شاهزاده ای از آسمان به قلم نارسیس زد ای آر
نویسنده : نارسیس زد ای آر
سرنوشتی عجیب در حال رقمخوردن است؛ رازی که برای فاششدن به دوازده قربانی نیاز دارد.
حسیبا؛ دختری معمولی مثل همه دخترهاست که غافل از سرنوشت شگفتانگیزی که در انتظارشه، با پسری به نام آرتین نامزد میشه. آرتین پلیسی وظیفهشناس و بیباکه که علاقهی چندانی به این ازدواج نداره.
در کشاکش داستان، رازی بزرگ در دنیایی از ناشناختهها برملا میشه که…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۶ دقیقه
ثانیه به ثانیه اون کابوس لعنتی جلو چشمام بود؛ ولی نمیخواستم پدر رو به خاطر یه خواب نگران کنم؛ به خاطر همین گفتم:
_نه بابایی، یادم نمیاد.
پدر سری تکون داد و بلند شد که بره. دلم نمیخواست این قدر زود تنها شم. دستش رو گرفتم و گفتم:
_بابایی میشه پیشم بمونید و داستان اون شاهزاده رو دوباره برام تعریف کنید؟
لبخند تو چشمای خستهاش نشست. میدونستم امشب هم مثل چند شب پیش درست و حسابی نخوابیده.
دوباره لبه تخت نشست. من هم از خداخواسته سریع خوابیدم، پتو رو تا زیر گلوم بالا کشیدم و منتظرشنیدن داستان مورد علاقهام شدم.
_تو یه سرزمین دور، پر از قصرهای بزرگ و زیبا با رودخونههای پر آب و زلال و جنگلهای سرسبز، یه شاهزاده آبی زندگی میکرد. شاهزادهای که عاشق خانوادش بود. شاهزاده قصه ما بزرگترین پسر پادشاه شهری بود، به اسم لاجورد. تو اون سرزمین قلمروهای زیادی وجود داشت، همگی هم با هم دوست و متحد بودن و زیر سایه رحمت پروردگار خوش و خرم زندگی میکردند تا این که....
قبل از این که ادامه داستانی رو که تقریبا از حفظ بودم بشنوم، خوابم برده بود.
صبح روز بعد با صدای غرغرهای مامان از خواب بیدار شدم. وای بازم نماز صبح خواب موندم که این جور عصبانیه!
کف دستم رو به پیشونیم کوبوندم و تو دلم خودم رو به خاطر تنبلی سرزنش کردم.
یواشکی از اتاق اومدم بیرون و خودم رو تو دستشویی انداختم. باید چند دقیقه صبر میکردم تا آرومتر بشه.
بعد از پنج دقیقه بیرون اومدم و در حالی که حولهی زرد رو تو دستای خیسم جابه جا میکردم، وارد آشپزخونه شدم.
مامان داشت یکی از اون قرمه سبزیهای بینظیرش رو بار میذاشت. آروم از پشت نزدیکش شدم و محکم تو بغلم گرفتمش و چند تا ب*و*س آبدار رو لپش نشوندم.
مامان که هیچوقت از این کارا خوشش نمیاومد، هولی خورد و کفگیر قرمه سبزی رو روی سرم فرود آورد! قشنگ کلهام بوی قرمه سبزی گرفت.
یک لحظه هر دو متعجب به همدیگه نگاه کردیم و قبل از این که داد و بیدادش شروع بشه، تو حموم پریدم.
واقعا عجب شانسی داشتم یه روزم که اومدم بهش ابراز محبت کنم، قرمهسبزی تو سرم کوبوند.
عمدا حموم رو طول دادم. در برابر عصبانیتش هیچ شانسی نداشتم. بعضی اوقات فکر میکردم بابا خیلی صبوره که این قدر با مامان کنار میاد، شاید هم خیلی نسبت بهش عشق داره، دقیقا چیزی که آرتین نسبت به من نداره.
پوفی کشیدم و شیر آب رو بستم.
بعد از حموم، سریع برای رفتن به دانشگاه حاضر شدم. چادرم رو دستم گرفتم و گوشیم رو از تو کیف بیرون آوردم. بنا به خواسته بابا باید با احمد آقا، آژانسی سر کوچه، میرفتم.
قبل از این که شماره رو پیدا کنم صدای مامان از تو آشپزخونه بلند شد.
یا خدا چی کارم داشت؟
با احتیاط وارد آشپزخونه شدم و کنار میز ایستادم. دستام رو به نشونه تسلیم بالا بردم و گفتم:
_جانم مامان جان میخوای دعوام کنی؟ من تسلیم، از الان عذر خواهی میکنم، فقط شما عصبانی نباش.
خندید و جلوتر اومد. یکی از صندلیهای میز رو بیرون کشید. روش نشست و گفت:
_ ای جوجه! با همین حرفات بابات رو دیوونه خودت کردی دیگه، بشین کارت دارم.
صندلی رو به روش رو بیرون کشیدم و نشستم، مطمئنم یه خوابی برام دیده که این قدر مهربون شده.
با چشمای منتظر نگاهش کردم. یه کم من و من کرد و گفت:
_دیشب آرتین با بابات صحبت کرده، امروز ساعت پنج و نیم میرید بیرون.
چشمام از تعجب گرد شدند، بابا؟! امکان نداشت اجازه بده با آرتین بیرون برم، به خصوص این مدت که این دخترا پشت سر هم گم میشن خیلی حساستر شده.
یه کم فکر کردم و با یادآوری کار دیشب آرتین، اخمام تو هم رفت. به مامان گفتم:
_ من باید برم دانشگاه مامان جان، نمیتونم برم بیرون. باید دیشب اول ازم میپرسیدین بعد قرار میذاشتین. اصلا بابا چه جوری راضی شد؟ تو این مدت یه بارم نذاشته تنها باشیم.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
_آرتین با بابات صحبت کرد و اجازهات رو گرفت. قراره یه ساعته برید و برگردید. لازم نکرده امروز بری دانشگاه، حالا واسه من درسخون شده؛ بعد از دوهفته بابات راضی شده ،حالا تو دبه در بیار.
بعد چشم غرهای بهم رفت و بیتوجه به غر غرهام بلند شد و سمت کمد دیواری رفت. چندتا ساک دستی رو بیرون کشید و تو آشپزخونه آورد. چهقدر آشنا بودند؛ فکر کنم همونایی بودند که دیشب دست آرتین دیده بودم.
با دیدن محتویات ساکدستیها، دهن منِ از همه جا بیخبر بیشتر از قبل باز میشد. وقتی کارش تموم شد، یک جفت پوتین ساق بلند قهوهای، یه مانتوی کتان پاییزه و کلاه دار تقریبا بلند هم رنگ پوتینها و یه روسری چهارخونه قهوهای جلوم ردیف شده بودند.
لباسها واقعا قشنگ بودند؛ ولی بوی توطئه از صد کیلومتریشون میاومد. چشمام رو تنگ کردم و رو به مامان گفتم:
_از اندازه و مدلشون که معلومه مال شما نیست مامان جان، پس واسه منه. حالا بگید ببینم چی شده که این قدر ولخرجی کردید؟ من که تازه لباس خریدم.
مامان اخمی کرد و گفت:
_معلومه که واسه من نیست، اینا رو آرتین واست خریده آورده، امروز که میرید بیرون بپوشی.
از تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم. نه به اون رفتار دیشبش، نه به این دست و دلبازی هاش. با وجود رفتارهای ناراحت کنندهاش، چه طور انتظار داشت باهاش برم بیرون؟ اون هم با این لباسا.
با حرص نگاهی به لباسها انداختم و گفتم:
_ حرف من همونه مادر من، امروز دانشگاه دارم، در ضمن خودم لباس دارم، نیازی به اینا نیست.
مامان قیافه مهربونی به خودش گرفت و گفت:
_ ببین حسیبا، آرتین نامزد توئه، نامحرم نیستید که هر دفعه میاد میری خودت رو تو صد لا چادر قایم میکنی. فکر نکن نفهمیدم میری عمدا بدترین و کهنهترین لباسات رو جلوش میپوشی. به خدا خیلی پسر آقاییه که تا حالا چیزی نگفته. حتی تو خونه هم به خودت نمیرسی. حیف اون چشمای خوشگل و بادومی و اون لبای کوچولوت نیست؟ به خدا با یه آرایش ساده از این رو به اون رو میشی، هر چند که الان هم بدون آرایش عالی هستی.
با شنیدن حرفای مامان عصبانیتر شدم. جوری حرف میزد که انگار با یه بچه پنج ساله طرفه. چهطور پیش خودش فکر میکرد من عمدا این کارا رو میکنم؟ یعنی تا به حال یک بار هم حس نکرده بود این کارهای من به خاطر اینه که فکر میکنم واسه آرتین هیچ اهمیتی ندارم؟ که تو دلم هیچ میل و رغبتی برای زیبا بودن برای همسری که دوستم نداره نیست؟
با ناراحتی از جام بلند شدم و به سمت در راه افتادم و زیر لب گفتم:
_من امروز با این مرد بیرون برو نیستم.
***
معنی اسامی:
حسیبا: پاکنژاد
آرتین: پاک و مقدس
***
رأس ساعت پنج و نیم زنگ خونه به صدا در اومد و همزمان دلشوره عجیبی به جونم افتاد.
آخه چرا اینقدر وقتشناس بود؟ آهی کشیدم و جلوی آینه قدی راهرو خودم رو ورانداز کردم؛ مانتوی کتان بلند کلاهدار با پوتینهای ساق بلند و روسری چهارخونه قهوهای. و این گونه بود که من به سادگی مغلوب زبون چرب و نرم مامان عزیزم شدم.
پوفی کشیدم و چادرم رو سر کردم. پام رو که بیرون گذاشتم، دیدمش. امروز خوشتیپتر از همیشه بود. با اون بارونی یه کم بلندِ مشکی و پیرهن سفیدی که در تضاد با رنگ سیاه شلوار و شال گردنش بود، بیشتر از هر زمانی تو چشم بود.
نگاهش سمتم چرخید و لبخندی دندون نما تحویلم داد.
رفتار خشک و رسمیش تو این مدت باعث شد از لبخند گرم و بینهایت صمیمیش تعجب کنم و سرم رو پایین بندازم. سرمای بهاری اواخر اسفند لرزه به تنم انداخت. سرم رو به طرف مامان چرخوندم و گفتم:
_ ما زود برمیگردیم، هوا سرده برو تو مامان جان.
این رمان بیش از 3,720 نفر بازدید کننده داشته است
تعداد نظرات تایید شده : 34
الهام
۳۷ ساله 30سلام وقتتون بخیر،ممنون بابت رمان زیباتون فقط قسمت دوم زمان روپیدانکردم میشه اسم قسمت دوم رو بگین.
۲ هفته پیشعالیه
00اسم جلد دوم پادشاهی بی گناهان بود فکر کنم
۱ هفته پیش.
۱۸ ساله 15همون قسمت اول برا منصرف شدن و پیشبینی کافیه
۲ هفته پیشالهه
20جلد دوم رو از گوگل دانلود کردم قشنگ وجذاب بود اسمش هم پادشاهی بی گناهانه
۱ ماه پیشپریا
۱۶ ساله 10سلام. میشه لینک دانلودش رو اینجا بذارید؟ من هرچی میزنم جلد یک دانلود میشه
۱ ماه پیشنازی
۲۲ ساله 00.....://................../...../....._........._.._.......(...............)....
۱ ماه پیشنگین
10لینک رو از پهنا بکن تو حلقت این نقطه ها چیه پ🤣🤣🤣 عکس سانسور شد
۳ هفته پیشBaran
41عقاید نویسنده با عقاید من خیلی متفاوت بود و برام رمان رو اذیت کننده میکرد. در کل رمانش تکراری بود و رمان های خیلی بهتری از این قبیل رمان ها هست مثل سه فصل زاده تاریکی که بی نظیرع
۳ هفته پیشعلی
20اگه تو نت ببینید این رمان چند سال پیش نوشته شده. اون موقع موضوعش حسابی جدیدبود الان خیلی ازنویسنده ها رو این موضوع کارکردن. ولی خب با توجه به سال نوشتن این رمان درنوع خودش رمان خلاق و جدیدی محسوب میشه
۳ هفته پیش...
32مزخرففففف...دختره همچین میگه صاحب دارم انگار بلانسبت، ادم نیست گوسفنده. خیلی هم ضعیف بود تقی به توقی میخورد گریه میکرد و بلد نبود از خودش مراقبت کنه... کاراش رو مخ ادم میرفت
۳ هفته پیشنسترن
20پس حتما جلددوم روبخون چون دختره ازاین رو به اون رو میشه وبه نظرم گریه کردن و ضعیف بودن هاش با توجه به اینکه یهویی از یه زندگی اروم وارد یه زندگی سخت شده قابل توجیه هست.شخصیت دختره سیر تکاملی خوبی داره
۳ هفته پیشنرگس
12خیلی عالی بود و متفاوت تر از همه ی رمان هایی که تا به حال خوندم.ولی کاش جلد دومش هم اینجا بود.اما از گوگل گرفتم.خداقوت به قلم نویسنده اش😇
۴ هفته پیشسونی
۲۴ ساله 70مااگه دنبال جداول دوم میگشیم این برنامتون نصب نمی کردیم خودتون بزارید جلد دومشم
۴ هفته پیشمحدثه
۲۱ ساله 20خوب بودا، اما راستش به دل من زیاد نچسبید... با این حال خدا قوت عزیزم
۴ هفته پیشOrina
01جلد دوم ط گوگل پادشاهی بی گناهان/ و منی ک همچنان منتظر رمان خود عستم :) 🦋🥲
۱ ماه پیشفاطمه
۳۱ ساله 21رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون 💕💖 لطفاً فصل دوم
۱ ماه پیشمهدیه
60کارکتر آرتین و اصلا دوست ندارم متاسفانه
۱ ماه پیشنازی
۲۲ ساله 20عالی بود عاشقش شدم یعنی. جلد دومش رو هم تو نت خوندم اسمش پادشاهی بی گناهان بود از مدیریت برنامه هم میخوام که زودتر جلد دوم رو بذاره تا دوستان تو خماری نمونن.
۱ ماه پیشساحل
50رمان قشنگی بود حتما بخونید اما کاش همش یک جلد بود.
۱ ماه پیشالهه
30ای بابا موندم تو خماری که.جلد دوم کو پس؟
۱ ماه پیش
محمد پسریه که تو زندگیش نقش سیاهی لشکر رو داره و فقط پی شیطنتهای جوونیه! از بابای کارگردانش، یزدان رحمتی، میخواد وارد دنیای بازیگری بشه اما یزدان نمیذاره چون میدونه تو این مورد جدی نیست و معتقده که خودش باید گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون! به خاطر همین هم محمد دست به کارای دیگهای میزنه تا روی پای خودش وایسه. بعد از قبول نشدن توی کنکور به بهانههای مختلف سربازیش و عقب میندازه اما دست آخر مجبور میشه که به سربازی بره! به واسطه دانیال صدیقی که توی فیلمای پدرش بدلکاری میکنه، با برادرزادهش آشنا میشه... برادرزاده دانیال صدیقی نقطه مقابل محمده! حالا وجود یه اکیپ دیوونه کنار محمد، میتونه اون و برای انجام کارایی که براشون برنامه ریخته انجام بده، تشویق کنه! اما امان از روزی که چند نفری که فکر میکنن عقل کل هستن، بیفتن کنار هم! ‼️سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز در ارتباطه اما اگر نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
-
مگس ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مانکن نابودگر ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #جنایی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
رمان در همسایگی گودزیلا ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسطوره ژانر : #عاشقانه
-
رمان گناهکار (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
-
رمان عاشقانه بانوی قصه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
تب داغ هوس (تب داغ گناه جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #انتقامی
-
اجباری بی رحمانه ژانر : #عاشقانه #ازدواج اجباری #اجتماعی #غمگین
-
با سقوط دست های ما ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دختری با چشمان سرخ ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
یغمای بهار ژانر : #عاشقانه #اربابی
-
ماه دل (ماهِ دل) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
غرب زده ی ایرانی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
دکلمه
جان دل
دکلمه
مرا به نام عشق بدنام نکن
دکلمه
کاش تو ماه بودی
دکلمه
رفتن...
دکلمه
اُهم
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شیرشاه - VIP ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
دشمن بی نقص ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
اون کیه؟ ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسلحه ی خودکشی ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
عطر رازقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
......
10لطفا جلد دومش رو هم بزارید