عزیز رو به مسعود:
-پسرم بمون لااقل شام بخور الان، سفره رو پهن میکنم.
- نه لازم نیست ...نغمه پاشودیگه چرا هنوز نشستی.
-پسرم این جوری که نمیشه بزار...
مسعود با تحکم:
-همین که گفتم ،نغمه پاشو.
من بدون هیچ حرفی ایستادم،عزیز امد بطرفم ومنو به اغوش کشید وشروع کرد به گریه کردن:
- نغمه جان برو خدا پشت وپناهت،از خدا میخوام که خوشبخت بشی تو لیاقت خوشبخت شدنو داری.
در حالی که اشک ازچشمام جاری بود:
-عزیزخیلی دلم تنگ میشه برات ،حلالم کن که با غصه هام ؛غصه هاتو بیشتر میکردم.
-این چه حرفیه عزیزدلم تو سنگ صبورم بودی،حالا هم برو وشوهرت رو منتظر نزار.
از اغوشش که امدم بیرون بابا ومامانم امدند سمتم خواستن بغلم کنند که با دست مانع شدند ورو به انها:
-من تواین دنیا فقط و فقط عزیزو دارم ،از الان به بعد فکر کنید نغمه مرده!مثل من که فکر میکنم پدرومادر ندارم.
بابام با عصبانیت:
-این چه حرفیه که میزنی تو تا اخردنیا دخترمونی.
-پدرومادری که کاخ ارزوهای دخترشونونابود م یکنندو یه روز خوش براش فراهم نکنند همون بهتر که نباشند،میدونی بزرگترین ارزوم این بود که ،ای کاش یتیم بودم.
بابام تا این جمله روشنید اومدطرفم دستشو برد بالا بهم سیلی زد.مسعود که هیچ کاری انجام نداد انکار اصلاًبراش مهم نبود اماعزیز با حالتی غمگین:
-بجای اینکه بابوسه روی پیشونی بدرقش کنی ،باسیلی بدرقش کردی،شیرمو حلالت نمیکنم بیژن.
جای سیلی روی صورتمو بوسید.با دستام اشکای روی صورتشو پاک کردم:
-عزیزاشکال نداره،من به این ابرازمحبت ها عادت کردم،اما اگه تو گریه کنی منم گریه می کنما بزار باراخری با لبخند از این جا برم.
عزیزبا مهر پیشونیمو بوسیدو دستمو گذاشت تودست مسعود:
-پسرم حواست به نغمه ی من باشه هابه دستت می سپارمش.
مسعودهم بدون هیچ حرفی دستمو کشید و وارد حیاط شدیم عزیز منو از زیر قران رد کرد، برای بار اخر نگاهی به خونه ی قدیممون انداختم وزیر لب زمزمه کردم:
-خداحافظ خونه ی تلــخ،خونه ی نابودیِ من!
وارد کوچه که شدیم ماشین شاسی بلند مسعودرو دیدم ،مسعود دستم رو رها کرد وبه طرف ماشین رفت وسوارش شد بدون اینکه هیچ توجهی به من نشون بده با کلی زحمت درو باز کردمو نشستم روی صندلی ، بعداز اینکه در ماشین رو بستم ،مسعود ماشین رو روشن کردوبه حرکت دراورد.
سوالی که این هفته مغزمومشغول کردبود رو بی مقدمه از مسعود پرسیدم:
-چرا من؟
-چی گفتی؟
-گفتم چرا من رو انتخاب کردی؟
پوزخندی زدوگفت:
-واقعا مهمه که بدونی؟
- اگه مهم نبود ازت نمی پرسیدم!
مسعود با همون پوزخندگفت
: وقتی رسیدیم می گم چرا تو!
بعد از اون نه من دیگه حرفی زدم نه اون تا وقتی که رسیدیم .خونه ی قشنگی داشت، ویلایی بود ، درختان سیب و کاج وانار داشت با حوض کوچک که وسطش فواره اب بود،ساختمون سفید مرمری دوطبقه، نه زیاد بزرگ بود نه کوچک،عجیب هم نبود با همچین پولهایی همچین خونه ای داشته باشه.
بازهم بدون کمک مسعود پیاده شدم وبه سمت ساختمون راه افتادیم.وارد ساختمون شدیم. درابتدای ساختمون سالن بزرگی بود، مبل های سلطنتی قهوه ای رنگی داشت با یه فرش ابریشمی که وسط سالن پهن شده بود:
-دیگه بسه،بعدهم میتونی همه جارو دید بزنی،حالا هم برو تو اون اتاق لباساتو عوض کن بیا، تا بهت بگم چرا تو؟
وبا زدن این حرف به اتاق ته سالن اشاره کرد.به طرف اتاق راه افتادم،وارد اتاق که شدم تخت یه نفره قهوه ای با دیوار های سفید وکمد چوبی ساده ومیز ارایش کوچک، داخل اتاق هم سرویس حمام و دستشویی هم بود،اتاق خیلی ساده ای بود.در کمدرو باز کردم چند دست لباس وشلوار به سایزمن، همراه چند شال و روسری بود ،لباس عقدمو با یه شلوار لی ولباس استین بلند عوض کردم.مو های سرم هم با کلی درد سر از اون همه گیروتاج خلاص کردم.بطرف دستشویی رفتم وصورتموشستم،چون میخواست دلیل انتخاب مسعود رو بدونم بیخیال حموم گرفتن شدم.
کارم که تموم شد رفتم داخل سالن مسعود هم با یه شلوار ورزشی مشکی با یه سی شرت مشکی روی مبل نشسته بود.بهم اشاره کرد که روی مبل بشینم وقتی نشستم:
-گفتی میخوای دلیل انتخابمو بدونی؛درسته؟
-بله درسته، میخوام بدونم!
-اینو بدون که عاشق چشموابروت نیستم که باهات ازدواج کردم.
ویه پوزخند زد.
-پس چرا بامن ازدواج کردی؟
-بابات،از من کلی مواد مفتی گرفته بود ،به من بدهکار بود منم عوض اون پول، دخترشو گرفتم.
ساچلی
۳۱ ساله 00عالی بود
۳ هفته پیش.
۰۰ ساله 00واقا خیلی چرت تموم شد کاش با شوهرش میموند نمیمرد
۲ ماه پیشپریسا
۳۵ ساله 00عالی بود، خسته نباشی نویسنده عزیز
۴ ماه پیشسمیرا
۲۰ ساله 00خیلی قشنگ بود
۴ ماه پیشزلفا
۳۲ ساله 00مرسی عالی بود 😘😘😘
۴ ماه پیشزی زی
10یه رمان معمولی که خیلیم واسه تموم کردنش عجله داشت هیچ عاشقانه ی جذابیم نداشت اگ صحنه های عاشقانه دوست دارین این رمانو نخونین چون هیچی نداره
۴ ماه پیشسحر
30این ظلم بزرگیه که نغمه کنار بچه هاش، اما با نقش زن عمو زندگی کنه. خدا به همه نغمه ها صبر بده.ببین بی پولی با آدم چه ها که نمیکنه.
۵ ماه پیشOMIDEH
۱۴ ساله 01عالیع ممکنه اولش با غم شروع بشه ولی اخرش باشادی تموم میشه
۵ ماه پیشFatemeh
۱۷ ساله 50لطفا جلد دومش را بنویسید و اینکه بچه ها بفهمن مادر واقعیشون کیه اینکه نغمه خیلی سختی کشید واسه بچه هاش لطفادر جلد دوم بچه ها برگردند پیشش. اینجوری رمان خیلی غیر واقعی شده
۳ سال پیشfatiima
۰۰ ساله 10این رمان فصل دوم داره؟به نظرم میتونین ادامه ی قشنگی داشته باشه ولی چرا آنقدر زود تموم کردین آخرش خیلی خلاصه توضیح داده شده بود
۶ ماه پیشElham
10موضوع رمان خوب بود ولی باید ریزکاری هاشو بهتر میکردن و دو اینکه باید اخرشو جوری درست مسکردن ک مثلا دو سال بعدشو هم نشدن میدادن ک چ اتفاقی افتاد و ...
۶ ماه پیشحسینی22ساله
01نویسنده عزیز خسته نباشی رمان قشنگی بود
۷ ماه پیش........
00رمان خوبی بود ولی باید بچه ها به نغمه میرسید....! ولی درکل عالی بود مرسی از نویسنده... ♡
۷ ماه پیشsahar
۹۹ ساله 33بنظرم بهتر بود یکی از بچه ها رو به نغمه و فرزان میدادن و یا مثلا مهسا میمرد و صحنه های عاشقانش کمتر از غمگیناش بود .😐
۸ ماه پیشGhazal
10بعد خوندن این رمان دلم براشون تنگ شد یکم دیوونه هستم ولی انگار خونوادم بودنننن و مرسی از نویسندش میخوام نویسندش هیچوقت ترکمون نکنه و رمان های بهتری مثل این بنویسهههه
۸ ماه پیش
جدیدترین رمان ها
عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتلهای مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش میریخت اما مجید عشق ممنوعهی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو همشان خانوادهاش نمیدونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی میافته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباختهی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقهاش به من؟...
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
Nafas
00محشر بود. ب نظرم جلد دومشم بنویسید چون عالی میشه بفهمیم بچه ها بدونن مادر اصلیشون کیه ولی خوب از مهسا هم دل نکنن چون واقعا مهسا لیاقت مادرشدن رو داره.