داستان کوتاه عاطفه

به قلم حمید درکی

داستان کوتاه

درمورد دخترافغانی هست پدرش مریضه برادرش پاهاش شکسته مادرش سرطان داره عاطفه مجبور میشه برای کمک خرج زندگی لباس پسرانه بپوشه واتفاق بدی میفته...


45
4,361 تعداد بازدید
19 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه


نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Mahsa

    ۱۲ ساله 00

    من این رمان رو خوندم و خیلی خوشم اومد

    ۳ هفته پیش
  • ک

    00

    این دیگه چی بود🤨☹️ بیشتر شبیه یه خاطره بود

    ۴ هفته پیش
  • انا

    ۱۶ ساله 00

    واقعا عالی بود

    ۱ ماه پیش
  • Aliakbar

    10

    اولش خوب بود ولی آخرش بی مزه تموم شد

    ۱۰ ماه پیش
  • آوینا

    00

    به نام خدا سلام بازم از افغان ها رمان بگذاربد ممنون نویسنده بابت این رمان زیبا کاملاً عالی بود دستتون درد نکنه روز و شب خوش

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۴ ساله 11

    پایانش جالب نبود. لحنش هم مدام تغییر میکرد.

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    31

    قشنگ بود

    ۱ سال پیش
  • یمنا

    ۲۲ ساله 30

    رمانش واقعا عالیه

    ۱ سال پیش
  • سحر

    21

    بسیار زیبا و پر درد.فقط افغانها نیستند.بسیاری از هموطنان خودمون هم این زندگی پر درد رو دارن و هیچکی به دادشون نمیرسه.هه

    ۱ سال پیش
  • یسنا

    ۳۳ ساله 21

    🤔🤔🤔🤔

    ۱ سال پیش
  • سلام آقای غلامی عزیز

    22

    سلام خدمت غلامی عزیز لطفاً رمانهایبزارید تو برنامه که ما افراد میانسال بتوانیم بخوانیم ممنونمتو رده 35تا40سال

    ۱ سال پیش
  • خاطره

    ۳۷ ساله 30

    بسیار عالی بود سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم موفق باشید 🌹🌹🌹

    ۱ سال پیش
  • نفس

    30

    سلام بله گاهی حقیقت درونی ماانچه که دیگران فکرمکنندنیست وبه سادگی به یک بچه تهمت میزنیم ممنون ازنویسنده ای عزیزامیدوارم هرروزبیشترپیشرفت کنید

    ۱ سال پیش
  • فاطمه.م

    ۳۵ ساله 93

    سلام.خیلی دردناک بود.متاسفانه این شرایط خیلی ازبچهای ایران ن فقط افغان ک ازفقرمینالن.من خودم الان وضعیت وشرایطم شبیه خونواده عاطفس وشایدهم بدتر.🌹🌹🌹😔😔😔😔

    ۱ سال پیش
  • Hamta

    50

    خوب بود

    ۱ سال پیش
شروانو (شَروانو) لحظاتی پیش

پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم می‌گفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمی‌گنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخره‌ترین چیز ممکن بود... یکی یک‌دانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم می‌کرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب می‌دانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب می‌آمد، موهایم را شانه می‌کرد و از قوی بودنم حرف می‌زد. لبخند می‌زد و خیره در چشمان سیاهم می‌گفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات می‌سازن، بزرگ‌تر کن؛ حتی اگر هیچ‌کس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچ‌کس نداره، تو می‌تونی از ویرونه‌ها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو می‌بخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشی‌هات مبارزه کنی چون تو قوی‌ترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.

محبوبترین های هفته

راه های دانلود اپلیکیشن

اسفند

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

بهمن

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

دی

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آذر

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آبان

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.