دود صورتی

به قلم زینب 8288

پلیسی عاشقانه جنایی

آنا دختری که خانواده‌اش رو جلوی چشمش از دست داده و شاهد مرگشون بوده... قاتل خانواده‌اش به دنبال پیدا کردن آنای فراری میفته تا عتیقه‌ای که فقط پدر آنا ازش با خبر بوده رو پیدا کنه... ولی روح آنا هم از جای عتیقه خبر نداره!
این وسط کی دل آنا رو می‌بره؟ یه پسر مشکی پوش خسته و یا یه دکتر مهربون؟


191
70,296 تعداد بازدید
64 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

رویاهایم را سوزاندم
رویاهایی که برای به دست آوردنشان،
زمین و زمان را به هم دوختم!
دودی که از خاکستر رویاهایم بلند می‌شد،
خاکستری نبود؛ صورتی بود!
نمی‌دانم برای مصرف قرص بود یا شوک مغزی...
هرچه که بود از نابودی رویاهایم نشات گرفته بود!

***

بطری بنزین و به گوشه‌ای که دقیقا نمی‌دونم کجا بود پرت کردم. شبیه آدمای مست شده بودم! آستین خونیم رو به صورتم کشیدم، بوی خون و گاز و بنزین قاطی شده بود و حالم رو بهم می‌زد.
با خنده و چشم‌هایی که همه چیز رو دو تا می‌دید به آستین خونی لباسم نگاه کردم. خون من بود یا خون الکس؟ خون هرکدوممون که بود زیادی سیاه بود!
کف دستم به طرز عجیبی سوخت و خونریزی کرد. خب، گویا شیشه‌ای که هول دادم توی گردن الکس دست خودمم پاره کرده بود!
فندک نقره‌ای رنگی که از جیب الکس برداشته بودم رو بالا گرفتم. اوه الکس بیچاره، با فندک خودت، جسدت رو آتیش می‌زنم! البته نه فقط جسد خودت بلکه... بلکه خونه‌ی پدریم به همراه همه‌ی اون مدارک رو آتیش می‌زنم!
خیره به آتیش فندک تمام لحظاتی که همین حالا گذروندم رو مرور کردم. مدام تصویر جسد غرق در خونش روانیم می‌کرد!...
جیغ زدم:
- جلو نیا الکس!
خنده‌ی کریهی کرد و اسلحه‌اش رو توی دستش چرخوند:
- اوه منتظر بودم تو بهم دستور بدی آنا کوچولو!
خشمگین تر از قبل غرید:
- به مارک گفتم زنده‌ات نذاره، به حرفم گوش نداد و برات دل سوزوند و حالا تو اومدی توی خونه‌ی سابق پدرت و داری دنبال اون مدارک کوفتی می‌گردی؟!
با بیادآوری مارک، صحنه‌ی مرگ داداش کوچولوم جلوی چشمام اومد. اونم نه مرگ معمولی؛ روش اسید ریختن! یه بچه‌ی شیش ساله رو زجر کش کردن!
چشم‌هام الکس و دو تا می‌دید. اون مدارک مال من بود، حق نداشتن من و از پیدا کردنشون منع کنن! بهتره بگم اون عتیقه‌ی کوفتی مال من بود! عتیقه‌ای که سر پدرم و به باد داد!
بغض بیخ گلوم و چسبید. دستم روی میز دنبال چیزی برای دفاع کردن در حرکت بود.
قدم به قدم داشت نزدیکم می‌شد، اسلحه‌ی کوفتیش پر پر بود، شانسی برای زنده موندن نداشتم. یهو... یهو یه خاطره توی ذهنم پر رنگ شد:
خنده‌های قشنگش! بامزه خندید که چال گونه‌ی خوشگلش پدیدار شد. دلم برای خنده‌های نمکی و چال گونه‌ی بامزش ضعف رفت! دوباره قلقلکش دادم اما اینبار نخندید! جیغ کشید! صورتش داشت می‌سوخت! خنده‌های بامزش و چال گونه‌ی خوشگلش داشتن ذوب می‌شدن! کمی اون‌طرف تر جسد بابام افتاده بود؛ بدون سر! آخ مامانی؟ مامانی تو کجایی؟ مامانم؟ مامان من که زنده نبود! جلوی روم انقدر بهش مواد تزریق کردن که مرد! اوردوز کرد و مرد! اونا کشتنش! الکس کشتش! ...
دستم یه شئ تیز و لمس کرد، مهم نبود چیه، برش داشتم. خون جلوی چشمام و گرفت؛ شیشه‌ی کوفتی رو بالا بردم و...
با بهت به اون همه خون و جسد الکس خیره شدم. من کشتم؟ اینا... اینا خون منه یا الکس؟ من آدم کشتم؟ من قاتل شدم؟! واای خدای من... من!!!
موهای طلایی رنگ الکس پر از خون بود! نباید ردی به جا بزارم! باید خونه رو آتیش بزنم!

***

و دوباره به همین لحظه برگشتم. آتیش فندک دستم و سوزونده بود. مهم بود؟ توی این لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود، هیچی! قاطی زباله‌های کنار در چوبی خونه یه تیکه کارتن بود. برش داشتم و سرش و آتیش زدم. و بنگ! انداختمش روی بنزین ها! سوخت! همه چیز سوخت! خاطرات کوفتیم، آرزوهای صورتیم! همه چیز به همراه جسد الکس سوخت! سوز داغی از آتیش صورتم و داغ کرد.
چشم‌هام چپ شده بود، به هر حال چند تا قرص روانگردان به خوبی تونسته بودن روانیم کنن!
آناااا آناااا تو قرار بود قرص روانگردان مصرف کنی و قاتل رو بکشی نه الکس و!!! قاتلی رو بکشم که هنوز اسم اصلیش هم پیدا نکردم؟! قاتلی که همه به اسم قاتل می‌شناسنش؟ دست بردار تو هیچ‌وقت نمی‌تونی پیداش کنی! نه نه نه! من آنا ام! دختر همایون! تسلیم نمی‌شم!
اوه آنا، خونه داره منفجر میشه ها، اگه نمی‌خوای صورتت به باد بره زودتر فاصله بگیر!
به خونه‌ی رویاهام که داشت توی آتیش انتقام می‌سوخت پشت کردم و بنگ! با صدای وحشتناک انفجار گوشم درد می‌گیره ولی برای بالا آوردن دستام و گذاشتنشون روی گوشم خیلی دیره چون تقریبا سه متر به جلو پرتاب شدم و دستام روی زمین کشیده شدن تا صورتم نابود نشه!
تمام مهره‌های کمرم و استخون های دست و پام ضربه دید! به سختی دست زخمی و خونی‌ام و روی زمین گذاشتم تا بتونم بلند شم. درد و با گوشت و پوست و استخونم حس می‌کردم.
آخ بابایی کاش هیچ وقت بخاطر اون عتیقه‌ی پنج هزار ساله خونه رو نمی‌فروختی و نمی‌اومدیم توی این کشور غریب!
خسته‌ام، خدایا نجاتم بده!
صدایی توی سرم فریاد کشید:
- نجاتت بده؟ تازه اولشه، تو همین حالاشم قتل کردی!
اره... اره هنوز اول عذاب الهیه! اما من سگ جون تر از این حرفام!
به سختی لنگ لنگان راه افتادم. بوی خون داشت مغزم و نابود می‌کرد. بوی خون و دود! چهره‌ی پارسا یه لحظه هم از جلوی چشمام کنار نمی‌رفت. چهره‌ی سوخته و خونی‌اش!
کجا برم؟ کجا رو دارم که برم؟ توی یه کشور غریب، یه دختر تک و تنها که خانواده و یا فامیلی نداره! چه ترکیب مزخرفی! اوه هتل که با این قیافه راهم نمی‌دن.
تنها راه باقی مونده پارکه! حتی اگه دستگیرمم بکنن نباید مخفی‌گاهی که قراره بعد از قتل قاتل برم توش و لو بدم!
به اندازه تمام روزهای تنهاییم خسته‌ام...
سوز سردی میاد و لرز رو به بدن عرق کرده‌ام می‌اندازه. اگه مامان اینجا بود می‌گفت:
- سرما می‌خوری، عرق کردی باد سرد هم بهت می‌خوره!
اهل لعنت کردن قاتل نیستم، لعنت نمی‌کنم بلکه انتقام می‌گیرم! قاتل عزیزم، منتظر مردن مارکوی جوان باش، پسرت برادرم و کشت، می‌کشمش!
اختیار لرز بدنم از دستم خارج شد. داشتم از سرما منجمد می‌شدم. دندون‌هام بهم برخورد می‌کرد و نفس‌هام سوزناک از ریه‌ام بالا می‌اومد. چقدر این لرز آشنا بود! یاد موقعی افتادم که مامان می‌خواست مواد و ترک کنه، چقدر شبیه اون موقعش شده بودم!
کی بود که ببینه دختر منفور و مغرور مدرسه به چه روزی افتاده که جای خواب نداره؟!
برنامه‌ی قتل قاتل و می‌ریزم و خدا به این فکر می‌کنه که من چقدر اضافه‌ام توی این دنیا و بهتره من و بکشه! ولی نه! الان نه! هنوز خیلی زوده برای مردن من! هنوز خیلیا هستن که باید ازشون انتقام بگیرم!
قطرات آبی که روی سرم و روی زمین می‌چکه نشون از بارون اومدن داره. چقدر مزخرف!
فکر کنم به اندازه‌ی کافی از خونه‌ی سابقمون فاصله گرفتم. توی اون سرمای طاقت‌فرسا خودم و گوشه‌ای، نزدیک یه مغازه و زیر یه سقف کوتاه و با متراژ کم مچاله می‌کنم. زانوهام و بغل می‌گیرم و چونه‌ام رو روی زانوم می‌ذارم.
موزیک پلیر که ندارم ولی بجاش می‌تونم از حافظه‌ی قوی‌ام استفاده کنم و آهنگای مورد علاقه‌ام و مرور کنم! پوزخندی از حقارتم به خودم می‌زنم و به مغزم برای مرور آهنگ فشار میارم:
- Why am I so in love?
چرا اینقدر عاشقم؟
Why am I so in love?
چرا اینقدر عاشقم؟
Why am I so in love?
چرا اینقدر عاشقم؟
I don’t know why
نمیدونم چرا
Steady tryin’ to maintain
یه سره تلاش می کنم نگهت دارم
Same things that a blood bitch may frame
همون چیزایی که ممکنه یه زن خراب به زبون بیاره
My brain can’t fathom what the hate say
ذهنم نمیتونه درک کنه که تنفر چی میگه
He say, she say, how ’bout me say?
پسر میگه، دختر میگه، درباره من چی میگه؟
Get the Visa
ویزا رو بگیر
Headed to the islands ASAP
در اسرع وقت مستقیم برم جزیره
What’s that on my shawty wrist? That’s a AP
اون چیه دست دوست دخترم؟ اون یه جواهر سویسیه
I’m the type to save a bitch, CAPE
من اون مدلی ام که مردمو نجات بدم ، شنل
Feeling like ET, flying out of the Addy
احساس ای.تی رو دوست دارم، مثل پرواز کردن از ادی
...... on shawty, she baddie
دوست دخترم ...... خیلی جذابه
Casual convo then at it
کاروان گاه به گاه گاه در آن
I mean I’m better than better, maybe I’m lying
منظورم اینه که از خوبم خوبترم، حتی وقتی که دراز کشیده باشم
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • وارتوش

    ۱۸ ساله 11

    خیلی قشنگ بود تا اینجا ادامشم بزارین

    ۲ سال پیش
  • هنا

    00

    بیشتر بزارین! تا اینجاش بدک نبود.

    ۲ سال پیش
  • محیا

    21

    اینکه۱۶۴لایک داره پس چرا کاملش ونمیزارن

    ۲ سال پیش
  • مروه

    ۱۶ ساله 30

    دویتان رمان خواهر شوهر بخونید خیییییلی رمان خوبی است 😊

    ۲ سال پیش
  • کدوم قسمته

    ۱۵ ساله 10

    کدوم قسمته

    ۲ سال پیش
  • ✌?

    ۱۵ ساله 30

    عالی بود ولی بقیه رمان و کجا بخونم

    ۲ سال پیش
  • آرزو

    ۱۷ ساله 23

    عالی بود مطمنن نویسنده قوی خواهی شد موفق باشی منتظر رمان کاملت هستم و انشالله رمانای دیگت

    ۲ سال پیش
  • م-ز

    ۳۵ ساله 20

    تااینکه که خوندم باید رمان جالبی باشه واینکه متن قوی داره این یه نمره مثبت برای نویسنده هستش ممنونم

    ۲ سال پیش
  • !!هـیـســ؟

    20

    تا اینجا که خوندم قشنگ بود افرین واقعا خیلی خوب بود امید وارم بتونی بهتر بنویسی

    ۲ سال پیش
  • دنیر

    ۱۷ ساله 53

    رمان خوبیه فقط اگه دختره عاشق کسی به شه که قرار ازش انتقام بگیره بشه رمانت جزاب ترمیشه

    ۲ سال پیش
  • Pariya

    82

    توی خیلی از رمانا داستان اینشکلی شده و دختره عاشق کسی شده که قرار بود انتقام بگیره یکم تکراریه

    ۲ سال پیش
  • دخترک تنها

    10

    ببین رمان عشق یا نفرت و بخون شبیه اون چیزیه که میگی وو اریکا ولی اریکا اخرش ادم و افسرده میکنه هااا بگم

    ۲ سال پیش
  • دیانا

    92

    برام یه سوال پیش اومده بود که به رمان ربطی نداره میخواستم بینم پسرا هم رمان میخونن؟! به نظر من که اصنبهشون نمیخوره رمان بخونن😂😐

    ۲ سال پیش
  • محسن

    ۲۴ ساله 60

    چرا نخونن؟ تازع اکثر نویسندگان مردن! مگه لباسه پسر و دختر داشته باشه

    ۲ سال پیش
  • فاطمه دانشیار

    ۱۲ ساله 11

    بسیار عالی لطفا جلد دوم هم بنویسید ولی اگر یکم هیجانی تر بود خیلی عالی میشد در کل خیلی رمان قشنگی بود

    ۲ سال پیش
  • Taranehkalian

    32

    رمانت خوبه ولی اگه هیجانش رو بیشتر کنی و یک خورده داستانش رو تغیر بدی عالی میشه چون اینجور رمان ها تکراری شده

    ۲ سال پیش
  • sadaf

    ۱۴ ساله 40

    وای رمانت عالیهههههه ادامه بده

    ۲ سال پیش
  • رها

    ۱۱ ساله 41

    رمان جالبه بقیه اش را به بگذارید 👍

    ۲ سال پیش
  • ♡♡

    30

    خیلی خوب بود منتظر ادامش هستم😉

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.