سند بدون عنوان ( جلد اول به طعم شکلات ) به قلم حانیا بصیری
نویسنده : حانیا بصیری
شهرزاد نویسنده پرطرفدار کتاب و دانشجوی رشته حقوقه. اون و برادرش برای ساختن آینده اشون شهرستان رو به مقصد تهران ترک میکنن. غافل از اینکه آینده براش بازی های تلخ و شیرین زیادی رو خواب دیده وَ عشق... عشقی که هم میتونه نجات دهنده باشه هم میتونه شکست سختی رو به بار بیاره. حالا انتقام شهرزاد کدومه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
سرم رو تکون دادم :
- به وقتش.
- طبقه چندم میخوای بری؟
دوباره به پیام بابا نگاه کردم و مأیوسانه گفتم :
- پنج.
با چش به داخل آسانسور اشاره کرد:
- فکر کنم وقتش الانه!
مضطرب به اتاقک نقره ای مقابلم نگاه کردم:
- اگه شانس منه که مطمئنم همین الان این خراب میشه.
چشمک سوالی زد:
- فیلم زیاد میبینی نه؟
از ری اکشن باحالی که انجام داد خنده ام گرفت و سرمو به نشونه تایید تکون دادم:
- بی تاثیر نیست!
به چشمام نگاه کرد و جدی گفت :
- برو تو قول میدم چیزی نشه.
دوباره به آسانسور نگاه کردم :
- یه لحظه.. باید خودم و قانع کنم.
اخم کمرنگی کرد و مبهم گفت :
- چی؟
پشتمو بهش کردم و چشمام و بستم. دوتا انگشتمو گذاشتم رو شقیقه ام گفتم :
- تو میتونی؟ ترست و بزار کنار باشه؟
یک دستمو مشت کردم و بهش نگاه کردم و خودم جواب خودمو دادم :
- باشه.
اعتماد به نفسمو جمع کردم و بدون حرف وارد آسانسور شدم و برای اینکه بیشتر از این آبرو ریزی نشه بند کیفم رو محکم گرفتم و به بدنه آسانسور تکیه دادم و به بسته شدن در نگاه کردم، کنارم دست به سینه ایستاد و با چشم به آینه مقابل اشاره کرد :
- این آینه رو میدونی برای چی اینجاست دیگه؟
به تصوير پسر قد بلند و مو خرمایی توی آینه نگاه کردم و همونطور که صدای ضربان قلبم و میشنیدم گفتم :
- برای اینکه ترسویی مثل من احساس تنهایی نکنه.
درحالی که از توی آینه بهم نگاه میکرد انگشت اشاره اش و به سمت تصویرم گرفت :
- رنگت پریده.
آب دهنم و قورت دادم و همونطور که لبام از شدت استرس سفید شده بود نگاهم و از آینه گرفتم و دستم و گذاشتم روی گونه ام و سعی کردم خودم و معمولی جلوه بدم.
با صدای توقف آسانسور و باز شدن درش انگار دنیا رو بهم دادن. سریع پریدم بیرون و گفتم :
- ، آخيش بالاخره رسیدیم. خيلی ممنون.
ذوق زده اومدم برگردم و ادامه حرفمو بزنم که بخاطر فاصله کمی که بینمون بود دوتایی بهم برخورد کردیم، هول شده خواستم سریع برم عقب که تعادلم و از دست دادم و نزدیک بود بیفتم که خم شد و سریع دستشو گذاشت روی پشتم و مانع شد، حیرت زده در همون حالت مونده بودم و اونم انگاری شوک شده بود و به چشمام نگاه میکرد.
یهو به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم و صاف ایستادم، اونم آهسته عقب رفت. خودمو جمع و جور کردم و با لبخند زورکی به سمت مخالف نگاه کردم و تند ،تند گفتم :
- چیشد، بخیر گذشت.
از فرط خجالت این که چرا انقدر دست و پا چلفتی ام گرمم شده بود.
به اطراف نگاه کرد و با لبخند معذبانه ای برای عوض کردن بحث به پله ها اشاره کرد :
- اگه با پله ها میخواستی بیای یه دو ساعتی تو راه بودی.
زیر لب گفتم :
- کاش با همون پله ها میومدم.
هول شده سرم و تکون دادم:
- آره، آره.
دستم و توی کیفم بردم تا گوشیم و بردارم که یهو بند کیفم کنده شد و هرچی داشتم و نداشتم ریخت رو زمین،
از صدای ریختن وسایلم روی زمین چین کمرنگی وسط دوتا ابروش ایجاد شد.
بدون اینکه تکون بخورم به روبه رو نگاه کردم و زیر لب گفتم :
«منو به این همه خوشبختی محاله!»
خم شدم و نفس حرصی کشیدم زیر لب غرغر کنان وسایلم و جمع کردم، چم شده بود؟ روی زمین نشست و بهم کمک کرد. چقدر خجالت میکشیدم ای کاش میرفت . خداروشکر دیروز تمام رسید های خرید و پوستای شکلات و بیسکوییت دوماه پیش و از توی کیفم برداشتم ریختم دور وگرنه الان شرفم جلوش خدشه دار شده بود. دوتا کتاب و از روی زمین برداشت ، قبل اینکه بهم بده اسمش وخوند و گفت :
- دوتا! باید کتاب خوبی باشه.
کتابارو ازش گرفتم و لبخند زدم و خواستم خداحافظی کنم که یه حس عجیبی مانعم شد، با عجله خودکارمو از توی کیفم بیرون اوردم و درشو با دندونم باز کردم و بی توجه به صدای زنگ تماس گوشیم صفحه اول یکی از کتابارو اوردم و امضا کردم و سریع به سمتش گرفتم و گفتم:
- کهاب هودمه من...
چشمم به چهره سوالیش که افتاد فهمیدم اول باید در خودکارو از توی دهنم در بیارم . سریع در خودکارو از توی دهنم برداشتم و دوباره گفتم.
- کتاب خودمه، من نویسنده ام، خدمت شما بابت تشکر از کمکتون.
ابروهاش بالا رفت و کتابو ازم گرفت و بهش نگاه کرد :
- خیلی ممنونم ،کاری نکردم.
محکم پلک زدم :
- خواهش میکنم، خدانگهدار .
مکث کرد و آهسته گفت :
- خداحافظ .
این رمان بیش از 4,795 نفر بازدید کننده داشته است
تعداد نظرات تایید شده : 18
توجه کنید :
جلد دوم این رمان رو میتونید در بخش آنلاین دنبال کنید
همچنین میتوانید جلد دوم رو از نویسنده در تلگرام به آیدی haniabasiri1@ دریافت کنید
مینا
۲۹ ساله 00چرا نصفه نیمه بود فصل دومش چه رمانیه
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
در بخش وی آی پی کاملش هست دوست عزیز
۲ ماه پیشحنانه
20من نسخه کامل این رمان و بقیه رمانهای این نویسنده رو خوندم. عالیه 👏🏻👏🏻دست مریزاد
۲ ماه پیشسلاماز کجا بگو ماهم
10سلام از کجا بقیشو بخونم
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
نسخه کامل جلد دوم داخل بخش وی آی پی عزیزم
۲ ماه پیشsara
00سلام تو رو خدا بگین فصل دومش کجاس😐😐بقیه شو کجا باید بخونم؟!🤔
۲ ماه پیشنیکویی
۲۶ ساله 02عزیزم نوشته که جلد اول به طعم شکلات تو برنامه هست
۲ ماه پیشنیکویی
۲۶ ساله 00البته آنلاین
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
سلام عزیزم نسخه کامل جلد دوم رو باید خریداری کنید
۲ ماه پیشفاطمه
70حانیا جان نمیشه جلد دومشم رایگان کنی؟😢من اگه به مامانم بگم رمان برام بخر دیگه خفم میکنه از بس خریده تا الان😂
۲ ماه پیش. :.
10میزنم خواندن رمان نمیاره
۲ ماه پیشتنها
۱۸ ساله 00این رمان داخل برنامه فصل اول هست.
۲ ماه پیششادی
10دوستان جلد دومش کجاست من که پیداش نمیکنم کمک لطفا 😅
۲ ماه پیشsara
00سلام...بچه ها رمان به طعم شکلات تو بخش آنلاین هست ولی گفته این رمان به اتمام رسیده😐😐😐من که پیدا نکردم شما ها اگه پیداش کردین تو بخش نظرات بگین ما هم بریم بخونیم با تشکر😊🌹
۲ ماه پیشمعصومه
10خیلی خوب و عالی
۲ ماه پیشنیل
00عه 😂اولین نفرم؟ گفتم شاید کسی خونده منم بخونم 😉
۲ ماه پیشتی تی
۱۸ ساله 00آره تو اولی من دوم البته من اول اومدم نظرات رو بخونم که دیدم خالیه صفحه🤦 ♀️🤦 ♀️😂😂😂
۲ ماه پیش
-
رمان سَقف کاغَذي ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی #معمایی
-
روستای پرماجرا ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #معمایی
-
خلافکار مغرور ( جلد اول ) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #هیجانی #معمایی #جنایی
-
بی محابا ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی #جنایی
-
سند بدون عنوان ( جلد اول رمان به طعم شکلات ) ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی
محمد پسریه که تو زندگیش نقش سیاهی لشکر رو داره و فقط پی شیطنتهای جوونیه! از بابای کارگردانش، یزدان رحمتی، میخواد وارد دنیای بازیگری بشه اما یزدان نمیذاره چون میدونه تو این مورد جدی نیست و معتقده که خودش باید گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون! به خاطر همین هم محمد دست به کارای دیگهای میزنه تا روی پای خودش وایسه. بعد از قبول نشدن توی کنکور به بهانههای مختلف سربازیش و عقب میندازه اما دست آخر مجبور میشه که به سربازی بره! به واسطه دانیال صدیقی که توی فیلمای پدرش بدلکاری میکنه، با برادرزادهش آشنا میشه... برادرزاده دانیال صدیقی نقطه مقابل محمده! حالا وجود یه اکیپ دیوونه کنار محمد، میتونه اون و برای انجام کارایی که براشون برنامه ریخته انجام بده، تشویق کنه! اما امان از روزی که چند نفری که فکر میکنن عقل کل هستن، بیفتن کنار هم! ‼️سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز در ارتباطه اما اگر نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
-
مگس ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مانکن نابودگر ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #جنایی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
رمان در همسایگی گودزیلا ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسطوره ژانر : #عاشقانه
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
-
رمان گناهکار (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
تب داغ هوس (تب داغ گناه جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #انتقامی
-
رمان عاشقانه بانوی قصه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
غرب زده ی ایرانی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
-
با سقوط دست های ما ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دختری با چشمان سرخ ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
اجباری بی رحمانه ژانر : #عاشقانه #ازدواج اجباری #اجتماعی #غمگین
-
ماه دل (ماهِ دل) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
یغمای بهار ژانر : #عاشقانه #اربابی
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
دکلمه
جان دل
دکلمه
مرا به نام عشق بدنام نکن
دکلمه
کاش تو ماه بودی
دکلمه
رفتن...
دکلمه
اُهم
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شیرشاه - VIP ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
دشمن بی نقص ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
اون کیه؟ ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسلحه ی خودکشی ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
عطر رازقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
فربد
00خوب و سرگرم کننده.........