راهی برای دست یافتن به قلم black.star
ستاره دختری زجر کشیدهست. فقط به خاطر کاری که پدر و مادرش باهاش کردن، اون از دختر پاک به قاتل تبدیل شده و حالا که روی پاهای خودش ایستاده، میخواد کسایی که بانی آزارش بودن رو نابود کنه. اون هم دور از چشم خواهراش تا به اون چیزی که میخواد برسه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۰ دقیقه
به خواهرهام میگم که بیرون نرن و با کسی ارتباط نداشته باشن. به خاطرِ این که دشمنهای من به اونها نزدیک نشن و اونها هم به خاطر من توی خطر نیوفتن.
از کارم چیزی نمیگم چون میترسم بفهمن که چه کسی هستم و با شنیدن کاری که پدر و مادرمون انجام دادن مثل من بشن و از زندگی کردن بدشون بیاد و خودشون رو نابود کنن.
نمیخوام زندگیشون مثل من بشه حداقل من بسوزم. دوست دارم اونها زندگی کنن و آرامش داشته باشن. خودم رو با جذبه نشون میدم که حرفی روی حرفم زده نشه.
دلیل این که اسم من با اون ها فرق داره به خاطرِ این که اسمم رو پدرم گذاشته روم اون هم به دلیل چشمام. برای همین نمیخواستم اسم اونها شبیه من بشه و با کمک امیر اسم توی شناسنامههاشون رو عوض کردیم و گذاشتیم دلارام و دلآرا تا دشمنهامون هم نفهمن که اینها خواهرهای من هستن چون اسم قدیمشون رو میدونن.
از افکار در اومدم و به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم وبعد از چند دقیقه خوابم برد.
***
دلارام:
به گوشهام اعتماد نداشتم باور نمیکنم که ستاره این حرفها رو زده باشه ولی احساس میکنم این حرفها رو الکی زده. اما هر چه بهش فکر میکنم میبینم که موقع حرف زدن نه لبخند داشت نه اخم پس به گمونم راستِ. وای نمیدونم اصلا ولش کن کی حال فکر کردن داره؟
روی تخت دراز کشیدم که صدای گوشیم بلند شد. برش داشتم و به صفحهش نگاه کردم، دانیال بود. پیام رو باز کردم نوشته بود:
- خوبی؟
- عالی چرا باید بد باشم.
- معلومِ، چون با کسی مثل منی که به هر دختری افتخار نمیدم.
- اعتماد به آسمانت من رو کشتِ یه وقت گرمیت نشه.
- نگران نباش چیزهای سرد میخورم.
- زیاده روی نکنی من حال دل درد جمع کردن ندارم.
- اشکال نداره میگم یکی دیگه بیاد حالم رو خوب کنه.
- اون کیِ؟
- یه دختر دیگه.
با این حرفش ناراحت شدم ولی نمیخواستم کم بیارم.
- چه بهتر من هم از شر تو راحت میشم.
- یعنی تو ناراحت نمیشی؟
- نه چرا باید ناراحت بشم؟
- همین جوری. اصلا یه چیزی اگر راست میگی که ناراحت نیستی پارتی شب پنجشنبه که خیلیها میآن بیا، قبول؟
با این حرفش موندم چی بگم. اگر بگم آره ستاره جنازم رو وسط خونه میندازه اگر بگم نه جلوی دانیال کم میآرم. چی کار کنم؟ ولی نمیتونم جلوش
کم بیارم پس قبول کردم بعدش هم خداحافظی کردم. گوشیم رو برای فردا کوک کردم. قرارِ فردا گردش بریم تا از اطرافمون نقاشی کنیم. عاشق این کارم بعد از کوک کردن گوشیم چشمام رو روی هم گذاشتم وبه سه نشد که خوابم برد.
با صدای هشدار گوشیم بیدار شدم. از تخت اومدم پایین. به سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم رو شستم تا از خواب آلودگی بیرون بیام. دلآرا امروز
کلاس نداشت پس بیدارش نکردم. دست و صورتم رو خشک کردم و حولم رو آویزون کردم. سمت کمدم رفتم و درش رو باز کردم. خب امروز چی بپوشم؟
امروز تیپ آبی میزنم. شلوار لی که از نظر تنگی زیاد نبود برداشتم. مانتوی آبی نفتی و کفش آبی و شال آبیمم برداشتم و شروع به پوشیدنشون کردم.
خودم رو توی آینه نگاه کردم، چه جیگری شدم من الهی دلآرا فدات شه. از روی میز آرایشی برق لبم رو برداشتم و روی لبم کشیدم. بعد از این که با رضایت
خودم رو توی آیینه دیدم از جام بلند شدم. کیفم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
من عادت ندارم صبحانه بخورم پس از مغازه خوراکی میگیرم توی راه میخورم.
آرام قدم زنان به در واحد رفتم. در رو باز کردم اومدم بیرون مثل این دزدها راه رو طی کردم به اسانسور رسیدم که همان موقع باز شد.
حاضر بودم از پلهها برم تا اینکه با این پسر همسایه واحد پایینی توی اسانسور باشم.
متاسفانه دیگه برای راه کج کردن دیر بود پس به اجبار سوار اسانسور شدم کلید همکف رو زدم. منتظر موندم و به صفحهی مانیتور اسانسور نگاه کردم.
ایول! در آسانسور باز شد. سریع ازش بیرون اومدم چون اگر یکم دیگه میموندم هیچی ازم نمیموند از بس که یارو نگاه کرد.
از در آپارتمان خارج شدم و هوایی تازه کردم.
دانشگاهم نزدیک به این جا پس با پای پیاده میرفتم. حدود ربع ساعت توی راه بودم که به دانشگاهم رسیدم. راه کلاسم رو در پیش گرفتم از راهرو گذشتم.
وارد کلاس شدم.
سارا و ساناز و مهنازو مهنوش به سمتم آمدن. رفیقهای شیشی منن خیلی دخترای گلیان. شوخن و با من خیلی سازگاری دارن.
سارا: تو خجالت نمیکشی به شویت سلام نمیکنی؟
- اول سلام بعدش کلام شوورم.
ساناز: مامان بابایی منو دعوا کرد.
- چرا دختر نازم رو دعوا کردی ؟
سارا: چون اون هم مثل مامانش سر به هواست امروز رفتم از توی دست شویی جداش کردم مگه میاومد بیرون؟
- خب شاید کار خصوصی داشت.
سارا: من که میدونم کار خصوصیش چیِ.
- خیلی خب میذاری با بقیه سلام کنم؟
- نه.
- مرگ.
مهناز: ولش کن خواهرم خون خودت رو کثیف نکن.
- سلام آبجی گلم.
مهناز : سلام خواهر خلم.
من: بی تربیت به من میگن ابراز احساسات کن اصلا تو لیاقت محبتهای من رو نداری.
بعدش روم رو با حالت قهر ازش برگردوندم.
مهنوش: سلام پس سلامت کو؟
- مامان تو دیگه ول کن سر اول صبحی ریختین سرم میگین سلامت کو بابا خو یه چیز دیگه بگین.
مهنوش: بدبخت شوی آینده تو نمیدونه که با چه کسی داره میره زیر یک سقف.
عاطفه اسدخانی
۲۷ ساله 00خوبه ولی میتونست بهترم باشه ادامه رمان چی میشه
۱ ماه پیشحدیثه ,
00تا اینجا که خیلی خوب بود فصل دومش هست یا خیر ؟
۳ ماه پیشNazanin
۱۴ ساله 00هست ولی جلد دومش نصفه تموم میشه
۳ ماه پیش
70۳ ماه تفاوت سنی با خواهر؟ به شعور مخاطب ک توهین نکنین حداقل
۶ ماه پیشاوینا
۱۱ ساله 00عالللللللللی واقعا خوشم اومد دمت گرم
۸ ماه پیشمریم
۳۳ ساله 05خیلی رمانش بد بود اینقدر بدبود ک کلا مغزت هنگ میکرد افتضاح
۹ ماه پیشهر کی
30ببین رمانت چند جا اشتباه داشت ولی سارا و خواهرش (اسمش یادم نیست) چطور سه ماه فاصله دارند حالا میگفتی یکسال یادوقلون سه دقیقه بهتر بود و اگه میخوای رمان بنویسی بعد نوشتن بخون و ویرایشش کن
۹ ماه پیشاعظم
40جلد بعدی اسمش چیه؟تو رو خدا رمان رو کامل بزارید الان مگه این رمانه خودش چقدر بود که اومده چند فصل نوشته.حداقل فصل ها رو یا هم بزارید.این مردم آزاریه. هر فصل با اسم جدید میدین
۱۰ ماه پیشهانی
120چطوری دوتاخواهرمیتونن سه ماه تفاوت سنی داشته باشن که تورمان گفته 😵 💫
۱ سال پیشzaza
20خب برا همین تخیلیه دیگه😆😂😂😂
۱۰ ماه پیشم
20مگه این فصل اول نیست که میگین سه کجاست؟اگه دومه پس فصل اولش اسمش چیه وکجاست ؟
۱۱ ماه پیشجلد سه رو چجوری پیدا
۲۸ ساله 10رمان خیلی خوبی بود ولی جلد سه چی پس
۱۱ ماه پیشزهر ا
20سازنده برنامه لطفاً رمان های واقعی تو برنامه بذارید خواهش می کنم همین طور رمان های جالب
۱۲ ماه پیشهدیه
01میگم فصل دیگشو چطوری پیدا کنم
۱۲ ماه پیشولم.کووو
130چجوری 3 ماه تفاوت سنیشونهههه؟😂😑 مگ میشههه عاقا زمان میبره عا دوقلوعم باشن بازم نمیشه ک😂😂😐
۱۲ ماه پیشSoraya
۱۲ ساله 27عالی بود من که عاشق این رمان شدم به جرعت میتونم بگم این یکی از بهترین رمان های این برنامه هست لطفا جلد سوم هم بفرستید 😍
۱ سال پیش
جدیدترین رمان ها
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
سوگند
00بچه ها یه سوال یه رمان خودنم که یه دختر تو جنگل با یه شخصیت تخیلی برخورد می کنه که ادم ها همسرش کشتن و پسرش زندست اون شخصیت تخیلی از نژاد دوریل هاست و اسم دختر اگه اشتباه نکنم پروشان .اسم رمان میدوید