خانم زبون دراز به قلم فاطمه همایون
دریا خانم دختر رمان ما یه دختر مهربون و شوخ طبع هست که دو تا برادر داره و یه دوست صمیمی به اسم معصومه هر دوشون عاشق پرستار شدن هسن
این وسط یه اقا پسر به اسم آراد با دریا خانم ما سر جنگ داره و دریا هم که هیچجوره راضی نمیشه از یه پسر کم بیاره
..پایان خوش..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۳ دقیقه
مامان: شد تو منو ببيني نگي گشنمه تشنمه ديش دارم دارم ميميرم ال شده بل شده
من:واي مامان امروز يه چيزيت شده ها من کي به تو گفتم ديش دارم ؟
مامان:رو حرف من حرف نيار
من:چشــــــــــم يدفعه مامانم زد پس کلم
من: چيشده
مامان: اين چه طرز چشم گفتنه
من:مادر من طرزش چجوريه؟
مامان: تو ياد نميگيري بيا برو لباست عوض کن اين حندقت پر کن
من:چشــــــــــم
لباسم که عوض کردم رفتم سر ميز که ديدم بابام و دو تا خل و چلاي خونه هم اومدن
من:سلام بابايي نشستم پشت ميز
دايان : عليک سلام
داران:برگ چغندريم
من:آخه از بس ريزيد نديدمتون ببخشيد سلام
دايان: چه جالب
داران:عجب
من:خونه عمو رجب
داران:کم نياري
من:دوستان هستن
خدايي من اِند دروغما خوب بگو دختره ي گور به گوري تو مگه کوري دوتا گوريل نميبيني خوبه دماغم دراز نميشه ها وگرنه تا الان پيناکيو بودم بيخي بابا خورش قيمه رو عشق است سرم انداختم پايين شروع کردم به درو ميز باصداي گريه مانند داران سرم بلند کردم
داران:خاله دايان من ميترسم اين دختره منم بخوره اصلا من غذاهامو ميدم بهش
دايان:بيا بغل خاله گريه نداره که همه ي کسايي که از سومالي ميان گشنشونه حالا صبر کن ازش بپرسيم از کدوم قسمت سومالي فرار کرده؟
من:از همون قسمتي که خودت فرار کردي
مامان:بستونه ديگه احترام سفره رو نگه داريد
بعد از تشکر از مامانم رفتم پاي تلويزيون يه آهنگ داشت پخش ميکرد منم که موجي نميتونم بشينم پاشدم رقصيدم
تو کوچمون دختري قد بلنده وقتي ميبينمش به من ميخنده
ميخوام بگم دوست دارم نميشه ناز ميکنه درو به روم ميبنده
همينطور که داشتم ميرقصيدم زدم تو فاز مسخره الکي عشوه قاطري ميومدم و تند تند پلک ميزدم با نازو عشوه قر ميدادم با صداي شليک خنده رومو برگردوندم که ديدم خانواده گرام دارن هرهر بهم ميخندن
من: ميگم کاري نداريد من برم درس بخونم سريع جيم شدم وقتي رسيدم تو اتاقم يک پس کله اي به خودم زدم که دست خودم درد گرفت يعني من ديگه آبرو ندارم
هيييي آبرو کجايي که يادت بخير يادم افتاد که خير سرم فردا امتحان دارم گفتم بذار يه کم بخونم دلم خوش باشه که منم درس خوندم بعد از اينکه درسم خوندم ديدم حوصلم سر رفته رفتم يه ملاقه برداشتم همش بزنم ديدم اوضاعش خيلي وخيمه گفتم برم به پسر عموم و دختر عموم که دوقلوهاي افسانه اي بودند سر بزنم
من:مامان من رفتم خونه ي عمو
مامان: خدا عمرت بده دختر يه نفس راحت ميکشم شامت بخور شبم خواستي نيا
من: مامان نظرم عوض شد من برم دنبال خانواده ي واقعيم بگردم خدافس تا رومو برگردوندم يه لحظه يه درد خفيفي در نشيمنگاه گرام احساس کردم با دمپايي که کنارم افتاد فهميدم کار مامانمه
مامان:ذليل مرده اين حرفا چيه ميزني
من: غلط کردم خدافس
ياخدا من ديگه غلط کنم اين حرفو جلوي مامانم بزنم لامصب چه نشونه گيري داره رفتم پشت فرمون و از خونه زدم بيرون و روندم سمت خونه عمو زنگ آيفون زدم
سامان:کيه؟
صدامو عوض کردم:سامان زود بيا بيرون تا آبروت رو نبردم تو داري بابا ميشي زود باش
سامان:يا خدا تويي شيدا
من:پس ميخواستي کي باشه
سامان:سر جدت آبرو ريزي نکن اومدم
رفتم پشت درخت قايم شدم تا سامان اومد بيرون
سامان:شيدا کجا رفتي بابا ديگه چه صيغيه ؟شيدا
همينطور که اينور و ا نورش نگاه ميکرد پريدم جلوش
من: پپپپپپپپپخخخخخخخ
سامان:واييييييييييييييييي دختره ي جونور تويي؟ من که مردم زنده شدم
اول يه تو سريش زدم و گفتم:چشممون روشن آقا سامان شيدا ديگه چه خريه ؟
سامان:بيا برو جوجه اينقد فوضولي نکن
من:فضول کيه؟ مواظب باش همين جوجه نوکت نزنه
سامان:باشه بابا تسليم
من:اون سايه کجاست ؟يه وقت نگين يه دختر عموهم داريما شما دوتا که دست هرچي بي معرفت خاکبرسر از پشت بستين
سايه:دريــــــــــا
من:سايــــــــــه و صدامو مثل هنديا کردم و مسخره بازي
من:آه سايه دختر عموي عزيزم اين همه سال کجا بودي؟
اون:شد يه بار مث آدم باشي؟دلم واست تنگ شده بود
من: بله از زنگايي هر روزت کاملا مشهوده
اون: حالا تا موقعي که بخواي بري اينو بکوب تو سر من
من: بفرما خالا که ميخواي بيرونم کني
فاطمه
۱۲ ساله 00جررررررر خوردم خاک تو سر کسی که بگه رمانش بد بوده باجفت پا میام تو دهنش😡
۱ ماه پیشفاطمه
۱۳ ساله 00عاشق رمانش شدم رمانش عشق بود عشققققققققققق
۱ ماه پیشرستا
۱۸ ساله 01رمان تکراری بود زیاد رمان خوندم اگ رمان طنز میخاین فقط دانشجو های شیطو ب خصوص شخصیت سورن و هستی نویسندشم هستی عزیز این رمان هم شخصیتاش تکراری بود هم اشناییشون هم اسم ها اما بد نبود مرسی🤎
۲ ماه پیشم
10خیلی خنده دار بود 😂
۶ ماه پیشفاطمه
12افتضاح فقط همین رو میشه گفت
۸ ماه پیشMohadeseh
02اصلا خوب نبود
۸ ماه پیشآتنا
10زمان خوبیه ولی چرا انقدر با وجدانش درگیری داره آخهه😐 نصف رمان شامل همین صحبت کردناش با وجدانشه😑
۱۰ ماه پیشامیر
۱۵ ساله 20عاااالی بود ی رمان قشنگ و جمع و جور
۱۲ ماه پیشکارین
20رمان خوبی بود من ک از خنده جر خوردم دست نویسنده درد نکنه🙂❤️
۱ سال پیشفاطمه
۱۷ ساله 03به نظر من رمان زیاد جالبی نبود ولی بازم دست نویسنده درد نکنه واسه زمانی که گذاشته برای نوشتن این رمان
۱ سال پیشنگار
۲۰ ساله 03خیل ابکی بود
۲ سال پیشyegane
12من تا اونجا که برای عروسی سایه میرن خرید خوندم اونجا دریا میگ عکس لباس کاور رمان هس من نمدونم چجور کاور رمان رو ببینم میشه بگید بهم¿(:
۲ سال پیش.....
11خوب بود.
۲ سال پیشMe
31خیلی خنده دار بود ولی داستانش آبکی بود ولی خب بازم ارزش یه بار خوندن رو داره
۲ سال پیش
درس
۱۵ ساله 00دوستان وقتی یه کمان خوب میخونید دلیل نمیشه ا که از بقیه رمان های بهتر باشه پس به رمان های دیگه توهین نکنید این رمان عالیه درجه یک و من از نویسنده اش مچکرم❤️