بگذار آمین دعایت باشم به قلم shazde koochool
یادت باشد دلت که شکست سرت را بگیری بالا… / تلافی نکن… / فریاد نزن… / شرمگین نباش…
حواست باشد دل شکسته گوشه هایش تیز است… / مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی…
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود… / صبور باش و ساکت… / بغضت را پنهان کن… / رنجت را پنهان تر…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۱۴ دقیقه
- نه تا وقتي اون مرد كله خراب بيرون آمپر چسبونده ، يه اتفاقايي افتاده كه تو ازش بي خبري و بهتر هم هست بي خبر بموني ، اون مرد بيرون اتاق به خاطر اون اتفاقا پتانسيل اينو داره كه سر اولين نفر حرصشو خالي كنه پس مطرح شدن موضوع تو مساويه با يه شب پذيراييت با مشت و لگد كه اينبار واقعا از دست هيچكدوم از ماها هيچ كاري برنمياد چون اين يارو سگ بشه بدتر از سگ ميشه.
- مگه چي شده ؟
- بشين غذاتو بخور.
دست خشك شده از سرمامو طرف قاشق برده ميون مايع رقيق تو ظرف كه با كم خرجي يه كم هوش ميشد فهميد سوپه گردونده گفتم : شما به جمشيدخان خبر دادين؟
به جا من حرف خودشو زد.
- خدمتمار خونشوني ؟ حتما زياد تو چشم نبودي كه آمارتو درنياوردن.
- شايد...
- چرا دوپهلو حرف ميزني؟
- تو چي ؟ تو هم خدمتكارشي ؟ شايد هم از اين باديگاردايي نه ؟ يارو خيلي دم كلفته ، نه؟
- چندسالته ؟
- تو چند سالته ؟
- بچه پررويي پس.
- آهان فهميدم ، از اون دسته آدمايي هستي كه رو سنشون حساسن ديگه نه ؟
- خيلي بچه ميزني.
- نوزده سالمه.
- مامان بابات حتما نگرانت شدن ولي اگه كاراي اون مرد دم كلفت به قول تو بيفته رو غلتك حتمي از خجالت تو و خونوادت درمياد.
- نگران نشدن ، اگه نگران هم شده بودن صد در صد ميخواست مثه من از خجالتشون دربياد ، اوهوم؟
- ببين تو تو نامناسب ترين زمان ممكن افتادي وسط اين ماجرا پس درك كن كه اون يارو به هيچ وجه اعصاب نداره.
- پيچونديا.
اولين قاشق سوپ هم پشت بند حرفم رسيد به دهنم و دهن خشكم حالمو به هم زد.
- چي ؟
- سنتو ميگم.
- سي و دوسالمه.
قاشق بعدي هم با همه بدمزگيش رفع گشنگي شروع كرد و اون تو سكوت و تاريكي بهش عادت كرده خوردنمو نگاه كرده گفت : درس ميخوني ؟
- نه ، كار ميكنم ، مگه همه چي درس خوندنه ؟ يكي درس ميخونه كه كاري كه دوست داره رو ياد بگيره ، من كارايي كه دوست داشتمو از بچگي بلدم .
- تز جالبي بود.
باز خودن من و اينبار سكوت طولاني شده اون و من اينبار اين سكوتو تحمل نكرده..
- به اون ميگين آقا ؟
- اكثريت ميگن آقا.
صدامو از همون ولوم پايين پايين تر آورده گفتم : خلافكاره ؟
حالت خنده رو تو صداش تشخيص دادم كه گفت : چطور اينجور فكري كردي ؟
- آخه اونايي كه منو دزديدن يه جوري بودن ، اين آقاتون هم كه تعادل رواني درستي نداره گفتم حتما يه چي هست اين وسط .
- نه ، اون عوضيا هم فقط واسه كارگشايي به درد ميخورن.
- كارگشايي با دزدي آدم ، مگه نه ؟ آقاتون خيلي خاطر آيلينو ميخواد؟
- تو زندگيش دختر كم نبوده ولي براش هيشكي آيلين نميشه.
سرمو با درد به اون ديوار نم زده و سرد تكيه داده گفتم : ولي فكر كنم آقاتون بهتره يه تجديدنظري تو انتخابش بكنه ، چشم آيلين خانومش فقط يكيو خوب ميبينه.
- چي داري ميگي؟
- شايد الان تو فكرت بگي ميخوام بسوزونمتون ولي اون آيليني كه من ديدم تا دنيا دنيا بوده عاشق يكي بوده و بس.
- عاشق كي؟
- من فقط گفتم كه گوشي دستتون باشه ، بقيشو معذروم ، ممنون از اينكه برام غذا آوردي.
سيني و خودشو بلند كرده طرف در قدم برداشت و دل من گرفت ، بره باز تنها ميشم.
- راستي...
برگشت طرفم و من تو تاريكي نگاه منتظرشو حس كرده گفتم :اسمت چيه؟
- وثوق ، تو چي؟
يه كم نگاش كردم و نگامو تهش دوختم به تنها روزنه نور از در نيمه باز وارد شده و گفتم : آمين...
*******
صداي داد و فرياد و فحش كشونده بودم طرف در بسته و گوشم هم چسبيده به در منتظر يه فرصت واسه فهميدن قضيه شدم.
صداها ناواضح و منم بي انرژي تر از همه لحظه هاي زندگيم.
دقيقا چند روزه كه اينجام رو نميدونم ولي گلوي از شدت دردم و سرماي واسم هر لحظه بيشتر شده دارن اطلاع رساني ميكنن كه قراره به كلكسيون درداي اين چند وقته اضافه بشن.
باز شدن در يه لبخند پر درد رو لبم نشونده با اون گلودرد به سختي گفتم : چي شده باز اين آقاتون رم كرده؟
خنده تو صداش مشخص در رو پشت سرش بسته گفت : بچه پررو تو ميدوني داري در مورد كي حرف ميزني؟
از شدت فشار وارده به خودم بابت حرف زدن به سرفه افتادم كه ليوان آب تو سيني رو به دستم داده گفت : حالت خوبه ؟
- عالي...از اين بهتر نميشم ، من محشرم الان ، فقط يه مشكل كوچولو هست اونم اينه كه عزرائيل داره جلو اين جون سختيم كم مياره.
باز چندتا سرفه خشك آخر حرفمو بدرقه كرد.
- بيا اين غذا رو بخور ، جون نداري.
- ميشه كوله پشتيمو بهم بدين؟ حداقل يه چي كه به دردم بخوره توش پيدا ميشه.
- بايد از بچه ها بپرسم كجا گذاشتن، ميارم برات.
- معلوم نشد تهش كه من كي از اين خراب كه حتي دستشوييش هم تاريكه ميرم؟
R·
00رمان قشنگی بود رمانای خانم فریدی ، گناهکار ، هیچ کسان پادشاه،دلواپس توام، رمانای خانم پگاه ، اشرافی زاده شیطون،رمان دیانا و رادین اسمش یادم نیست نویسنده ش حانیابصیری اینا خوبن ولی بهترینیش مال فریدی
۲ ماه پیشزهرا
۱۹ ساله 10سلام این رمان حرف نداره من یه سال پیش خوندمولی نمیدونم من جای امین باشم عمرا یکی مثل تیام یا بابام ببخشم نمیدونم چرا بضیا فقط بلدن دل بشکنن ولی بازم این رمانو خیلی دوست داشتم الان ی سالکه رمان میخونم
۳ ماه پیشپرییا
15مزخرف بود
۳ ماه پیشNarges
02عالی بود این رمان✨️
۳ ماه پیشسمانه
۳۹ ساله 30رمان زیبایی بود و قلم خوبی داشت پیشنهاد میکنم بخونید فقط کمی غلط املایی داشت
۴ ماه پیشمهناز
۲۹ ساله 21فوق العاده زیبای زیبا عالی تر از عالی
۵ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 41محشره حرف نداره♥️♥️♥️🌟🌟🌟🌟🌟
۵ ماه پیشثنا
31این رمان فوق للعادس خیلی قشنگه و هم غم انگیز و هم پر از حسای خوب
۶ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 52خیلی رمان زیبایی هستش چندمین باره که میخونمش وهر بار لذت میبرم. دوست عزیز مگه عرف کشور ما چی هستش اکثریت دختر پسراباهم دوستن چه بسا رابطه ای هم باشه بعدش بد آموزی!!بدترشو که تو سایت ها و فیلمهامیبینن
۷ ماه پیشناهید
۳۹ ساله 79من باقلمش ارتباط نگرفتم و به دلم ننشست، موضوعش جالب بودولی روند داستان خیلی اوپن مایندواروپایی بود اصلا مطابق عرف وفرهنگ وشرع ایران نبود،درواقع بدآموزی داشت بددددد
۹ ماه پیشالهه
103توروخدا اینقدرنَگین مطابق عرف وفرهنگ ایران نبود اینقدرشعاری رمانهارو نگاه نکنین .مگه به قول خودتون توفرهنگ ماچیزی بجز دزدی واختلاس میشه ازسران یادگرفت بزارین حداقل تورمان دلمون به خوندن خوبیهاخوش باشه
۷ ماه پیشالهه
62رمانش خیلی قشنگ بود سبک نوشتاری بسیار متفاتی داشت ومن این تفاوت رو دوست دارم برام لذت داشت خوندن این جور داستان.خسته نباشی نویسنده باذوق وهنرمند❤
۷ ماه پیشش
41خیلی خیلییییییی رمان قشنگیه این رمان و با رمان بغض ترانه اممشو رو ۱۰۰ بار تا حالا خوندم ولی باز جذابن نویسنده ذهن خلاقی داره موفق باشه😍😍😍
۷ ماه پیشمیرزایی
11بسیار زیبا و دلنشین
۸ ماه پیشطیبه
20این رمان قشنگ بود بعضی جاها اغراق بود ولی خوب ارتباط باهاش برقرار کردم
۸ ماه پیش
Eli
00یکی از بهترین رمان هایی هست که تو این سه سال خوندم برای بار دوم این رمان رو انتخاب کردم نویسنده خیلی قلم قویع داره قابل تحسینه👌