تندیسگر عشق به قلم monika
داستان درمورد پسری به اسم سعید که جز بچه های انقلابی هستش و عاشق دختر یکی از تیمسار های ارتش میشه و ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۵۹ دقیقه
-چیزی نیست مامان..اوضاع رو که میبینید
مادر لبخندی میزند و میگوید :
-نگران نباش پسرکم ...جاالحق وضحق الباطل ...حق می آید وباطل نابود میشود...پیام قرانه مادر
نگاهش را به لیوان های کمر باریک میدوزد ...روی دیدن مادر را ندارد
چطور توانسته به مادرش نگوید.
*سال93*
بانشستن هواپیما در فرودگاه اصفهان احساس خوبی به او دست میدهد ...به سمت تحویل بار میرود وساکش را تحویل میگیرد وبعد از گرفتن تاکسی به سمت خانه ی زیبایش راه می افتد.
کلید را در قفل در میچرخاند و وارد خانه میشود.
نشاط با دیدنش جیغ میکشد وبه سمتش می آید ومیگوید
-سلام چه زود اومدی؟
صدای ماهان از داخل اتاق می آید که میگوید
-کیه نشاط؟
نشاط هم با صدای بلند میگوید :
مهرساست عزیزم
به اخم مهرسا نگاهی میکند و میگوید
-به خدا تازه اومده از وقتی فهمید تو رفتی ومن تنهام گفت که بریم خونه پیش مامانش اینا ولی من دلم نمیخواست واسه همین گفتم نمیام اونم گفت که حالا که تو نمیای من میام
-فکر آبروی منو نکردی؟من میدونم شما زن وشوهرین همسایه ها هم میدونن؟نمیگن تو خونه 2تا دختر یه پسر چیکار میکنه؟
ترکش هایی که مهرسا به سمت نشاط نشانه رفته بود زیاد بود و اینها هیچکدام به ماهان بد بخت ربطی نداشت چرا که آن قبل تر هم نیز آمده بود...درواقع مهرسا دلش از کسان دیگری پر بود
از کسانی مثل
پدر و مادر پر مهرش !!!
بدون توجه به نشاط که عذر خواهی میکرد وارد اتاقش شد ودر را محکم کوبید...چراغ اتاق را روشن نکرد وهمانطور با لباس خود را بر روی تخت انداخت وبه اتفاقات گذشته فکر کرد
اینکه برای پدر ومادرش مزاحمی بیش نیست ...به یاد جر وبحثش با نشاط می افتد،زیاده روی کرده بود...این را خوب میدانست.
پنجشنبه است .هوا از همان خروس خوان سحر مه آلود و سرد است.
نشاط به دانشگاه رفته وطی نامه ای که بر یخچال چسبانده اعلام کرده که شب به خانه نمی آید وبه خانه مادرشوهرش میرود
واین یعنی قهر.
حاضر میشود وبا سرعت به سمت دانشگاه میراند.جلو درب دانشگاه مثل همیشه به حجابش گیر میدهند ولی او بی اعتنا به نگهبانی وارد پارکینگ وسپس حیاط دانشکده میشود.از دور ساسان ورضا را میبند به سمت آن دو میرود ،آنها هم وقتی مهرسا را میبینند به سمت او می آیند و سلام میکنند.
رضا که قیافه پریشان مهرسا را میبیند برادرانه میپرسد
-مهرسای من چشه ؟
مهرسا سرش را بالا می آورد و میگوید
-رضا الان حوصله جواب دادن ندارم بعد دانشگاه با ماهان ونشاط بیاین کافی شاپ همیشگی واز پیش آن دو دور میشود.
وارد سالن دانشکده که میشود با مردی که دفعه اول او را در پایگاه بسیج دانشکده دیده است رو به رو میشود
اوایل آن را امل خطاب میکرد اما اکنون بعد از گذشت 3ماه دیگر حتی نمیتواند نگاهش کند
نمیداند چه چیزیست که وقتی به او مینگرد کوبش قلبش صد برابر میشود و گونه هایش رنگ میگیرند
امروز هم مثل همه روز ها بی اعتنا به او از کنارش میگذرد...به تازگی فهمیده است که بخاطر کسالت استاد آناتومی این درس را به او سپرده اند به عنوان استاد یار!!!
او بی صبرانه منتظر ترم جدید است تا با او کلاس بردارد.
با صدای ذهره یکی از بچه های پزشکی به سمت او برمیگردد وسلام میکند وذهره خطاب به او میگوید
-چرا اومدی دانشکده ؟مگه فرجه هاتون نیست ؟
با خود می اندیشد واقعا برای چه آمده است ؟؟؟او هیچ کلاسی ندارد وهمه کلاس هایش به اتمام رسیده اما رضا وساسان وبقیه که یک درس را افتاده اند امروز کلاس داشتند که البته آنها هم آخرین جلسه شان بود.
-همینطوری
از سالن خارج میشود وبه سمت مسیر نا معلومی راه میرود سرش را که بلند میکند خود را جلوی نماز خانه میبند..باز هم کوبش قلبش شروع میشود چرا که اوراهم درحالی که آب از دست وصورتش میچکد میبیند .
رویش را به طرف دیگری برمیگرداند تا اومتوجه خیرگی نگاهش نشود.
وقتی برمیگردد اثری از او نیست آهی از ته دل میکشد و راه آمده را برمیگردد.
با خود می اندیشد که چند دفعه نماز خوانده است ؟؟یادش نمی آید شاید به تعداد انگشتان دست هم نشود اما اورا هر روز میبیند که بعد صدای اذان به نماز خانه میرود ونماز میخواند.
*سال57*
روزها از پی هم میگذرند و دل عاشق سعید هر روز بی قرار تر برای دیدن یار...
امروز هم مانند این چند هفته گذشته با یارش قرار دارد..با یاری که به احترام او روسری سر میکند.قضیه را با مادرش در میان نگذاشته است اما قصد دارد طی همین چند روز بگوید تا به خواستگاریش برود انطور که معلوم است الهه ام راضی است زیرا وقتی حرفش را به میان میاورد چیزی نمیگوید.
دیگر از کاباره رفتن و نوشیدنی غیر مجاز خوردنش خبری نیست.واینها همهه دل عاشق سعید را بیقرار تر میکند.
20دی است واو سخت مشغول پخش کردن اعلامیه های امام است امروز هم به بهانه کاری توانسته چند ساعتی را از بچه ها دور بماند.با صدای الهه به سمت او بازمیگردد هنوز هم شرم وحیای خاص خودش را دارد
-سلام خوبی ؟
بالاخره بعد کلی تمرین کردن اورا از سوم شخص جمع به دوم شخص مفرد تبدیل کرده است
-مرسی تو خوبی ؟
سرش را به علامت مثبت تکان میدهد ..ناگهان دستش گرم میشود انقدر گرم که احساس سوزش میکند انگار که درون کوره آتش است نگاهی به دستش میکند و دستان ظریف الهه را میبیند که بر روی دست اوست .سریع دستش را بیرون میکشد که الهه با ناراحتی به او میگوید
-چرا اینطور میکنی؟
سعید خیلی جدی به او میگوید
-هنوز نامحرمیم الهه جان
الهه خنده ای میکند ومیگوید
-ایناهمش مسخره بازیه..مگه چهارتا کلمه عربی چیکار میخواد بکنه ؟
سعید باز هم مبهوت این بی اعتنایی او به دین میشود.
srm
00ببخشید من نمیدونستم نویسنده راضی نیست ، حلال کنید
۴ هفته پیشمحدثه
00قشنگ بود ♥️
۴ هفته پیشمهسا
۱۹ ساله 10خیلی قلم ضعیفی بود واقعا ارزش خوندن نداره واقعا متاسفم که وقتم رو هدر دادم خیلی آبکی و چرت از این رماناس که فرداش اسمش یادم میره مسخره بازی که آدم خنده ش میگیره هیچ چیز قشنگه نداشت
۲ ماه پیشمهسا
۱۹ ساله 00منی که از ۱۴ ۱۵ سالگی عاشق رمان خوندن بودم و اوضاع رمانی های آروم و هیجانی رو خوندم بیش تز ۱۰۰۰ رمان خوندم میشه گفت تا الان دوران نوجوانی وقف رمان بودم رمان به شدت ضعیف افتضاح قلم صفر خیلی بد بود
۲ ماه پیشمهرسا
۲۰ ساله 00عه دختره هم اسمم بود آخی و آها اینکه ای کاش همش در یک رده زمانی اتفاق می افتاد ولی درکل خوب بود
۲ ماه پیشسوگل
۱۴ ساله 10رمان خیلی خوبی بود و با شرایط من که قراره همراه دوستام که عضو راهیان نور هستیم به جنوب بریم خیلی مربوط بود و عشقم رو به این سفر بیشتر کرد♥... ممنون از نویسنده🙏🏻🌹
۴ ماه پیش.
۱۸ ساله 113کسی نمیدونه اسم رمانی که دختره کور میشه بعد پسره خرج عملشو میده بعد عاشق هم میشن چیهه
۲ سال پیش..
00نمیدونم یا پرستش یا بگذار ستایشت کنم بود فک کنم
۲ سال پیشA. M
۲۰ ساله 71پرستش
۲ سال پیشپرستش
20پرستش
۲ سال پیشف .ن
۳۱ ساله 00پرستش
۲ سال پیشریحانه
00جنگل چشمهایش
۱ سال پیشمهدیس
۱۷ ساله 11خوب بود
۱ سال پیشپرستش
20پرستش
۱ سال پیشفری
۲۳ ساله 00پرستش
۱ سال پیشآیدا
۲۲ ساله 00اسم رمان پرستش هس
۱۱ ماه پیشچشمها
00چشمهایش
۹ ماه پیشآیدا
۲۴ ساله 00پرستش هس
۵ ماه پیشZahra Rafiee
00من نمیدونستم نویسنده راضی نیست از این سایت رمانش خونده بشه لطفا نویسنده حلال کن
۵ ماه پیشیگانه
۱۵ ساله 21من داستان ها و رمان های خیلی زیادی مطالعه کردم چه توی فضای مجازی و چه کتاب های چاپ شده اما به جرئت میتونم بگم این رمان یکی از بهترین هایی بوده که من خوندم تابه الان و واقعا دست و پنجه نویسندش درد نکنه
۶ ماه پیشFatemeh
۱۵ ساله 21واقعا عالی بود 👌🏻
۷ ماه پیششیرین
00من رمان های حاجی شیطون و دوباره زندگی رو خوندم خیلی خوب بودن رمان سه سوت و حصار تنهایی من هم جزو بهترین رمان هان
۶ ماه پیشالا
۱۹ ساله 00میشه اسم رمانی که دختره عاشق***دندون پزشک میشه ولی بعد تو یه شرکت کار میکنه رییس شرکت با گرفتن فیلم ازش به زور باهاش ازدواح میکنه چیه اسم هر دو پسر امیر بود؟
۷ ماه پیشستیا
20غلط املایی زیاد داشت. خیلی هم لوس بود
۷ ماه پیشهانیه سادات
00رمان خوب وعاشقانه ای بود ولی ای کاش بیشتر پردازشش می کرد وبیشتر توضیحش میداد زود از صحنه هامیگذشت
۷ ماه پیش(مونیکا)زهرا پهلوان
۲۶ ساله 10من نویسنده این رمان هستم و تا الان اطلاع نداشتم که رمانم در این سایت بارگزاری شده درخواست دارم سریع تر این رمانو حذف کنید این رمان فقط در سایت نگاه دانلود قابل خوندن هیت غیر از اون من راضی نیستم
۸ ماه پیش
جدیدترین رمان ها
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
A_s
00🤌.........