یک قدم تا یاد تو به قلم سحر مرزبان 19
داستان دردها و غم هاست...
رازها و معماها...
دختری از تبار زخم
مسیری که زندگی براش تعیین میکنه
و همراه با خودش میبره
پسری از تبار سنگ و انتقام
مسیری که خودش به زندگیش تحمیل میکنه و....
رازهایی برملا میشه که به داستانمون هیجان میبخشه..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۰ دقیقه
اما ناخواسته و مجبوری بوده
زیر لب گفت_بنظر عمرت ب دنیاست دختر جون
از اتاق بیرون اومد سریع تماس گرفت
اصل مطلب را توضیح داد
_شدت ضربه زیاد بوده اما باعث مرگ نشده و نمیشه
_پس بکشش
حالش از او بهم میخورد صدایش هم شیطان گونه بود بوی خباثت میداد_یه اتفاق دیگه افتاده که فک کنم لازم نباشه بکشینش اون وقتی بهوش بیاد دچار فراموشی میشه
بعد مکثی نچندان طولانی
زمزمه کرد_برای همیشه
دروغی بود که از گفتنش ل*ذ*ت برد
این فراموشی صد در صد همیشگی نبود شاید با تلنگری برمیگشت اما این را نگفت نمیدانست چرا نجات جان آن دختر را خواستار بود
دختری که قبل از آن بیصبرانه مرگش را خواستار بود
حکمت و قصد خدا را قدرت بیانی نیست
شیطان پشت خط لبخندی زد این برایش شیرین تر بود که دختر را آواره و دور از خانواده رها کند
_نادری میبرینش خونه امن مراقبش میمونی وقتی بهوش اومد چک میکنی اگه چیزی که گفتی درست بود بیهوشش کن و بعدشو بهت میگم
_باشه
و پایان این مکالمه
چند روزی بود که نادری از دخترکه نگهداری میکرد
داشت امیدش رو از دست میداد که صبح فرداش پلکای دختر لرزید
فضای اتاق را قبلا مناسب با محیط بیمارستان دکور را چیده بودند
_ای سرم
_سرت درد میکنه؟
با صدای مرد نآشناس به سمتش چرخید البته نگاهش
چون بند بند وجودش درد میکرد
_شما کی هستین؟
_تصادف کردی یادت نیس؟
سحر فکر کرد تصادف کرده؟کجا؟اصلا کی بود ؟یعنی چی مگه میشه آدم خودشو نشناسه
نادری که در حال چک کردنش بود کم کم داشت از تشخیصش اطمینان پیدا میکرد
_ببخشید ولی کی منو آورده اینجا؟اصلا..من کی ام؟
پس درست بود
سریع امپولی در سرمش تزریق کرد
_حالت بهتر شد در موردش صحبت میکنیم
چشمان سحر سنگین شد
در ذهنش سوالای زیادی داشت
اما بخواب رفت
6ماه بعد
از پنجره اتاق مشترکش با دیگر دختران به منظره سبز روبه رویش خیره بود
به گذشته برگشت وقتی که بیهوش خود را در بهزیستی یافته بود
با حافظه ای بر باد رفته چیزی بخاطر نداشت
از مسئولین شنیده بود بیهوش دم در اسایشگاه پیدایش
کرده اند
اما بخاطر داشت قبل از آن بیمارستان بوده
اماآنشب او را با مقداری لباس و نامه ای که در آن ا سمش ذکر و دلیل این بیهوشی را بیان کرده و رهایش کرده بودند...
همین....
با خود اندیشید سهم من از زندگیم همین شد اسمم سحر دلیل بیهوشی که از تصادف ناشیست و فراموشی همراه آن.... پوزخند زد چه مسخره
_سحر سحر
مریم بود ک این چنین هیجان زده صدایش میزد و آرامشش را بر هم زده بود
این فراموشی اورا حسابی گوشه گیر کرده اگر بحث احترام نبود همان جوابهای سطحی را هم نمیداد...
_بله مریم؟
_بدو دختر کجایی تو؟
_چرا مگه چیشده؟
_خبر نداری؟
_ای وای از چی؟
_امروز چند نفری قراره برای اینکه فرزند خونده انتخاب کنند ب اینجا میان
_خب ک چی؟
_ای بابا مارو باش رو دیوار کی یادگاری مینویسیم پاشو آماده شو تیپ بزن شاید یکی پیدا شد توی گند دماغ و به فرزند خوندگی قبول کنه....هرچند بنظر میرسه از قبل انتخاب کردند
_برام فرقی نداره
_خبه خبه فرقی نداره تا کی میخوای اینجا بمونی؟زود باش بیا خدارو چه دیدی
تو رو سنه نه
00جلد دوم پس کو مارو ایسگا کردی جیگر؟؟
۳ ماه پیشندا
۱۰ ساله 00مرض دارن اینا
۲ ماه پیشبه تو چه
00پ چرا جلد دووم نداش همی جوری الکی مردومو س کار میزاین 😠😡
۲ ماه پیشmarjan
۱۴ ساله 00ینی چییی جلد دوممم نیصصص
۳ ماه پیشSarina
00خاک توسرتون بااین رمان نصفونمیمتون خیلی کثیفین
۳ ماه پیشرقیه
۳۰ ساله 00عالی بود
۴ ماه پیشزینب حسینی
۵۰ ساله 00رمان ها تون عالیه اما بعضی ناقص هست مثل همین رمان یه قدم تا یاد تو
۵ ماه پیشخوبیقه ی داستان؟
10ادامه داستانش پس؟
۵ ماه پیشسمانه
30معلوم نیست زمان تموم شد یا جلد دوم داره یا پایان باز داره کلی وقت صرف خواندن بی سرو ته شد متاسفم برای وقت هر رفته ام
۶ ماه پیشسحر
۴۳ ساله 10سلام ببخشید لطفا اگه رمانی جلد دوم داره بهتره همون اول رمان گفته بشه که ماهم وقتمون الکی هدر ندیم بشینیم رمان بخونیم که آخرش مشخص نیست... ممنونم
۶ ماه پیشنیلوفر
20نخونید واقعا نمی ارزه من از نظرات تصمیم گرفتم بخونم اما واقعا بچگونه بود فک کنم رمان درست حسابی نخوندم که این رمان الکی براشون عالی بوده مثلا آبی به رنگ احساس من و گیسو کمند وای داغ گناه
۷ ماه پیشلیلا
۲۲ ساله 10پس چرا جلد دوم رو نمیزارید
۱ سال پیشمعصومه
۲۶ ساله 20چیشدیه دفعه رفت اتاق زارپ تمام شد این دیگه چه مدلیه اگه قراره پایان باز باشه یه سرنخی ته نخی همیجور کشکی کشکی تمومش کردی
۱ سال پیشامیرعلی
10خوب بودولی جلدومش روبذارید
۱ سال پیشSepideh
10عالی ولی لطفا جلد دوم رو زودتر بزارید تا هیجان داستان از بین نرفته
۲ سال پیش
سایه
۱۵ ساله 00ادامه اش پس جیشد لطفآ ادامه اش رو بزارید