یادم نمیکنی به قلم شیلا فرجزاده
پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۷ دقیقه
- چه رشته ای میخوای بری؟میخوای کمکت کنم؟
+اومم. دوس دارم پزشکی بخونم. به روانشناسی هم خیلی علاقه دارم. از اینکه میخواین کمکم کنین خیلی ممنونم ولی من دیگه انتخابمو کردم و با یه مشاور صحبت کردم.
- خب به چه نتیجه ای رسیدی؟ماه بانو جان؟؟
جلوی خنده ام را میگیرم. این آدم واقعا دیوونه است. ماه بانو؟از بچگی از این اسم خیلی بدم میآمد ولی برای اینکه امیر ناراحت نشود چیزی نمیگفتم.
+ نتیجه گرفتم که برم رشته ی تجربی!هم میتونم پزشکی بخونم و هم میتونم روانشناسی بخونم!
- افرین.عالیه!
فنجون چایی را به سمتش میگیرم.
+نمیخوای چاییت رو بخوری؟همه که تعریف میکنن شما چیزی نگفتین!
دستان مردانه اش دور فنجان چای قفل میشود.جرعه ای ازش مینوشد. و دوباره نگاهش را به چشمانم متصل میکند.
- عالیه طعمش!خب پریا خانوم؟
+خب؟؟
- نگفتیا پیچوندی!
+ چیو؟؟
- که خیلی عوض شدی!
+ عوض شدم؟! از چه نظر مثلا؟!
بی دلیل میخندد.
- از وقتی اومدم حواسم بهت هست همش رنگ عوض می کنی. همون پریایی نیست که همیشه
باهام می گفتی می خندیدی. چرا؟ امروز وقتی اومدم اینجا رو صورتت اخم داشتی.همون پریایی نیستی که با دیدنم خنده از لبات نمی رفت کنار؛ چت شده؟!
نگاهم رنگ تعجب به خود میگیرد. مطمئن نبودم که باید چه بگویم؟!اینکه بزرگ شده بودم و این رفتار دوستانه
با او درست نبود؟ از گذشتهی تاریکم میگفتم که عاشق شدم؟! از درد هجرانش جانم به لب رسیده؟!درد عشقش بسیار جانسوز و جانگداز بوده برای من؟!
از فکر بیرون آمده و جرعه ای از چاییام را مینوشم.باز فکر و خیالش ذهنم را به بازی میگیرد!
- چیزی نشده امیر؛ یکم بی حالم!زمان می برد تا با آب و هوای اینجا سازگاری داشته باشم. درضمن
من از دیدنت خیلیم خوشحالم!
لبهایش به لبخند کش میآید.
- دِ که اینطور می فهمم؛ منم اول که اومدم تهران مثل تو بودم؛ احساس غریبی می کردم ولی الان
دیگه عادت کردم به اینجا!
سرم رو به نشانه ی تایید حرفایش تکان میدهم.
با انگشت اشاره ام به چای اشاره میکنم و با لحن دلخوری میگویم:
- چاییت رو نمی خوری امیر؟
دستاشو به طرف فنجون چای میبرد و چشمانش را ریز میکند.
- مگه می شه پریاجون چایی درست کنه و من نخورم؟!
احساس میکنم گونه هایم از خجالت و شرم سرخ شده. امیر بعد نوشیدن چایی اش نگاهش که به من میفتد میزند زیر خنده!
با چشمانی که از حدقه زدبیرون بهش نظر میاندازم.
- چته ؟ پوکیدی ها!!
خنده هایش فروکش میکند و یه رد کمرنگی از خنده روی لب هایش میماند.
- دختر چقدر سرخ میشی تو. من چیزی نگفتم که بهت! فردا زن کسی بشی اگه شوهرت اومد بهت
محبت کرد و حرفهای عاشقانه بهت زد اون موقع میخای چیکار کنی؟ از قضا که قراره زن من بشی؛
پس عادت کن!
مغموم نگاهم را ازش میگیرم.
- شوخی می کنم پریا!
دلخور سینی چایی را از روی میز قاپ میزنم و به آشپزخانه پناه میبرم.
- دیگه از این شوخیا نکن!
مشغول شستن ظرف ها میشوم.دستی روی شانه ام مینشیند که با صدای هینی به سمتش برمیگردم.
از ترس زبانم میگیرد.
- چِ را او...مدی...اومدی...اینجا؟!
به چشمانم زل میزند.
- پریا می خوام برم خونه، اومدم خبر بدم.
+ خب حالا بشین الان مامانم میاد. زوده تازه اومدی دیگه...
مکثی میکند و با مِن مِن میگوید:
- تو هم میای باهام؟
+ کجا؟
- بریم پارک، قدم بزنیم چی میشه؟ توهم می دونم از بس موندی خونه حوصله ات سررفته!
همان موقع مادرم وارد خانه میشود و قبل من حرف امیر را تایید میکند.
- آره دخترم امیر راست میگه؛ برو بیرون به هوایی بخور!
سرم را پایین انداخته و از روی اجبار قبول میکنم. ولی معنای برق خوشحالی در چشمان امیر برایم قابل فهم نیست.
بعد از آماده شدن هر دو به سمت پارک راه میفتیم. در طول راه سنگینی نگاهش را روی خودم احساس می کنم اما من حتی ذره ای بهش اعتنا نمیکنم.سکوت همچنان بینمان را پر کرده بود.
امير بعد از چند دقیقه، به سکوت بینمان پایان میدهد.
راد
۲۰ ساله 00چرا میخام رمان دانلود کنم مثل قبلا نمیشه باید قسمی دان کنم
۳ روز پیشMozhgan
۳۳ ساله 10والا یا کلا متن قاطی پاتی بود،یا رمان اینجوری نوشته شده بود،با احترام اصلاااا خوب نبود،بشدت بی محتوا و ابتدایی،ارزش وقت گذاشتن نداشت
۵ روز پیشزیبا
۴۰ ساله 00دوستان یه رومانی بود دختره پرستاره و نترس پر جرات هست یه دوست داره اونا میخان بزور به مرد سن بالا بدن، دختره خودشو گریم میکنه بجای اون تو عقد میشینه اسمشو میگید🙏
۳ هفته پیشپروا
۱۹ ساله 00فکر کنم اس دل باشه
۷ روز پیشتمنا
۳۳ ساله 50پریا یه شخصیت ضعیفه که دلش خیلی زود میلرزه و هر روز عاشق یکی میشه میره چندماه تو یه خونه باهاش میمونه داستانم خیلی قاطی پاتیه معلوم نیست اول و آخرش کجاس آدم سر درگم میشه رمان مورد علاقم نبود
۱ هفته پیشلعیا
۲۸ ساله 00عالی و زیبا
۳ هفته پیشنهال
۲۵ ساله 10داستانش جالب بود
۳ هفته پیشبارانا
۲۲ ساله 10عالی بوددوست داشتم
۳ هفته پیشسارینا
11خیلی خیلی مزخرف بود واقعا متاسفم واسه این نویسنده همش قاطی پاتی نوشته بود نوسیندگیتون صفره صفرررر
۳ هفته پیشباران
01امیدوارم جلد بعدی زودتر بیاد تا اونجا نظر نهایی رو بدم
۳ هفته پیشبهار
01از نوسینده عزیز درخواست میکنم حالا که زحمت کشیدن و رمان زیبایی نوشتن ،به هم ریختگی و نامنظمی قسمت های مختلف رمان رو درست کنن که خیلی رو اعصاب بود
۴ هفته پیشzahra
10داستان رمان خیلی خوب بود. اما متاسفانه خیلی پس و پیش داشت و کل رمان قاطی شده بود و باعث سردرگمی میشد اگه اینجوری نبود قطعا خیلی بهتر و عالی تر میشد
۴ هفته پیشدختر تنها
21خیلی مزخرف بود اصلا آدم نمیتونه بفهمه چی به چیه معلوم نیست سرش کجاست وسطش کجاست واقعلا که این دیگه چه رمانی بود
۴ هفته پیشدلوین
۱۵ ساله 00خعلیییی قیشنگ بودد
۴ هفته پیشهدیه
۲۴ ساله 20عالی وجذاب بود مخصوصا شخصیت امیر
۱ ماه پیش
رمان در مورد حورا دلاویز دانشجوی ارشد برق هست که علاقه زیادی به درس خواندن و ادامهی تحصیل دارد اما مادرش برخلاف او موافق رها کردن تحصیل و ازدواج اوست. در یکی از همین روزها حورا با مرتضی شکیبا استاد باتجربه و محبوب همان دانشگاه آشنا شده حس میکند او تنها کسی است که افکار و روحیاتش را به خوبی درک میکند. کم کم حس خاصی بین آندو شکل میگیرد که در ادامهی داستان منجر به اتفاقات پر رمز و رازی میشود.
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
قلمرو رز ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
پیرانا ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
آخرین گلوله ژانر : #پلیسی #عاشقانه #درام
-
تو را در خواب هایم دیدم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
من و یک دنیا دروغ ژانر : #اجتماعی #خانوادگی
-
رویای مهتاب ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
سایه ی من ژانر : #عاشقانه #ترسناک #معمایی
-
آقای سر دبیر ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مدیر معاون (عشق سریالی) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
شروانو (شَروانو) ژانر : #عاشقانه #درام
-
راز شبانه ژانر : #عاشقانه #معمایی
-
جوخه بیوه ها ژانر : #عاشقانه #هیجانی #اکشن
-
بازگشت عاشقانه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
-
سهمی از عشق ژانر : #عاشقانه #خانوادگی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
آقای سر دبیر ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بازگشت عاشقانه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
پرونده ی ناتمام ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #خانوادگی
-
سبوی شکسته ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دادگاه مردگان ژانر : #عاشقانه #تخیلی #جنایی
-
پیرانا ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
نام او، اویی که دیگر او نبود ژانر : #عاشقانه #درام
-
ماه و پناه ژانر : #اجتماعی #جنایی #واقعی
..
00با نهایت احترام جدا از قلمی که داشت شخصیت اصلی اصلا به دل نمینشست و خیلی سست بود توی چند مدت آدم های توی زنگیش تغییر هم عاشق اون بود هم اینو میخواست