درخشش ماه در سایه انتقام به قلم هدیه صفایی
هایکا پسریه که اومده انتقام بگیره، انتقام تمام زجرایی که کشیده، سگ دو زده تا ردی از قاتلای آرزوهاش پیدا کنه و پیدا هم کرد، حالا اولین طعمهی اون انتظار شکار شدن رو میکشه.
این وسط آیسل گناهی نداره و بیگناهه و به واسطه همین بیگناهی اجازهی زنده موندن پیدا کرد تا در کنار قاتلای صاحبکارش زندگی کنه تا یه روزی متوجه بشه چه رازی این وسط نهفته است؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۴ دقیقه
- با وجود این دختره چطور کار و پیش ببریم؟ چهرمون رو دیده.
- کار انجام میشه و دختره هم با خودمون میبریم.
انگار بهش شوک وارد شد:
- یعنی چی با خودمون میبریمش؟ کجا قایمش کنیم که مطمئن باشیم فرار نکنه؟
اخم عمیقی کردم و گفتم:
- همهی اینا تقصیر توئه که بیدقتی کردی وگرنه نقشه بینقص بود.
انگار یادش اومد چه گند بزرگی زده و چه فاجعهای به بار آورده که ساکت شد و گفت:
- ببخشید داداش حق با توئه. هر چی که تو بگی انجام میدم.
اخمام از هم باز شد، دوست نداشتم که شرمنده ببینمش، اما با صدای نحس راژور دوباره اخمام تو هم رفت.
- بفرمایید.
و وارد اتاقش شد و ما هم پشت سرش وارد اتاق شدیم و روی صندلی نشستیم.
رو بهش گفتم:
- ما نیاز به یه سری مدارک داریم که ثابت کنه تو به ما کلک نمیزنی و شرکای تو همونان که گفتی.
راژور هم بدون توجه به سرنوشتش اون پوشهی قطور مورد نظر رو آورد که حاوی نام اونایی بود که زندگیشون رو قرار بود به جهنم تبدیل کنم، ای راژوره بیچاره! اگه میدونستی تا زمانی که این پرونده دستته کشته نمیشدی، هیچوقت این پرونده رو آشکار نمیکردی.
پرونده رو روی میز گذاشت و هنوز دستش رو از روی پرونده برنداشته بود که تیرم قفسهی سینش رو شکار کرد و خون اطرافش رو پر کرد.
سریع با باز شدن در، به سمتش برگشتم و با دیدن دختره به آشوب علامت دادم و از پشت سرش دستمال حاوی عطر رو روی بینیش گذاشت و بعد کلی تقلا بالاخره بیهوش شد.
با صدای ضعیف راژور برگشتم:
- چ...چ...چ...چرا؟
تو چشماش با تنفر خیره شدم و فقط یه اسم رو گفتم:
- کارن تهرانی الاصل.
چشاش پر از ناباوری شد.
- چ...چ...چی؟
و بعد بیهوش شد، شایدم مُرد، حس! تنها حسی که داشتم نفرت بود و آسودگی.
رو به آشوب علامت دادم:
- بریم.
و از اتاق خارج شدم و آشوب هم درحالیکه دختره رو روی دستاش حمل میکرد، پشت سرم اومد.
از اون خونهی منحوس خارج شدیم و توی هوای بیرون یه نفس کشیدم و بوی بارون رو به ریههام کشیدم.
نگاهی به آشوب و دختر مجهول کنارش کردم.
- تا فردا تمامی آمار این دختره، هم از اسم و سن و خانواده و هرچی که این دختر رو توصیف میکنه رو میخوام.
- باشه تا فردا حاضر میکنم.
سری به نشونهی تائید تکون دادم و گفتم:
- خوبه.
و بعد دختره رو از آشوب گرفتم و سوار لامبورگینی مشکیرنگم کردم و خودم هم سوار شدم و با یه چرخش کوتاه حرکت کردم و آشوب هم پشت سرم با پورشهی زردش شروع به حرکت کرد.
نگاهی به دخترک انداختم. توی تاریک و روشن خیابون و نورهایی که با سرعت رد میشدن صورتش روشن و تیره میشد، در یک کلمه معصوم بود.
یعنی آخر و عاقبت من با این دختر چی میشه؟
***
آیسل:
با سردرد عجیب و وحشتناکی از خواب پریدم و چشمام رو باز کردم و نگاهی به اطرافم انداختم، اتاقم چقدر باکلاس شده! نکنه دارم خواب میبینم؟
اما یهو همه چی یادم اومد و از جا پریدم و تا روی پاهام ایستادم، انگار حس از بدنم رفت و با زانو افتادم.
و یه عالمه سوال توی سرم شکل گرفت:
یاخدا من کجام؟ اونا کی بودن؟ چرا آقای راژور رو کشتن؟ وای نکنه منم میخوان بکشن؟
به زور خودم رو روی تخت کشیدم و روش نشستم.
همون لحظه در باز شد و همون پسر چشم کریستالی وارد اتاق شد و روی صندلی نزدیک میز آرایش نشست و نگاه عمیقی بهم انداخت.
داشتم اشهدمو میخوندم که صداشو شنیدم:
- اسمت چیه؟
با شنیدن صدای بم و گیراش ترسیدم و نتونستم جواب بدم.
- توی خونهی اون حیوون راژور که لال نبودی؛ چون یادمه سلام ازت شنیدم.
پوکرفیس نگاش کردم. پسرهی قاتل رو ببین، آخه نفهم وقتی تو جلوم نشستی و صحنهی قتل تو توی سرم رژه میره، انتظار داری باهات دخترخالهشم و جوابت رو بدم؟
- مجبوری جوابم رو بدی.
چشام گرد شد چطور فهمید؟
- من همه چیز رو میفهمم.
یا خدا این دیگه کیه؟
- لازم نیست تو بدونی که من کیم در واقع تو فکرت رو به زبون میاری، به خاطر همین میفهمم.
- اسمم آیسله.
- کُردی؟
با فکر به بابای خوشقیافم لبخند پر از بغضی رو صورتم جا گرفت.
- اره پدرم کُرد بود.
- چندسالته؟
ستی
00خوب نبود قلمت ضعیفه اما با کار کردن بیشتر درست میشه زیاد کتابی نوشته بودی کتابی نوشتن خاننده رو جذب نمیکنه
۲ ماه پیشپریناز
۲۲ ساله 10اصلاخوب نبود
۴ ماه پیشالی
۲۲ ساله 00خیلی ابکی بود و میدونستی قرار چ اتفاقایی بیوفته ولی کسی هس قصه عشق اراد و دریا با کایان و جانان رو بدونه؟
۶ ماه پیشسید مسعود سیف زاده
۴۷ ساله 00بد نیود
۶ ماه پیشفازمه
50من نظرات دیدم از خوندن پشیمان شدم 🤔
۷ ماه پیشجین قولی
۲۴ ساله 00مو که نظر خاصه ندروم عههههه
۸ ماه پیشاحمدرضا
10این رمان تقلیدی هستش و بیشتر به رمان گناهکار شبیه هست
۹ ماه پیشکیانا
۱۵ ساله 00ا همه نظر عالی بود از نطر من💖💖
۹ ماه پیشgoli
۱۶ ساله 00عالی بود♡♡
۱۰ ماه پیشالهه
00خب رمان تقریبا ضعیف و تقلیدی بود و خیلی اتفاقات سریع می افتاد و آدم رو جذب نمیکرد،اما بازم ممنون از زحمتی که کشیدین.
۱۱ ماه پیشرویا
۳۳ ساله 15ینی هر الاغی بگه خوب بود ب این رمان چرت ومسخره از نویسنده الاغ ترو بی سوادتره،خدایا این چ سمی بود خوندم ینی همش تقلید از هر رمانی ی تیکه برداشته بود و با آبکی ترین و بی سوادانه ترین نوع ممکن نوشته بود
۱۲ ماه پیشنسی
۱۸ ساله 895خدا وکیلی این پسر جیگرا چرا تو زندگی ما نیستن فقط تو زندگی این نویسنده هاس؟ اگه اینجوری که من برم نویسنده شم بلکه فرجی شه ما هم پسر جیگر و خفن ببینیم والا ما که هر چی دیدیم تو اطرافمون همه مارمولک🤧
۲ سال پیشمطهره
50والا خواهر
۲ سال پیشافرا
91دقیقا ته خیار رو دیدی همونجورین پسرای دور و ور ما 😐💔
۱ سال پیشحدیث
10وای دقیقا 🤣
۱ سال پیشمری
۱۶ ساله 00عزیزم ساخته ذهن واقعی نیستن که ولی هب درکل هستن اینجوری دیدم که میگم امروزم یکی از اون خوشگلاشو دیدم😂😂😂😍
۱۲ ماه پیشALFA
۲۲ ساله 21عالی بود من از شخصیت آشوب خیلی خوشم اومد وقتی آشوب تیر خورد من کلی گریه کردم ادامه شو که خوندم دیدم زندست فهمیدم با احساساتم بازی شده
۱ سال پیش:|||
00:||هنو نخوندم گفم بدونین
۱۲ ماه پیشزینب
۲۷ ساله 10رمان آبکی بود خوشم نیومد
۱۲ ماه پیش
مهسا
۲۵ ساله 00سلام نویسنده عزیز خسته نباشی من این رمان را خواندم و خوشم آمد اما ای کاش عاشق شدن هایکا بیشتر طول می کشید تا به واقعیت نزدیک باشه یکم روی قامت کار کن بازم ممنون