خاطرات گمشده طرلان به قلم الهه مشتاق
رمان در مورد دختریه که بخاطر تصادف حافظه اش رو از دست داده و حالا با پیرمرد و پیرزنی زندگی می کنه که ادعا می کنند از اقوامش هستن ولی طرلان بعدها متوجه می شه که...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۵ دقیقه
_پس تو چی؟
+زیاد از خونه دور نشدیم فوقش لی لی کنان برمی گردم!
_دیوونه! الان چه جای شوخیه!
+پس چیکار کنم؟
همزمان با این جملم صدای گاری حاج عبدالله اومد.
هردو اول یه نگاه به گاری بعد با لبخند بهم نگاه کردیم. فهیمه با سر به گاری اشاره کرد.
خندیدم:
+بد فکری هم نیس!
* * *
+ممنون حاج عبدالله همین جا پیاده میشم
گاری رو نگهداشت و گفت:باشه دخترم. بیشتر مواظب خودت باش
+چشم.
به سختی از گاری اومدم پایین و ازش خداحافظی کردم.
تا خونه لی لی کنان رفتم. درو باز کردم و بی بی رو دیدم که به پشتی های دور تا دور خونه تکیه داده بود و در حال دوختن لباسی بود.
+سلام بی بی.
_سلام... وای ننه چی شده؟؟
خودمو انداختم رو تشکچه های کنار دیوار و پامو دراز کردم.
+هیچی... پام رفت توی چاله و پیچ خورد. آخ... خیلی درد میکنه...
_وای خدا مرگم بده... صبر کن الان میام.
بعد از چند لحظه بی بی با یه کاسه و دستمال اومد پیشم. زیر لب غرغر میکرد...
_هی بهش میگم مواظب باش. دختره تو گوشش نمیره. سر به هوا راه میره اینجوری میشه دیگه معلوم نیست حواسش کجاست...
باقیش رو با لهجه ی غلیظی گفت که دیگه نفهمیدم.
پامو تو دستش گرفت و دامن و شلوارمو بالا زد. با دیدن پام یهو گفت:
_وای نگاه کن چه ورمی هم کرده!
راست می گفت پام بدجوری ورم کرده بود. سرمو از درد بالا گرفتم و چشمامو به سقف دوختم.
با حس خنکی مایعی روی مچ پام سرمو پایین آوردم.
+این دیگه چیه بی بی؟
_زرده ی تخم مرغ و زردچوبه.
دیگه کنجکاوی نکردم
داشت با دستمال پامو می بست که گفتم:
+بی بی؟
_ها ننه...
+من... راستش... چیزه... میشه یه بار دیگه از گذشتم برام بگی؟
یهو دست از کار کشید... نگاهشو ازم دزدید و با لحنی که تلاش می کرد خونسرد باشه گفت:
_چی میخوای بگم؟ همه رو که صدبار واست گفتم ننه.
و دوباره مشغول شد.
+خب یه بار دیگه بگو... کلافه ام... سردر گمم... شاید یه چیزی یادم بیاد... خواهش میکنم...
نگاهی بهم انداخت... کلافگی رو بوضوح تو چشمام دید. یکم این دست و اون دست کرد و بالاخره به حرف اومد:
_خب ننه... همونطور که میدونی تو خواهر زاده منی که با خانوادت تو راه اینجا بودین. تصادف می کنین و پدر و مادرت درجا فوت می کنن... خب... تو... توهم فراموشی می گیری...همین.
+خب؟
_خب چی ننه؟
+همین؟ خب پس چرا من مثل شماها لهجه ندارم؟
_خب...ننه معلومه دیگه چون شما تهران زندگی میکردین.
+من خواهر یا برادر نداشتم؟
_راستش... نه... نداشتی.
خواستم بازم سوال بپرسم که با عجله و هول زده ازجا بلند شد و گفت:
_خب ننه منو به حرف نگیر که کلی کار دارم باید ناهار درست کنم توهم زیاد فکر و خیال نکن و سریع به آشپزخانه رفت.
نمیدونم چرا یه حسی بهم می گفت که بی بی تمام حقیقتو بهم نمیگه... برام عجیب بود که چقد راحت درمورد مرگ خواهرش و شوهر خواهرش حرف میزنه... هوووف
نگاهم به مجله افتاد. برش داشتمو نگاهی به تیترهای روی صفحه اش انداختم
:افتضاح در دنیای بازیگری... چگونه پوستی نرم و شاداب داشته باشیم؟... هفت نکته ی کلید برای زنان خانه دار...
عکس چندتا بازیگر هم بود که اصلا برام آشنا نبود... تا نهار خودمو با مجله سرگرم کردم...
* * *
روی تختم دراز کشیده و زل زده بودم به سقف. ورم پام خوابیده بود و می تونستم راه برم ولی بازم یه خورده درد می کرد.
در اتاق باز شد و زهرا و فهیمه اومدن داخل
زهرا شروع کرد!!
_پاشو... پاشو ببینم... نگاه کن چه خودشو لوس کرده
فهیمه بازم از من دفاع کرد.
*اذیتش نکن زهرا.
Nahal
۲۱ ساله 20خیلی قاطی پاطی بود
۶ ماه پیشعسل
10ولی کاش عاقبت و پایان کامران اینجوری نمیشد
۷ ماه پیشمبینا
30خیلی قاطی بود مثلا فصل 11 یهو از تو صحبت های خاله رفت وسط صحبت مامان امیر علی یا دوبار تکرار شده یه بخش هایی
۷ ماه پیشهلن
۱۸ ساله 00انتظار داشتم داستان پیچیده تر باشه ولی کاملا معمولی بود و چیز خاصی نداشت پارتا هم همش قاتی پاتی بود و اعصاب نذاشت واسم 😐 بعضی جاهاهم که کلا تکرار میشد همش پیگیری کنید لطفاچ وضعشه ؟ 🤧
۹ ماه پیشندا
10خوب بود ولی پارت هاش قاتی بود و اخرش خیلی سریع و عجله ای تموم شد خاله اش نباید تقصیر طرلان میدونست ماکه اخلاق کامران را دیدیم و از خانواده پدری هم نگفت و مادرشوهرش عروسی و بچه ای کاش جلد دوم ولی ممنون
۹ ماه پیشرها
00رمان قشنگی ولی توقع داشتم پیچیده تر باشه
۱۱ ماه پیشنازنین
۳۳ ساله 10متن کتاب مرتب نیست لطفا پیگیری کنید
۱۲ ماه پیشزهره
01افتضاح وهمش کپی ازبقیه داستانهابود
۱۲ ماه پیشElham
10خیلی در هم بر هم بود نظم نداشت اصلاااا
۱۲ ماه پیشFatmeh
۱۷ ساله 20عالی بود خسته نباشید
۲ سال پیشپوکر¡◇
70پارتا قاطی پاتی بود اعصاب نمیذاش 🤦 ♀️جالب بود ولی خو من اگ جای طرلان بودم نمتونسم امیر رو ببخشم و کاش یکم متفاوت تر بود مثلن در اخر با کامران ازدواج میکرد ب هر حال خوب بود اما دلم برا کامران سوخ💔
۲ سال پیشمه بان
۱۰ ساله 22اعصاب خراب کن بودبا این متن
۲ سال پیشSogandshon
20کاش یذره به متن دقت میشد که اینقد جا به جا نشده باشه و حذفی نداشته باشه داستان بدک نبود هیجانی نداشت معمولی ولی اعصاب خورد کن تایپش بشدت
۲ سال پیشهستی
92با عرض معذرت از نویسنده ی گرامی اما سوزنت گیر کرده بود عایا؟!😐😂چهار باز فقط از مهمونی شروع کرده بودی ایش!دستم درد گرف انقد رد کردم
۲ سال پیش
Baran Ezadifar
۴۸ ساله 20اصلا در تایپ داستان دقت نشده، چند بخش از داستلن چندین بار تکرار شده بود، وسط صحبتها، یکدفعه داستان میپرید وسط خاطرات پرت دیگری، و این خیلی آزار دهنده بود