مانکن نابودگر به قلم مریم بهاور84
نویسنده : مریم بهاور84
ژانر : پلیسی، عاشقانه، رازآلود، جنایی
سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسیه که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص یا به استحضار "متظاهرا" میبنده.
سام به دنبال تلخترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبهای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهرا شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری انتقام قضاوتهای بیرحمانه اطرافیانش رو میگیره. اون داره تو گذشته غرق میشه تا اینکه از دل تاریکی تیر نامتظاهری پاک و کوچیک این مرد مقتدرو زمینگیر میکنه و... .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۱۱ دقیقه
احترام نظامی داد:
- قربان تو اتاق بازجویی هستن. منتظرتون بودن؛ گفتن تا وقتی برگردن شما تو دفترشون منتظر باشید.
به سمت دفتر سرهنگ حرکت کردم.
- ببخشید قربان؟
با صدای احمدی برگشتم:
- خسته نباشید؛ تبریک میگم.
نگاهم و ازش گرفتم و راه و ادامه دادم.
دفتر سرهنگ ملکی چهارمین اتاق از سمت چپ راهروی رو به روی اتاقای بازجوییه.
میدونستم کسی اونجا نیست پس در نزدم و وارد شدم.
با دیدن آرمان که لم داده رو صندلی سرهنگ و شیرینیِ رو میز و میخورد متوجه شدم اشتباه کردم.
با دیدن ناگهانی من و باز شدن در، احتمالاً فکر کرده سرهنگ اومد چون شیرینی پرید گلوش و به سرفه افتاد.
پاهاشو جمع کرد و آب توی پارچ و سر کشید، با پوزخند در و بستم؛ رفتم جلوتر:
- مزاحم خوشگذرونیت شدم؟
- غول بیابونی نزدیک بود سکتهم بدی چرا در نمیزنــــی؟
- وقتی سرهنگ تو اتاق خودش نیست، واسه کی در بزنم؟؟
- تیکه میگی؟
به پنجره بزرگ تهِ اتاق نزدیک شدم. از سرتاسر پنجرههای اداره نور خورشید میزد داخل. معمولا به این خاطر تو لنگه ظهر چراغ روشن نمیکردن. همه مشغول کار بودن؛ مجرما داد میزدن و اظهار بیگناهی میکردن،
مامورای اینترپل تازهوارد تو تالار تیراندازی تمرین میکردن؛ ستوانا پروندههای روی میزهاشون رو جمع آوری میکردن؛ استوارها نیروهاشون رو آموزش میدادن. و شاکیا با قیافه عصبانی حقشونو میخواستن.
همیشه درحال تماشای این منظره بودم. اگر شهر حتی تو یک روز میتونست به آرامش برسه کار ماهم راحتتر میشد.
ولی همیشه میدون جنگ بود؛ باعث میشه روز به روز به نفرتم از این موجودات حقیر افزوده بشه.
ولی تهران شهر متظاهراست. بهترین شرایط همینه.
با صدای آرمان بعد از مکث نه چندان کوتاهی برگشتم طرفش.
- سرهنگ امروز واسه چی میخواد جمعمون کنه اینجا؟
- موضوع مهمیه.
در همون لحظه سرهنگ وارد اتاق شد؛ با دیدنم لبخندی زد:
- خسته نباشی پسر؛ بازم مثل همیشه مارو سربلند کردی.
- گول این قیافه آروم و نخورین. موقعی که میاد
فک میزنم داد و قال راه میندازه که من خستم فکتو ببند.
بازم صدای آرمان بود که مزه پرونی کرد.
سرهنگ خندید:
- راستش، بهش حق میدم. گفتم بیاین چون یه موضوع مهم بود.
جدی گفتم:
- چه موضوعی؟
- حالا وقت هست. بزار سرتیپا بیان؛ توهم بشین پسر بدن درد داری.
با همون نگاه یخی همیشگیم:
- راحتم.
آرمان خودشو ولو کرد رو کاناپه چرمی. سرهنگ از کشوی میزش یه دیسک بیرون کشید و یه پرونده
رو از زیر پروندههای رو میز بیرون آورد و نشست رو صندلیش؛ در همون لحظه در به صدا دراومد:
- بفرمایید.
سرتیپا وارد شدن. آرمان به احترامشون بلند شد. سرتیپ درخشانی سرتیپ اصلی بود؛ یا به اصطلاح « سرتیپ تمام »
56 ساله، محافظه کار، مسئولیت پذیر و محترم. سرتیپ موسوی هم دوم؛ 51 ساله. اون رک گو جدی و درونگرا بود.
بعد از سلام و احوالپرسی، سرهنگ به آبدارچی سفارش دوقهوه و دو چای داد.
سرتیپ درخشانی در حالی که به پنجره اتاق بازجویی قدیمی
که ازش استفاده نمیشد خیره بود گفت:
- بسیارخب احسان؛ مشتاقم بدونم قضیه چیه؟
سرهنگ در حالی که با موهاش بازی میکرد گفت:
- موضوع یکم پیچیدهاس.
همه با قیافه جدی منتظر پاسخ سرهنگ بودیم. نگاهی به من و آرمان انداخت و بعد به سرتیپ.
به حرف اومد:
- ما GPS و دوربینا رو چک کردیم
یکی از سربازا حدودا ساعت یک و نیم دیشب به صورت نامحسوس، از اداره خارج میشه. ظاهراً به یه منطقهی متروکه خارج از شهر.
بلافاصله گفتم:
- پس آرمان چکار میکرده؟
ادامه داد:
- آرمان با تو که تماس گرفته حواسش از فیلم دوربینای مخفی اداره پرت شده و نتونسته سرباز و ببینه؛
خوب شد به حرفت اطمینان کردم سام. خوشبختانه کسی از دوربین خبر نداشته وگرنه راهکار دیگهای پیدا میکرد.
- پس با توجه به چیزی که اتفاق افتاد فهمیدین سربازه کدومه؟
سرهنگ دوم همتی هم که تازه به جمعمون پیوسته بود به حرف اومد:
این رمان بیش از 6,151 نفر بازدید کننده داشته است
تعداد نظرات تایید شده : 144
توجه کنید :
سلام به تمام خوانندگان عزیز
نویسنده رمان هستم
اطلاعیه شروع تایپ جلد دوم مانکن نابودگر از هم اکنون:
سه شنبه 6 دی ماه 1401...
میتونستم جلد دوم رو VIP بذارم ولی به دلایلی دوست ندارم مخاطبام تو این موقعیت اذیت بشن. از صبر و شکیباییتون نهایت تشکر دارم.
منتظر جلد دوم اولین رمان بنده باشید یا حق!
آرام
20بههههترین رمانی بود که خوندم عالی دست نویسنده درد نکنه فقط مارو بیشتر از این تو خماری نذار جلد دومو زودتر بنویس 😂💔
دیروزارزو
40چیشد پس منتظریما
۳ روز پیش;≤
30خواهشن نزارید اینم بشه مثله هیچکسان پادشاه که تو خماریش موندیم😐😕
۳ روز پیشZahra
00وای تروخدازودترجلودومش بیاد
۴ روز پیشSara
10وای عالی بود حرف نداش فقط کاش جلد دومش بیاد زود
۴ روز پیشfaezeh
20وایییییی عالیههه هرچی از خوبی این رمان بگم کم گفتم خیلی رمان خوندم ولی این رمان اصلا یه چیز دیگه بود 🥺♥️🤌🏻
۵ روز پیش
10عالی بود ولی خیلی منتظرم که جلد دومش بیاد اگه اومده لطفا بگید اسمش چیه من واقعا موندم توخماری این
۶ روز پیشسحر
۲۲ ساله 20لطفاً بگید کی منتشر میشه جلد دوم مردیم از انتظار
۶ روز پیشسیتا
02چرااااا آخه وی ای پی میخوایی بزاری رایگان بزار ما هم بتونیم بخونیم خوب
۶ روز پیشفاطمه
۳۱ ساله 00گفته می تونستم وی آی پی بزارم...ولی نمیزاره 👌👌
۶ روز پیشFiat
00لطفا شایعه پراکنی نکنید مرسی
۶ روز پیشجعفرشون
30بینظیر بود کلی با قسمتای اخرش اشکم در اومد لنتییی فوق العادس این رمان عاشقشم..فق زودتر جلد 2 رو بزا مرگ منننن
۶ روز پیشSita
00کی جلد دوم منتش میشه؟
۶ روز پیشمعصومه
۱۹ ساله 10رمان خوبی بود و ارزش خوندن وقت گذاشتنو داشت رمان متفاوتی بود از نویسنده خیلی ممنونم دست مریزاد 💜
۷ روز پیش(:
30میشه بگین دقیق رمان رو کی میزارید ممنون
۷ روز پیشنازلی
۲۱ ساله 41مریمییی صبرم چسبید ب سقف پس چیشد جلد دومش🥺
۷ روز پیش
محمد پسریه که تو زندگیش نقش سیاهی لشکر رو داره و فقط پی شیطنتهای جوونیه! از بابای کارگردانش، یزدان رحمتی، میخواد وارد دنیای بازیگری بشه اما یزدان نمیذاره چون میدونه تو این مورد جدی نیست و معتقده که خودش باید گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون! به خاطر همین هم محمد دست به کارای دیگهای میزنه تا روی پای خودش وایسه. بعد از قبول نشدن توی کنکور به بهانههای مختلف سربازیش و عقب میندازه اما دست آخر مجبور میشه که به سربازی بره! به واسطه دانیال صدیقی که توی فیلمای پدرش بدلکاری میکنه، با برادرزادهش آشنا میشه... برادرزاده دانیال صدیقی نقطه مقابل محمده! حالا وجود یه اکیپ دیوونه کنار محمد، میتونه اون و برای انجام کارایی که براشون برنامه ریخته انجام بده، تشویق کنه! اما امان از روزی که چند نفری که فکر میکنن عقل کل هستن، بیفتن کنار هم! ‼️سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز در ارتباطه اما اگر نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
-
مگس ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مانکن نابودگر ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #جنایی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
رمان در همسایگی گودزیلا ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسطوره ژانر : #عاشقانه
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
-
رمان گناهکار (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
تب داغ هوس (تب داغ گناه جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #انتقامی
-
رمان عاشقانه بانوی قصه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
غرب زده ی ایرانی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
-
با سقوط دست های ما ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دختری با چشمان سرخ ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
اجباری بی رحمانه ژانر : #عاشقانه #ازدواج اجباری #اجتماعی #غمگین
-
ماه دل (ماهِ دل) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
یغمای بهار ژانر : #عاشقانه #اربابی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
دکلمه
جان دل
دکلمه
مرا به نام عشق بدنام نکن
دکلمه
کاش تو ماه بودی
دکلمه
رفتن...
دکلمه
اُهم
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شیرشاه - VIP ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
دشمن بی نقص ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
اون کیه؟ ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسلحه ی خودکشی ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
عطر رازقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
(:
30حداقل بگین کی جلد دوم را میزارین لطفا