عاشقانه بانوی قصه به قلم beste
نویسنده : beste
همراز خواهری داشته که بخاطر شوهرخواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره..حالا سالها از اون زمان گذشته وهمراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه ..دراین راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره..دونفرکه خاطره ی بدی ازهم درگذشته دارن از دو دنیای متفاوت…پسری مغرور وسرد درمقابل دختری لطیف وبی غل وغش…لحظه های حل شدن این تفاوت واختلاف اونقدر شیرین وقابل لمس شدنه که همتون لذت میبرید…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۳۵ دقیقه
ـ و آیا این بد است؟
ـ تاتری حرف نزن.
خندیدم.
ـ حسود خانوم!
سیاوش که حالا کمی جدی شده بود.
ـ خدا ازش نگذره، زیر چشمات گود افتاده.
لقمه توی دستم رو رها کردم روی میز.
ـ زیاد به اون هم ربط نداره ها، یادم نمیاد آخرین بار کی غذا خوردم.
گلنار که مثل همیشه چشماش خیس شده بود.
ـ د چرا با خودت این طوری می کنی؟!
ـ بچه ها خواهش می کنم دیگه این سوال رو تکرار نکنین، همش تکرار این سواله.
سیاوش با قیافه درهمی که خیلی کم این شکلی می شد.
ـ چی کار کنیم؟ بگیم خیلی دستت درد نکنه؟ خیلی ممنون که داری خودت رو دستی دستی می کشی؟ د چرا تو کله ات نمی ره همراز؟ تو وظیفه ای نداری.
عصبانی شدم. برای من هم عصبانیت دیر اتفاق می افتاد، اون هم از دست کی؟ سیاوش؟ اما این بار حقیقتا عصبانی شدم.
ـ سیاوش معنی حرفت رو متوجه می شی اصلا؟! مرد حسابی اونا تنها یادگاری های منن، من هیچی ندارم بدون اونا.
گلنار ـ موشی عصبانی نشو، سیا ...
سیاوش پرید وسط حرفش.
ـ تو لطفا دخالت نکن گلی.
براق شد توی چشمام.
ـ من نگفتم بی خیالشون شو، گفتم در حدی وقت و انرژی بذار که نرماله، که باید باشه. نه این طور، هر روز هر روز، هر شب پا می شی میری. اون آدم مریض احوالم برای انتقام چیزی که هنوز نفهمیدم چیه، اون برخورد باهات می کنه. میای دو روز میفتی. دردم اینه. یه نظر به اطرافت بنداز، به خودت، به زندگیت.
ـ اذیتتون می کنم؟
ـ لا اله الا ا... دختر نفهم از کل گل لگد کردن های این چند دقیقه همین نتیجه رو گرفتی؟!
با چشمای خیس و گرد با مظلومانه ترین صورت ممکن نگاهش کردم. سرش رو پایین انداخت.
ـ اون جوری نگام نکن. همراز از خودم بدم میاد که سرت داد زدم.
بلند شدم رفتم سمتش و صندلی کنارش نشستم.
ـ سیا به جان خودم، نتیجه ای که از حرفات گرفتم اینه که یه سیاوشی هست، یه هم بازی دوره کودکی، که دلش برام می سوزه، که نگرانمه، که هست، که وقت می ذاره، با تمام مشکلاتی که خودش هم داره باهاش دست و پنجه نرم می کنه.
سرش رو بلند کرد و باز هم موهام رو به هم ریخت.
ـ همراز تو خیلی حیفی، به خدا خیلی حیفی. چطور دلش میاد؟ چطور می تونه این طوری بچزونتت؟
لبخندی زدم؛ هر چند تلخ، هر چند پر از افسوس، اما باز هم لبخند زدم.
ـ همیشه امیدی هست سیا، همیشه یه نوری هست، هر چند یه نور کوچیک، فقط باید لبخند زد. حالا هم برم از غذای مخصوص سر آشپز بخورم که دمت گرم خیلی خوشمزه شده.
سیا ـ همراز بهت افتخار می کنم.
***
چای رو تو فنجون های لنگه به لنگه ای ریختم که دوستشون داشتم. گلنار نشسته بود رو گلیم رو به روی قفسه فیلم ها زل زده بود بهشون و سیاوش کتاب تاریخ سینما دستش بود.
فنجون ها رو گذاشتم رو میز چوبی وسط اتاق و خودم هم نشستم رو مبل و بعد ظرف آبی رنگ سفالی رو از قفسه زیر میز گذاشتم روی میز پر از گز.
سیاوش ـ امید ضیائی بهت سر زده؟
بخار چایم رو نفس کشیدم.
ـ آره، از کجا فهمیدی؟!
ـ از گز آردی های روی میز.
لبخند زدم.
ـ اومده بود نمایشنامه جدیدش رو برام آورده بود، می خواست براش اجرا کنم.
یه تیکه از گز رو گذاشت تو دهنش.
ـ کاراش خوبه.
ـ من الان دارم با سهیل کار می کنم. دو تا اجرا که امکان پذیر نیست!
گلنار ـ تو رو خدا بحث کارتون رو بذارین کنار. فیلم ببنیم؟
لبخند زدم.
ـ تو اون فیلما چیزی مگه باب طبع و سلیقه تو هست؟
می لرزیدم ..اشک می ریختم...فریاد می زدم..از عشقی که نوشته شده..از زن بی گناهی که فقط و فقط به خاطر شایعات کشته می شه دفاع می کردم..گریه می کردم...و در آخر با تعظیمی تمام شدن پرده آخر داستان رو اعلام کردم..و بی دقت چشم دوختم به چشمان خاکستری و جذابش..فقط و فقط به دنباله یه تائیدیه بودم..یه نگاه همراه با تحسین...جدی و جدی نگاهم کرد..عوامل صحنه از تمرین راضی بودن..دست می زدن..اون همچنان دارشت نگاهم میکرد...و من هنوز منتظر تائیدش بودم...قلبم توی گلوم بود....قطره های عرق از کمرم پایین میر یخت...
بلند شد و قد بلند و پر نفوذه...دو قدم رو به جلو آمد.کنار سهیل کارگردان هیجان زدمون ایستاد: بهترینم رو بهت معرفی کردم...چوب جادوی نوشته تو هم بهش خورده...یه شاهکار ساخته شده سهیل...
من می خواستم پرواز کنم...می خوستم برم دست استاد امیری رو ببوسم..به این شاهکار دنیای تئاتر...به این مرد چشم خاکستری 70 ساله و جذاب...به دست کسی که هر چروک کنار چشمش..هر خط وسط پیشانیش حاصل یه تلاش بی وقفه برای دانشجو و هنره...
نشستم روی صندلی به گریمم نگاه کردم.اولین تمرین با گریم روی صحنه اصلی تالار تئاتر شهر...نفس نفس می زدم هم چنان.. از هیجان از شور..و شاید از تلخی که در باز شد..همبازی معروف و خوش قلبم که یه سوپر استار موفق و حسابی دختر پسنده از در داخل شد و نشست کنارم و لیوان کاغذی پر از نسکافه رو به دستم داد...تشکر زیر لبی کردم..
_عالی بودی همراز...
_این رو از شما شنیدن چه قدر خوبه ..واقعا نمی دونم چه طور بابت همراهیتون تشکر کنم..
_ین حرف رو نزن..این صحنه الحق و الانصاف سالهاست که بازیگر زنی به قدرت تو ندیده...تو باعث می شی من بیشتر حس بگیرم..یه جاهایی باورم می شه که عشقمی..که بهم خیانت کردی...
لبخندی از سر شرم زدم..گونه هام سرخ شد : راستی اگر..یعنی ببخشیدا اگر واقعا...
به شرمم خندید: خوشم میاد دختر تو هنوز پر از شرمی..این رو همیشه حفظ کنن..شدید به صورت کودکانه ات میاد...می خوای بپرسی اگه دختری که عاشقشم بهم خیانت کنه چه می کنم؟؟
با سر حرفش رو تائید کردم ...
_ترکش میکنم...
_همین...
این رمان بیش از 84,950 نفر بازدید کننده داشته است
تعداد نظرات تایید شده : 227
ماه
00ای کاش آهنگایی که تو رمان نام برده میشه رو فایلشو میزاشتن با رمان
۴ روز پیشزهرا
۱۸ ساله 03خطر اسپویل:/ بچه ها اون دوست همراز که مرد محمد که نبووود نه؟؟؟؟
۱ ماه پیشنگین
01سلام آره منم مشکوک شدم چون اخرای داستان خبری از محمد نبود 🤒🤕😬😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 وای نه نه نه نه نه نه
۴ هفته پیشکسیکه بازرمانوخونده
20نه گلم محمد که سر فیلم برداری جنوب بودکسیکه مرده دستیار کارگردان دختر که خودکشی کرده..محمدم نمرده اما فکر کنم به همراز حسی داره وچون خودشون لایقش نمیدونه کنار کشیده..بانبودنش کراکترش کم رنگ شده
۴ روز پیشمهسا
00محمد کی بود؟
۶ روز پیشMeri
00قشنگ ترین رمانی ک خوندم 🥰
۵ روز پیشملینا
۳۲ ساله 10این رمان واقعا خوب و عالی طوری که هر چند وقت دلم برای خوندنش تنگ میشه وهمش رو از اول می خونم بینظیره این رمان
۶ روز پیشNafas
۲۰ ساله 10عالیییی بود خیلی قشنگ بود 😍👌🏻💕
۶ روز پیشناهید
۳۹ ساله 60من آثارخانم معیری رو تاییدمیکنم بعلت شخصیت پردازی قوی،فضاسازی زیبا،موضوع های نووجالب، قلم گیرا،سطح ادبیاتی بالاومحتوای پرمغز که این رمانم ازاین قاعده مستثنی نیست،جداًدست مریزاد به این نویسنده توانمند.
۱ هفته پیشR
40این رمان یکی از بهترین رمانایی هستش ک تاحالا خوندم و بار دومیه ک میخونمش از نویسنده ی عزیزهم ممنونم واسه ی رمان زیباش
۱ هفته پیشنارسیس
40این رمان رو خیلی دوست دارم برای اینکه حس خوبشو داشته باشم نسخه چاپیش رو تهیه کردم که خب یه تفاوت های جزئی داشت که دلم نیومد اونو بخونم و دوباره همین جا خوندمش
۱ هفته پیشMoty
۱۵ ساله 50یکی از قشنگ ترین رمانای ایرانیه که خوندم احساسات توش مشهوده و قلم نویسنده پخته است احساس نمیکنی رمان آبکی یا غیر واقعیه
۱ هفته پیشچخوف
40انقدری قشنگ بود و حس خوبی داشت که نمیدونم چی بگم🐈 ⬛
۲ هفته پیشA
30رمان خیلی خوبی بود پیشنهاد میکنم بخونیدش
۲ هفته پیشنسرین تذروی
20عالی بود.کلی از خوندنش لذت بردم.
۴ هفته پیشکیانا
20عالیییی بهترین رمانی که تا به حال خوندم🤩
۴ هفته پیشناز
40خیلی قشنگ بود،با تموم شدنش بعضی شدم دلم خیلی زیاد براشون تنگ میشن، حامی و حامی بودنش اینکه خیلی قشنگ حساسیت هاشون رو میگفتن حقوق همرو رعایت میکردن😍خسته نباشید
۱ ماه پیش
محمد پسریه که تو زندگیش نقش سیاهی لشکر رو داره و فقط پی شیطنتهای جوونیه! از بابای کارگردانش، یزدان رحمتی، میخواد وارد دنیای بازیگری بشه اما یزدان نمیذاره چون میدونه تو این مورد جدی نیست و معتقده که خودش باید گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون! به خاطر همین هم محمد دست به کارای دیگهای میزنه تا روی پای خودش وایسه. بعد از قبول نشدن توی کنکور به بهانههای مختلف سربازیش و عقب میندازه اما دست آخر مجبور میشه که به سربازی بره! به واسطه دانیال صدیقی که توی فیلمای پدرش بدلکاری میکنه، با برادرزادهش آشنا میشه... برادرزاده دانیال صدیقی نقطه مقابل محمده! حالا وجود یه اکیپ دیوونه کنار محمد، میتونه اون و برای انجام کارایی که براشون برنامه ریخته انجام بده، تشویق کنه! اما امان از روزی که چند نفری که فکر میکنن عقل کل هستن، بیفتن کنار هم! ‼️سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز در ارتباطه اما اگر نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
-
مگس ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مانکن نابودگر ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #جنایی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
رمان در همسایگی گودزیلا ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسطوره ژانر : #عاشقانه
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
-
رمان گناهکار (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
تب داغ هوس (تب داغ گناه جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #انتقامی
-
رمان عاشقانه بانوی قصه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
غرب زده ی ایرانی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
-
با سقوط دست های ما ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دختری با چشمان سرخ ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
اجباری بی رحمانه ژانر : #عاشقانه #ازدواج اجباری #اجتماعی #غمگین
-
ماه دل (ماهِ دل) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
یغمای بهار ژانر : #عاشقانه #اربابی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
دکلمه
جان دل
دکلمه
مرا به نام عشق بدنام نکن
دکلمه
کاش تو ماه بودی
دکلمه
رفتن...
دکلمه
اُهم
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شیرشاه - VIP ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
دشمن بی نقص ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
اون کیه؟ ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسلحه ی خودکشی ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
عطر رازقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
دلی
00خیلی قشنگ بود خسته نباشی نویستدارعزیز ❤