عملیات با چاشنی شیطنت به قلم طناز.پ
آرشیدا یکتاهستم ملقب به آشی دختر سپهر یکتا یه برادر وخواهر بزرگ تر از خودمم دارم آرام خواهریم مزدوجه و برادرمم تو فرانسه درس میخونه منم خیر سرم پلیس شدم یه پسر عمو دارم اسمش آرمانه یا به قول خودم چغندر بی خواصیت کاملا باهاش لجم حتی از لج اون پلیس شدم وبا کلی زور وپارتی یه شبه سروان شدم حالا تو این وضع دایی جان یه عملیات میذاره که ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۲۶ دقیقه
باآرمان از هواپیما بیرون اومدیم، آرمان رفت چمدوناروتحویل بگیره منم رفتم سالن انتظار آقابیان
آرمان:بریم
-بـــــــــریـم(باذوق گفتما)
از فروگاه اومدیم بیرون؛ آرمان به سمت یه ون مشکی رفت منم دنبالش در ون که باز شد از تعجب چشمام داشت از کاسه می زد بیرون چهارتا صندلی داشت که روبه روی هم بود ویه زن و مرد توش نشسته بود، من و آرمان هم سوارشدیم وماشین حرکت کرد آرمان که نگاه کنجکاوم و روی اون خانومه ومرده دیدگفت
آرمان:ایشون(به زنه اشاره کرد)ستاره خانوم هستن ومثل تو سروانن واین اقاهم شوهر ستاره خانوم سرگرد هستن؛ وقتی رسیدیم خونه برات درباره ی عملیات بیشتر توضیح می دم.
آرمان:رسیدیم پیاده شید.
از ماشین پیاده شدیم، که با دیدن برج مغزم سوت کشید
-آرمانی اینجا چند طبقس مگه؟
آرمان:بیست و پنج طبقه
-وماطبقه چندمیم؟
آرمان:طبقه ی بیست
-جــــــــــــــــانم!
آرمان:چی شد؟
-هـ هیچی
وای دد حالا چیکار کنم، چطوری برم تو اون اتاقک آهنی(آسانسور) این مرض لعنتی پدر من و در آورده ها
آرمان:آرشیدا چی شده چرا وایسادی؟مگه سوار نمی شی؟
-چرا، چرا الان سوار می شم.
با ترس ولرز رفتم تو آسانسور وچسبیدم به دیواره ی سرد اون اتاقک لعنتی وچشمام و بستم؛ تند تند نفس می کشیدم بعد از چند ثانیه که یه قرن گذشت آسانسور ایستاد از آسانسور پیاده شدم.
ویه نفس راحت کشیدم آرمان در واحدمون رو بازکرد واول خودش رفت تو مثلا خانومامقدم ترن مــــثلا!
بعدش ستاره بعدش سامیار ودر آخرم من رفتم تو هنوزم دستو پاهام از ترس سست شده بودن. ولی با دیدن دکوراسیون خونه، آسانسورو ترسو فراموش کردم چیدمان آشپز خونه وپذیرایی سفید-طلایی بود.
سریع رفتم توی یه اتاق که با دیدنش دهنم چسبید به پارکتای اتاق، کل چیدمان سفید مشکی بود در کل خیـلی اتاق خوشگلی بود.
چمدونم و گزاشتم تو اتاق و اومدم بیرون که خوردم به یه چیز گرم و نرم سرم و آوردم بالاو... نه بابا خوردم به ............ خوردم به ستاره، کرم دارم دیگه خواستم یه کم جو بدم.
ستاره : وای ببخشاید ببخشید آشی جون ندیدمت
-اخشال(اشکال)نداره عخشم(عشقم)
دست ستاره روکشیدم وباهم رفتیم روی مبل ال سفید-طلایی جلویtv داد زدم:
-آهای عمو ها، مگه نمی خواین درباره ی عملیات یه توضیح به ما بدین
سامیار:چرا که نه، نشست بغل ستاره آرمان هم اومد کنار من نشست بی ادب شاید من نخوام پیشم بشینی آخه چغندر
آرمان:خوب این عملیات خیلی مهم و حیاطیه؛ ستاره وآرمان از قبل وارد گروه خلافکار ها شدن ماهم به عنوان بزرگ ترین سهام دار های ترکیه با اون ها مــثــلا شریک می شیم اسم من مرت واسم تو هم الیف، اینم کارت شناسایی تقلبیت منم یکی مثل همین و دارم سامیار هم اسمش کرمه ستاره هم اجه فقط خواهش می کنم سوتی نده شما کار خاصی انجام نمی دین آها داشت یادم می رفت، برای اطمینان بیشتر یه دونه تفنگ به هر کدومتون می دیم تادر مواقع ضروری ازش استفاده کنید دیگه مشکلی نیست؟
-نه ممنون، ستی (مخفف ستاره)پاشو بریم شام درست کنیم که این آقایون از گشنگی نمیرن ستاره تک خنده ای کرد وگفت
ستاره:باشه بریم
با ستاره رفتیم تو آشپز خونه وشروع به درست کردن غذاکردیم.
پختن غذاتموم شد چه غذاییم شد بوش کل خونه رو گرفته بود.
_آهای آقایون بفرمایید سر میز غذاتون و بخورید، انقدر تو اینیستا ول نگردین
سامیار:حالا از کجا می دونی اینیستاس شاید تلگرامه یه فیس بوک
_تورو مطمئن نیستم ولی آرمان رو مطمئنم
آرمان:از کجا می دونی؟
-دیگه دیگه ماهم یه ترفند هایی داریم واسه خودمون
ستاره:اهههه بسه دیگه خیلی حرف می زنین بیاید غذاتون روبخورید.
نشستیم سر میز وشروع کردیم به غذاخوردن، وسطای غذابود که آرمان گفت:آرشیدامی شه نمکدون و برام بیاری؟
_باشه
ازجام بلند شدم و نمکدون و آوردم و دوباره نشستم ویه قاشق از برنجم خوردم، که احساس کردم تمام محتویات معدم داره میاد بالا سریع دویدم سمت سرویس بهداشتی وهرچی خورده بودم و بالا آوردم فکر کنم تاپیتزای هفته ی پیشم و هم بالا آوردم توری که دیگه فقط اوق می زدم وهیچی بالا نمی آوردم؛ حالم که بهتر شد از سرویس بهداشتی اومدم بیرون ستاره با نگرانی گفت :حالت خوبه آرشیدا؟نکنه مس...نه مبارکه الهی زیر سایه ی پدر مادرش بزرگ شه
جانم این الان چیچی گفت؟
می کشمت آرمان، باچشم براش خط نشون کشیدم تا بعدا حالیش کنم وایسا ببینم مگه اینا نمیدونن من و آرمان صوری ازدواج کردیم؟ ای تو روحت آرمان!
-من حالم خوبه ستی جان اون چیزیم که تو بهش فکر می کنی بهش فکر نکن چون نیست
غذا که کوفتم شد، رفتم توی اتاقم که با دیدن چمدون آرمان توی اتاقم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم چمدون این اینجا چیکار می کنه؟
آرمان:شاخات نزنه بیرون، منو تو مجبوریم توی یه اتاق بخوابیم چون ستاره وسامیار نمیدونن که ما ازدواجمون صوریه پس سوتی نده
-اونوخت چرا بهشون نگفتی؟
آرمان:چون دایی جون گفتن بهشون نگیم اکی؟
ولی گفته باشما من رو تخت می خوابم
آرمان:اونوقت من کجا بخوابم؟
-کاناپرو برای یه هم چین مواقعی می زارن، تو اتاق دیگه
آرمان:جهنمو ضرر باشه من روی کاناپه می خوابم
-آفرین پسره خوب
یهو گوشیم زنگ خورد و قطع شد حتما کار اون کمنده بی کاره
آرمان:گوشیت و عوض کردی؟
-په فکر کردی هنوز اون هواوی سفیدرو دارم نه خیرم
آرمان:به پای گوشی منـکه نمی رسه گوشی من اپله گوشی تو ال جی.
-به نظر من ال جی از اپلم بهتره، هالا دهنت و ببند خوابم میاد می خوام بکپم
مسیح
۱۶ ساله 00خیلی بد بود اصلا انتطار نداشتم اینطوری تموم بشه مزخرف ترین رمان زندگیم رو خوندم
۳ هفته پیشفری
00جلد دوم رمان رو اضافه کنید لطفا
۴ هفته پیش......
00سلام،اسم فصل دوم رمان شیرین ترین انتقام اما من هر کاری کردم دانلود نمیشد و باید میخریدیمش،ولی فکر کنم فصل دوم آرشیدا زنده باشه چون اگه نقش اصلی داستان بمیره داستان بی معنی میشه
۱ ماه پیشdarya
10فصل دوم رمان اسمش چیه؟؟
۱ ماه پیشAylar
10وات د فاززززززززز؟.؟.؟ این چه رمانی بود واقعا؟بعدشم هیچ طنز نبود و کوتاه بود و روند عاشقی کم بود بعدشم که اخرش واقعانه واقعا مسخره و چرت بود
۱ ماه پیشنفس
۲۲ ساله 02افتضاح بوداصلانویسندش قدرت تخیل نداشت من ک یتااخرش نخوندم ازبس افتضاح بود
۱ ماه پیشNafas
11واقعا عالی بود خیلی قشنگ همچیش تنظیم شده ولی بنظرم نباید ارشیدا بمیره و ۷۰ درصد مطمعنم ک تو قسمت بعدی رمان ارشیدا زنده می مونه و ممکنه صحنه سازی باشه از طرف ایلماز🤷 ♀️ حالا ببینیم چی میشه منتظر بقیش
۱ ماه پیشالی
۱۵ ساله 10رمان خوبی بود ممنون میشم آدمه رمانه اسمش چیه وکی میتونیم ببینیم
۲ ماه پیشرویا
۱۴ ساله 40آخه این رمان بود ؟؟ یا ننویس یا می نویسی بیشتر و بهتر بنویس نویسنده ی شفتالو
۲ ماه پیشستایش
20انا لله و انا الیه راجعون خب قبل از هرچیزی بگم نویسنده عزیز آیا شما مریض هستی که رمان اینجوری مینویسی
۲ ماه پیشمهلا
20به نظرم خیلی غمگین بود اخرش
۲ ماه پیشM
10این رمان عالی بود اما خیلی بد تموم شد
۲ ماه پیشغزل
۱۶ ساله 10اصلا طنز نیست و آخرش خیلی غمگین میشه ولی در کل قشنگه
۲ ماه پیشسایه
۱۴ ساله 30بقیششششش؟ جرا اینطوری تموم شدددددد؟
۲ ماه پیش
فاطمه
۱۶ ساله 00چرا آخرش اینجوری شد😐