گروگان دوست داشتنی به قلم صحرا71
داستان درمورد یه دختر به اسم پونه است.با دوست پسرش کار اموز وکالته. پونه که یه دختر صد درصد فمنیستیه(طرفدار حقوق زناس خیر سرش) خبری بهش می رسه که دادگاه مردی که به سه زن حامله تجاوز کرده داره به نفع قاتل پیش می ره اونم برای اینکه قاتل محکوم به اعدام شه وکیل قاتل و می دزده.که وکیل تا جلسه اخر داد گاه نتونه بره و از قاتل دفاع کنه اما… پایان خوش…
این کتاب جلد دومی هم داره… به اسم عشق و جنگ…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۷ دقیقه
با ناباوری بهش زل زدم.موهای رنگ کرده اش و ریخته بود روی چشمش چشای ابیش مرموز شده بود.ارایش غلیظش همه وهمه دست به دست هم دادن تا تو یه لحظه ازش متنفر شم.
باید جابزنم؟باید مقابله به مثل کنم؟چه عکس العملی باید تو این موقعیت انجام بدم؟
چشمام ودوختم به دستام.اروم دستم و گذاشتم رودستش و گفتم:
_14سالم که بود یه دوست پیدا کردم.سال ها گذشت وما دوست موندیم.حتی از خواهر دوقلوم هم بهم نزدیک تر بود.حاضربودم همه چیزم و بهش بدم.اما اون چی؟اونم حاضر بود؟
_شاید چون چیزایی که تو داشتی نصف چیزایی که دوستت هم داشت نبود.
قطره اشکی از چشم ریخت.یه خط صاف و از چشمم تا چونه ام ایجاد کرد.اب ریزش بینی هم امونم وبریده بود.فین فین می کردم.نفسم ومحکم دادم بیرون.تنها چیزی که تو اون موقعیت به ذهنم رسید و بهش گفتم.تا حرصم و خالی کنم:
_ می دونم رضا هیچ وقت عاشقت نمی شه.اما باشه پس مونده هاش مال خودت.
خودم از حرفی که زدم تعجب کردم اگر کسی همچین حرفی به من می زد دیوونه می شدم.منظورم از پس مونده های رضا نمی دونم چی بود من تا الان حتی نذاشته بودم گونه ام وببوسه.
اتیش از چشمای ایلار می بارید.دلم خنک شد.اینم از تکلیف دوستی ده ساله ما.
به سمتم برگشت و گفت:
_چی گفتی؟
ابروهام و انداختم بالا خودم وبی خیال نشون دادم
وگفتم:
_پس مونده هاش...اونا مال خودت.
اول عصبانی بود بعد زد زیر خنده بلند تر خندید.2تا شاخ بالای سرم دراومده بود.این چرا داره می خنده؟گوشی اش واورد بالا و گفت:
_اقا رضا شنیدی؟شنیدی عشقت چی گفت؟
وار فتم.یعنی همه اش نقشه ایلار بود تا من و بد جلوه بده؟این ایلار دوست منه؟چرا اینقدر نامرد شده؟چون پولداره باید همه چیز مال اون باشه؟
قیافه ام درسم زبونم همه چیزم از اون بهتره...تمام این مدت به من حسادت می کرده؟موهاش ورنگ می کرد تا خوشگل شه.کلاس های تقویتی می رفت تا به من برسه...این اونی نیست که من می شناختمش.
در کنارم باز شد.رضا بود که در وباز می کرد بازوم و گرفت ومن و کشیدبیرون.
ایلار می خندید.اما رضا عصبانی بود.چسبوندم به دیوار وپرسید:
_پس مونده هام؟پس مونده های من برای ایلار؟احمق جون فکر کردی من تفاله چایی ام که می خوای پس مونده هام وبریزی دور؟
بغضم ترکید بدون صدا اشک می ریختم.زل زده بودم تو چشاش.از پشت پرده اشکم بهش نگاه کردم.اول عصبانی بود بعد غمگین شد.طوری که دلم ولرزوند.گفت:
_باورم نمی شه.تمام این سال ها ایلار راست می گفت که تو می خوای از من سواستفاده کنی...که می خوای من و بتیغی...
نمی دونستم چی بگم..بهترین دوستم بهم نارو زد.دوست پسرمم داره تهمت تیغیدن وبهم می زنه.بازوهام واز بینم دستاش دراوردم.انگشتام وکردم تو انگشتاش ودنبال خودم کشیدمش و بردمش خونه.من دستش و می کشیدم اونم دنبالم میومد.مامان از دیدن این صحنه متعجب بود.نمی دونست عصبانی باشه یامتعجب یا ماجرا وبپرسه.اما حرفی نزد سکوت کرد.از این اخلاقش خوشم میاد.
رضا وبه سمت اتاقم بردم.در وباز کردم و به دنبال خودم اوردمش داخل.
موبایل و ای پد و لپ تاب و لباسایی و که برام خریده بود و انگشترا و جواهرات هرچیزی که تو این دو سه سال برام گرفته بود و ریختم تو یه سبد و گفتم:
_بیا.حساب بی حساب.پول شهریه هایی و هم که برام واریز کردی وتو اولین فرصت بهت پس می دم.
سبد واز دستم گرفت کوبید تو دیوار وگفت:
_هیف که نفهمیدی اونقدر که تورو می خوام هیچ چیزی تو دنیارو نمی خوام.
پاهام لرزید. خوردم زمین.روزمین خم شد زل زد تو چشام لبخند تلخی زد
و گفت:
_خوشبخت شی...
رفت ومن و با یه دنیا غصه تنها گذاشت.رو زمین نشسته بودم واشک می ریختم.قلبم نمی زد.یا اگر می زد یکی در میون می زد.سرگیجه گرفته بودم.
مامان اومد داخل.دستش و گذاشت روشونه ام
وپرسید:
_چی شده؟چرا رضا عصبانی بود؟موضوع وبراش تعریف کردم.
هق هق گریه هام بلند شد.با دستمال بینی موپاک کردم
وگفتم:
_مامان به خدا سعی کردم عاشقش نشم.ولی...
_دلت سرید؟
ادامه داد:
_اشکال نداره عزیزم.خدابزرگه.من و کشید تو بغلش و دلداریم داد.با وجود سخت گیری هاش دنیای من مادرم بود.بدون اون من هیچم.نمی تونم حال اون موقعم و وصف کنم. ولی خیلی سخت بود باورش دوسال که هر رزو بهم می گفت دوستم داره خودم و گول زدم که علاقه ای بهش ندارم حالا که اون علاقه ای به من نداره تازه فهمیدم دوستش دارم.یعنی واقعا دوسش دارم یا عادته؟شاید چون پشتوانه ام واز دست دادم احساس بدی دارم...
هرچی هست حس خوبی نیست..
گونه هام می سوخت چشام گرم شدم بود دیگه یادم نیست چی شد...
****
یک هفته ای از اون ماجرا می گذره. رضا و هنوز ندیدم دانشگاه که نمیاد گوشی اش هم خاموشه.شاید واقعا می خواد من و فراموش کنه.
شاید فراموشم کرده.یعنی می تونه؟حس بدی دارم تازه فهمیدم که بدون اون چقدر تنها می شم.دلم براش تنگ شده.
ایلار وچند بار تو دانشگاه دیدم هربار پشت چشمش وبرام نازک کرد و از کنارم رد شد.هیچ وقت فکر نمی کردم دوستی مون به این جا ختم شه.
صدای زنگ گوشی ام بلند شد.حتی این گوشی هم خاطره رضا رو برام زنده می کنه.همیشه بهترین چیزا رو برام تهیه می کنه.ازبهترین مارک ها گرفته تا بهترین جنس ها.
این گوشی ام هم برای سالگرد دوستی مون گرفته بود اما من فقط یه ساعت 20هزار تومنی براش گرفتم.
اون روز انقدر خوشحال شده بود که اگر محدودمون و مشخص نکرده بودم تا می تونست من و می بوسید.حتی به چیز های کم هم قانع بود می گفت:
_هرچه رسد از دوست نیکوست...
ای بابا این گوشی هم که ول کن نیست از تو کیفم درش اوردم ایلار بود.
با حرص جواب دادم:
_بفرمایید.
_سلام پونه جونم.
اگر بگم شاخ دراوردم که دروغ گفتم ولی خیلی تعجب کردم این چرا هر 10 دقیقه یه بار داره تغییر رویه می ده
_چی کار داری؟
Hadise
00گروگان دوست داشتنی برام جالب بود اما نه خیلی ، ولی خدا وکیلی آخرش با حال بود
۲ ماه پیش:(شکلات عشقمم):
۱۳ ساله 00عاقا جلد دومش نمیارهههه
۲ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 00رمان نسبتا خوبی بود اما خیلی نقطه ضعف داشت وزیادی در قلمش زیاده روی کرده بود
۴ ماه پیشنازین
00عالی بود کلا نا رمان های دیگه فرق داشت مثل رمان های دیگه نبود موقع ی عروسی شاد خرم برن و..... کلا عالی بود دست نویسنده درد نکنه
۶ ماه پیشدرسا
۱۶ ساله 10چقددد اسکالانه همش گنده گوزی بود دختره چ دل خجسته ای داشت اقا از همههه خوشش میومد😐
۶ ماه پیشالین
30وایییی خیلی رمان چرتی بود هر کی از راه میرسید عاشق پونه میشد پونه هم عاشق اونا نخونین بهترع تازع از اول تا اخرش گروگان گیری بود
۷ ماه پیشعذرا
21چرت تر از ازن رمان فقط خودشه..دختره هول بود عاشق همه پسرا بود
۷ ماه پیشستایش
۱۴ ساله 00از نظر من عالی بودم از این رمان خیلی خوشم اومد ولی آخر رمان واقعا پشم ریزون تموم شد شخصیت تو رمان تو دنیای واقعی ؟ یکم گیج کننده بود
۷ ماه پیشHani
۱۳ ساله 00سلام من واقعا عاشق این رمان شدم رمان خیلی خوبیه ممنون از نوسنده این رمان💋💖
۸ ماه پیشعارفه
۲۴ ساله 10خوب بود ولی بنظرم مسخره است ک هرررکی دختره رو میدد عاشقش میشد همه هم پولدار و***دخترهم به همه میل داش تازه بنظرم تیغ زن هم بود. یکم دور از واقعیت بود
۸ ماه پیشحدیث
10افتضاح بوداین همه رمان خوندم ولی این افتضاح بود
۹ ماه پیشbts
11عالی بودند😻
۱ سال پیشساحل
12طنزش جالب بود ولی محتواش افتضاح... تخیلات یه دختر که هر پسری بعد دیدنش عاشقش میشه و به همشون حس داره...پدر و مادری که در واقعیت وجود ندارن... هرکاری دلش بخواد انجام میده و همه اونو میبخشن حتی سعید👎
۱ سال پیش,,باران
۲۸ ساله 31رمانش عالی بود فقط جلد دومشو از کجا تهیه کنم
۱ سال پیش
جدیدترین رمان ها
عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتلهای مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش میریخت اما مجید عشق ممنوعهی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو همشان خانوادهاش نمیدونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی میافته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباختهی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقهاش به من؟...
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
ستایش
00چرا هر کی از راه میرسه عاشق پونه میشه