یک عمر تاوان (آفلاین) به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
داستان فرهاد پژوهان مردی که در سن کم و اوایل دوران دانشجویی عاشق شده و ازدواج کرده است. همان سالهای اول ازدواج صاحب فرزند شدهاند و اما خیلی زود زندگی مشترکشان خاتمه یافته است. حالا فرهاد در سن چهل و پنج سالگی استاد دانشگاه هست، مجرد و صاحب دو دختر جوان با خلقیات کاملا متفاوت و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۲۶ دقیقه
شیدا گونهاش را روی تهریش زبر فرهاد کشید و حلقهی دستهایش تنگتر شد. با لبخند عمیقی گفت:
- خدایی خیلی سعی کردم ولی نمیشه. فرهادو عشقه!
فرهاد ریز خندید و دستهای شیدا را از دور گردنش آزاد کرد. از جا برخاست و لب زد:
- باشه. من بیخیال بابا گفتنت میشم ولی خداوکیلی مامانمو درست صدا بزن.
شیدا لب باز کرد تا حرفی بزند که در اتاق باز شد و فرزاد به داخل سرک کشید:
- کجایید شماها؟ نمیاین دور هم باشیم؟
فرهاد دستش را دور بازوهای دخترک انداخت و گفت:
- ما الان میریم پایین، فقط لطفا تو برو با شیوا حرف بزن ببین میتونی آرومش کنی بیاد پایین؟
فرزاد پوفی کشید و سرش را به طرفین تکان داد:
- باشه... شما برید من الان میارمش.
***
صدای آلام گوشی بلند شد و شیوا خوابآلود دستش را روی پاتختی به گردش درآورد و پی گوشی میگشت. صدایش را قطع کرد و خواست بخوابد که اینبار گوشی زنگ خورد. تماس را وصل کرد که صدای فریاد معترضانهی ساحل به گوشش رسید.
- معلوم هست کجایی تو؟ زیر پای منو و صبا علف سبز شد!
خوابآلود لب زد:
- اومدم... پنج دقیقه دیگه اونجام!
- زهرمار... خوابی که هنوز. زود اومدی آ!
باشهای زیر لب گفت و تماس را قطع کرد. با بیمیلی از جا برخاست و مستقیم سمت حمام رفت. بوی حلوا در فضای خانه پیچیده بود و صورتش را با انزجار جمع کرد. در حمام را بست و حینی که لباسهایش را در میآورد با خود غرولند میکرد:
- دخترهی احمق! هر چی بهش میگم مامانمون نمرده هی واسش حلوا میپزه...
دوش را باز کرد و پلکهایش را روی هم فشرد. خشمی فرو خورده، غمی کهنه و بغضی سنگین سالها در وجودش بود. بعد از یک دوش کوتاه و ده دقیقهای فورا مانتو و شلوار اسپرتش را پوشید و موهای خیس و نمدارش را با گلمو بست. شال را روی سرش انداخت و سمت آشپزخانه رفت.
شیدا مشغول تزئين حلوا بود و شیوا با نیشخند گفت:
- واسه مامانه؟
شیدا قیف را فشرد و حواسش پی تزئين بود؛ آهسته جواب داد:
- آره، روز مادره گفتم واسش خیرات کنم.
شیوا زیر لب گفت:
- خیلی بدبختی...
شیدا چشم درشت کرد و نگاه تند و تیزش را به شیوا دوخت. لب فشرد و با غیظ نهیب زد:
- خودت بدبختی، به توچه اصلا؟! مثل تو خوبه که همه از دستت کلافه شدن؟
شیوا بیتوجه به عصبانیت و غرولندهای شیدا، سبد پیکنیک را از داخل کابینت برداشت و سمت یخچال رفت. هر چه از گوشت و میوه و سبزیجات که دم دستش بود را داخل سبد ریخت. فرهاد وارد آشپزخانه شد و با اخم ظریفی پرسید:
- چه خبره اول صبحی؟ کجا میری تو؟
شیوا ابرو در هم کشید و بدون نگاه به پدرش جواب داد:
- با دوستام میرم پارک جنگلی.
فرهاد دستش را به دیوار کنارش تکیه داد و لب باز کرد:
- کدوم دوستات؟
شیوا برای برداشتن مابقی وسایلها کابینتها را زیر و رو میکرد.
- نترس... تفریح سالمه فقط هم ساحل و صبا میان.
سبد را برداشت و از کنار فرهاد رد شد. سمت در سالن میرفت که فرهاد لب روی هم فشرد تا عصبانیتش را کنترل کند و صدایش را بالا برد:
- قبل از غروب خونه باشی شیوا.
آفتاب سرد پاییزی بر شهر میتابید و اندکی ترافیک در خیابان بود. ساحل و صبا کنار خیابان ایستاده بودند و صبا کولهاش را روی دوش جا به جا کرد:
- نمیری شیوا که یه ساعته ما رو اینجا کاشتی! ساحل روی پنجهی پاها بلند شد و کمی دورتر و انتهای خیابان را نگاه کرد:
- فکر کنم اومد.
لحظهای بعد شیوا مقابلشان ترمز زد. صبا در جلوی ماشین را باز کرد و با دیدن سبد پیکنیک روی صندلی گفت:
- جا قحط بوده اینو گذاشتی اینجا؟
- بشین بده به ساحل بذاره کنار خودش.
صبا سبد را برداشت و روی صندلی نشست. در سبد را باز کرد و نگاهی به محتویاتش انداخت. خیاری برداشت و سبد را پایین پاهایش، کف ماشین گذاشت. شیوا حین رانندگی نیمنگاهی انداخت و لب زد:
- اول صبح میخوای خیار بخوری؟
ساحل با نیشخند لب به طعنه باز کرد:
- خیلی علاقه به خیار داره... خیلی!
در پی حرفش ریز ریز خندید و صبا ابرو در هم کشید ، تشر زد:
- زهرمار بیتربیت! خیار و سیب اول صبح بخوری شکمت تخت میشه، پوست صورتت هم شفاف. افتاد؟
گازی به خیار زد و همین که جوید، صورتش را چندشوار مچاله کرد و گفت:
- اه اه اه... چه تلخ بود!
شیوا نیمچه لبخندی زد:
- هنوز نمیدونی ته خیار تلخه؟
- من سر و ته خیار رو از کجا بشناسم؟
ساحل با خنده گفت:
- صبا سر و ته خودش رو نمیشناسه، توقع داری سر و ته خیار رو بلد باشه؟
صبا شیشهی ماشین را پایین کشید و سرش را بیرون برد، محتویات دهانش را خالی کرد.
- عوق... حالم بد شد اول صبحی. یه چی شیرین بده!
اطلاعیه ها :
دوستان عزیز، فصل دوم این رمان، با نام گرداب سرنوشت در قسمت رمانهای حق عضویتی آنلاین به پایان رسیده و میتونید بخونید.
شیوا
00ممنونم ازنویسنده عزیز بابت این رمانهای زیبا امیدوارم همیشه موفق باشن.
۶ روز پیشفاطی
۲۰ ساله 00قشنگ بود ولی خیلی یهویی تموم شد
۱ هفته پیشسمیرا
۳۱ ساله 10خیلی رمان جذابی بود و موضوع و قلم خوبی داشت.. با آرزوی موفقیت برای نویسنده عزیز
۲ هفته پیشمعصومه
00قلم گیرا و روان سوژه جدید همه چیز عالی فقط خیلی بیش از حد حق رو به دلارام میدادن به هر دلیلی اصلااااا کارش قابل دفاع نبود خیلی سعی کردم رمان رو لو ندم خخخ دست نویسنده درد نکنه عالیییی
۲ هفته پیشش.ا.ج
10رمان قشنگی بود ولی نویسنده عزیز خدا وکیلی این کلمه های عجیب غریب رو از کجا پیدا کردین مثل مسترس یا تعشق یا المبار ؟ اصلا چنین کلمه هایی در فرهنگ لغت فارسی وجود ندارد
۲ هفته پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از نظرتون دوست عزیز. این کلمات عجیب غریب تو لغتنامهی دهخدا و واژهیابهای فارسی که روی گوشیها نصب میشن موجود هست. یه واژهیاب نصب کنید جستجو کنید معنی میاد براتون.
۲ هفته پیشمارال
10عالیییییی واقعا لذت بردم قلم بسیار زیبا و گیرایی داشت که به ادامه داستان راغب میشدی
۲ هفته پیش...
10یه رمان عالی بی نقص وهمه چی تموم دست شما درد نکنه
۲ هفته پیشفاطمه
۲۲ ساله 00رمان قشنگی بود
۲ هفته پیشHamta
00خوب بود.ممنون از نویسنده محترم
۲ هفته پیشنسرین
۳۸ ساله 00باتشکرازنویسنده عزیز،رمان خیلی خوبی بود به واقعیت خیلی نزدیک بود
۲ هفته پیشاوا
۲۰ ساله 00سلام عالییییی بود فقط لطفا لینک کانال تلگرامتون رو بزارین ک اونجا هم بتونیم همراهتون باشیم
۲ هفته پیشبرازنده
۲۶ ساله 10رمان جذاب وآموزنده ایی بود رمان مثل این بود که یکی دستشو گذاشته رو زنگ ول نمیکنه همش اتفاق پشت اتفاق تنفس به خواننده نمیدادوشیوابنظرم خیلی نمک نشناس بود این همه زحمت باباش کشیدآخرم رفت پیش مامانش بخون
۳ هفته پیشسپیده
۳۰ ساله 00قشنگ بود ممنونم نویسنده عزیز
۳ هفته پیشالهه
20خیلی رمان قشنگ وآموزنده ای بود خیلی فرهاد رو ستایش میکنم پدر فوق العاده ای بود .من که دوستش دارم
۳ هفته پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده sedighe6965۳
-
آیدی تلگرامی نویسنده @Negar_s_69
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
-
یک عمر تاوان (آفلاین) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مارپیچ ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
خاموشی آوا - VIP ژانر : #عاشقانه #درام
-
رمان مهجور عشق ( فصل دوم خواهر خوانده ) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
توپاز آبی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
یک عمر تاوان ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
طعم تلخ زندگی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
-
خواهر خوانده ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #همخونه ای
-
فرار از سنت - VIP ژانر : #عاشقانه #اربابی #تاریخی
-
مهجور عشق ( فصل دوم خواهر خوانده ) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
طعم تلخ زندگی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
-
خواهر خوانده ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #همخونه ای
-
در حصار گذشته ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس میکنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس میکنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار میشنوید و فکر میکنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصهی ما همهی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشتهاش میترسه!
-
قلمرو رز ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
راز شبانه ژانر : #عاشقانه #معمایی
-
پیرانا ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
به طعم شکلات (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی
-
پرواز پروانه ها ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
تو را در خواب هایم دیدم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مدیر معاون (عشق سریالی) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
بێ بەڵێن ( عهدشکن ) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شروانو (شَروانو) ژانر : #عاشقانه #درام
-
به طعم خون - آنلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #هیجانی #جنایی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
دکلمه
گمشده
دکلمه
پناه همیشگی قلبم
دکلمه
اُهم
دکلمه
رفتن...
دکلمه
کاش تو ماه بودی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
ماه و پناه ژانر : #اجتماعی #جنایی #واقعی
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
سایه ی من (جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #ترسناک
-
مجموعه داستان ما همه مرده ایم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
-
آخرین گلوله ژانر : #پلیسی #عاشقانه #درام
-
تاربام، گذرگاه سکون ژانر : #عاشقانه #معمایی #جنایی
-
بلاک کد ژانر : #رازآلود #هیجانی #معمایی #روانشناختی
ندا
00خیلی رمان جالبی بود، قلم و داستان روانی داشت و داستانش تکراری نبود