داستان کوتاه رمینور

به قلم پرستو مهاجر (پرستو عبدالهیان)

داستان کوتاه

داستان درمورد ویولونی هست که مال پیرمردی به اسم سف الله هست که بهش عمو سیفی می گفتند. عموسیفی درخیابان ویولون می زنه ، یک روز که درخیابان اجرا داشته ناگهان می بینه رمینور یعنی ویولونش دزدیدن و ادامه ماجرا...


38
2,932 تعداد بازدید
14 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه


نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بانو

    02

    خیلی مسخره بود اصلا خوشم نیومد

    ۸ ماه پیش
  • پری

    10

    عالی و جذاب بود من واقعالذت بردم ممنون بخاطرهمچین رمان خوبتون🌸🌸🌷🌷

    ۱۰ ماه پیش
  • هما

    ۲۴ ساله 20

    چه داستان جالب و مهیجی دست نویسنده درد نکنه ،چقدر شیوه داستان نویسی شما برام جالبه لذت بردم.

    ۱ سال پیش
  • رضا

    20

    بسیار خوش تکنیک، عالی و قوی و تاثیرگذار، از نویسنده متشکرم.

    ۱ سال پیش
  • الهه

    20

    کوتاه وجالب

    ۱ سال پیش
  • Neda yousefi

    ۱۳ ساله 20

    خوب بود موفق باشید

    ۱ سال پیش
  • خاطره

    ۳۷ ساله 30

    داستان قشنگ و زیبایی داشت سپاس نویسنده محترم موفق باشی 🌸🌸🌸

    ۱ سال پیش
  • ثنا

    01

    زیاد خوشم نیومد درسته داستان کوتاه بود اما خیلی اتفاقات تند و سریع می گذشت، مطلب به درستی ادا نمیشد ، به هر حال خسته نباشید

    ۱ سال پیش
  • .....

    24

    واوووو یعنی یک نویسنده با دو اسم؟ حمید درکی و پرستو مهاجر به به😂

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    20

    حمیددرکی پرستودوتانویسنده هستن نه یکی

    ۱ سال پیش
  • مارال

    40

    چه قشنگ بود😍❤️چه مرد بزرگی بود عمو سیفی

    ۱ سال پیش
  • فاطمه.م

    ۳۵ ساله 40

    سلام.قشنگ وآموزنده بود.عموسیفی درسته دنیاش کوچیک بودولی دلش خیلی بزرگ بود کاش همه دلاشون مثل دل عموسیفی بزرگ بود.ممنونم بابت داستانتون.🌹🌹🌹

    ۱ سال پیش
  • تنها

    50

    به عنوان یک داستان کوتاه خوب بود. وقتیم نمیبره.

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    40

    عموسیفی واقعی نیست

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.