دنیای ماورایی به قلم گلشن امریی
داستان دربارهی یه دخترِ یه دختر که تو عشق شکست میخوره شب که میخوابه اصلا با خودش فکر نمیکنه صبح که از خواب بیدار میشه مکان و زمان و دنیا و سرنوشتش تغییر میکنه دختری که ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۸ دقیقه
- باشه، بیا بریم به اتاقت تا برات توضیح بدم! دنبالش رفتم تا به یک اتاق رسیدیم.
چهار دختر جوان دراتاق به حالت خمیده یا احترام وایساده بودن.
تراویش روبه دختری که جلوتر از اونها وایساده بود گفت:
- ندیمه پری ایشون بانو وانیا هستن از این به بعد تو ندیمه شخصی ایشون هستی.
پری هم احترامی گذاشت.
-چشم قربان.
و بعد روبه من گفت:
- خوش اومدید بانوی من، من پری ندیمه مخصوص شما هستم هر امری بود در خدمتم.
بعد این حرف به دوتا ندیمه که ردیف دوم بودن گفت:
- منتظر چی هستین در رو براشون باز کنید!
اونهام در رو باز کردن.
من به همراه تراویش به داخل رفتم، یک اتاق کاملاً سلطنتی، یک تشک که یک میز چوبی قهوهای جلوش بود، مکانی برای نشستن من بود و چند تا خرت و پرت.
مشخص بود این اتاق برای زمانی به غیر از استراحتم هست.
یک در اونجا بود رفتم و درش رو باز کردم، درش ریلی بود داخلش یک تخت سلطنتی بود جلوی تخت میز آرایشی بود، دوتا در توی اتاق قرار داشت در اول رو که باز کردم حموم و دستشویی بود در دوم هم اتاق لباس بود.
داخل رفتم و در کمدهاش رو باز کردم پر از لباس، کفش و زیورآلات بود؛ البته از نوع عجیب و غریبش.
بعد از فضولی کردنم یادم افتاد که تراویش اونجا بوده واقعا خجالت کشیدم، ولی باحرفی که تراویش زد از خوش حالی و ذوق مردم. با لحنی پر محبت و عاشقانه گفت:
- الهی به قربون فضولیت خواهری! آفرین همین جوری پیش برو.
به خاطر اینکه تک بچه بودم و عاشق این که یک برادر بزرگتر داشته باشم خیلی ذوق کردم و گفتم:
-چشم داداشی.
دیدم که چشماش برق زد از خوشی و گفت:
- چشمت بیبلا بیا تا برات تعریف کنم.
منم رفتم نشستم رو تشکی که پشت میز بود و اونم نشست روی تشکی که جلوی میز گذاشته بودن، بعد شروع کرد به تعریف کردن:
- سالها پیش یک نفر از امپراطورهای ما به زمین میاد و عاشق دختری میشه با اون ازدواج میکنه و دروازهای برای ورود به این جهان رو برای زمینیها باز کر.
به اون دختر که اسمش مریم بود گفت که ما جزء افراد ماورایی هستیم، اونم قبول کرد و به اینجا اومد.
پریدم وسط حرفش و گفتم دروازه ماورایی؟!
اونم با آرامش گفت:
- سوالات رو در آخر جواب میدم.
بعد ادامه داد:
-همه چیز خوب بود. ملکه مریم صاحب فرزندی شد به نام آرشام، ایشون مثل پدرشون قدرت ماورایی داشتن.
اما یک روز به دلیل یک سری اتفاقها امپراطور دستور داد که دروازه رو ببندن.
بعدها متوجه شدیم ملکه مریم به امپراطور نامردی کردن و از الماس های اینجا به زمین انتقال میدادن.
امپراطور دیگه با ملکه صحبت نکرد ولی حواصشون بهشون بود تا اینکه امپراطور بیمار شدن و فوت کردن، ملکه دووم نیاوردن و بعد از یک هفته ایشون هم فوت کردن.
جانشین ایشون امپراطور شد ایشون همسری از سرزمین خودشون انتخاب کردن.
ایشون بعد از چهار سال صاحب فرزندی شدن که خیلی پاک بود.
ایشون جانشین ملکه اعظم بودن تا این موضوع به گوش مایک امپراطور شیاطین افتاد؛ به اینجا حمله کردن امپراطور دخترشون رو به زمین فرستادن و اون و به خانوادهای که صاحب فرزند نمیشدن دادند.
با این کار شیطان عصبی شد و ایشون رو به همراه ملکه به عنوان گروگان برد و گفت:
- تا زمانی که اون دختر رو بهم ندین اینها پیش من میمونن و شما رو دچار طلسمی میکنم که هرکی قصد داشت عاشق بشه بمیره اینجوری خیلی از افراد مرده بودند، ولی من به دستور امپراطور محافظ اون دختر بودم تا وقتی که بیست سالش شد اون رو با خودم به اینجا بیارم، تا جون مردم رو نجات بده. و اون دختر تو هستی، آره وانیا اون دختر تویی!
با بهت و چشمهایی از حدقه بیرون زده گفتم:
- چی من؟! زده به سرت چی داری میگی؟ اینا همش دروغه اصلاً این چیزایی که تو داری میگی یک افسانه هست، ههع من که باور نمی کنم. فکر کردم عصبی بشه ولی آروم گفت:
- باشه یه چیزی رو نشونت میدم ولی بعدش دیگه باید بدون سوال استراحت کنی و اینکه حرفمو باور کنی!
من هم که فکر میکردم دروغ میگه گفتم:
- باشه.
با تموم شدن حرفم دیدم که تراویش دوتا بال از توی پشتش درآورد.
واقعاً باورم نمیشد یعنی اینها حقیقته؟!
دوتا بال بزرگ سفید خوشگل بلند شدم و رفتم نزدیک تر دستم و بردم سمت بالش.
نه واقعیه یه پرشو کشیدم که تراویش با درد گفت:
- آخ چکار میکنی؟ دردم گرفت.
دیگه مطمئن شدم که همه چیز حقیقت داره. یک لحظه یه چیزی یادم اومد گفتم:
- تو میگی محافظ منی یعنی زمانی که ۱۲ سالم بود و ماشین میخواست بهم بزنه تو بودی که من و کشیدی عقب؟! آخه اونجا کسی نبود که من و نجات بده.
تراویش لبخندی زد.
- آره من بودم. الان هم بگم بهت که برو بخواب که فردا روز سختی هست چون چند الهه قرار بیان و باهات حرف بزنن! راجب چی هم بعداً میفهمی، برو بخواب.
بعد به زور من رو برد سمت اتاق خواب و من و نشوند روی تخت با فشاری که به شونم آورد دراز کشم کرد بعد پتو رو روم انداخت و یک وردی رو خوند که چشمام سنگین شد و خوابم برد یک خواب آروم.
تراویش
به یک خواب آروم و بدون رویا فرستادمش.
تا الان هم به زور جلوی تفکراتش رو دربارهی فرهاد رو گرفتم و همچنین جلوی سوالایی که میخواست ازم بپرسه.
توی خواب خیلی مظلوم بود ولی هیچکس به اندازهی من نمیدونست که علاوه بر مظلوم بودن شیطون و خانم هم هست.
بدون سروصدا بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم از اتاق اصلی هم رد شدم؛ در رو باز کردم و به ندیمه پری گفتم:
- برو پشت در شاید به چیزی لازم داشته باشه حواست بهش باشه نزار کسی بهش آسیب برسونه!
مه
۱۹ ساله 00خعلی خعلی چرت بود زود صمیمی شد زود یاد گرفت :/مسخره
۲ ماه پیشمهسا
۲۵ ساله 00سلام من موقع خواندن رمان همش می گفتم چقدر آشناسسس خدا فهمیدم کپی متاسفانه حرفی ندارم در این مورد در کل خوب و گیج کننده بود و ضد و نقیص
۳ ماه پیشخلاصه میگم*س*شعر بود
۱۶ ساله 10خلاصه میگم ک*س*شعر بود 😑
۵ ماه پیشیوسفی
۳۵ ساله 20رمان خوبی بود خوشم اومد ولی یجا من گیج شدم شما اول رمان گفته بودین تینوش پسر شیطان ولی بعد شد هیراد اینجاش یکم گیجم کرد ولی درکل عالی بود من از رمانهای ماورایی مثل جن و از این چیزا خیلی خوشم میاد
۵ ماه پیشصدف
30راستش این کلا کپی بود اولش و فکر میکنم خیلی موضوع خوبی بود ولی باید کلی تغییر کنه اگه کپی نمی کردی و از تخیلات خودت استفاده میکردی خیلی قشنگ تر از اب در میومد
۶ ماه پیشمیترا
20خیلی خیلی چرت پرت بود حتی قسمت اول کامل نخوندم بنظرم وقتون نزارید برای کامل کردنش
۸ ماه پیشمهرسا
۱۵ ساله 00خیالات این رفیق ما رو بااااش کجایی داداچ
۸ ماه پیشرز
۱۵ ساله 10وات نَمَنه نخوندمش ولی قسمتی رو خوندم فعلا دارم پشمام رو که ریخته جمع میکنم اینا چیه هاااا فعلا موخم هنگیده
۸ ماه پیشSarn
۲۲ ساله 20این رمان دقیقا مثل فیلم های چینی هس که یا عاشق شیطان میشن ویا میخوان شیطون بکشن🤣🤣🤣
۹ ماه پیشدلیار
۱۰ ساله 191اولا کپی برداری بود.دوما موضوعش خیلی چرت بود میتونستی حداقل اسم دخترره رو عوض کنی.موافقین لایک کنید
۱۰ ماه پیش..
82میگم اون ارتش زن هایی که تشکیل داده بود؛ چرا به کارش نیومد مگه نمیخواستم با زنا به جنگ شیطون بره ..؟!😂بعد شم تینوش سر یه قضیه چرت اونو ک*رد..!'😂
۱۱ ماه پیشsamina
۲۵ ساله 40واقعا افتضاح بود جا داشت روش کار شه و بد تر از این که کپی بود اگه بلد نیستین رمان بنویسین ننویسین بهتره واگر میخواین هم بنویسین درست بنویسین
۱۱ ماه پیشsamina
۲۵ ساله 50این رمان واقعا خیلی ابکی افتضاح هس من نصف نیمه ولش کردم واز هرچی رمان تخیلی زده شدم و واقعا نیاز داشت روش کارشه وبد تر ازاین که کپی بود و اینکه اگه بلد نیستین رمان بنویسین رمان ننویسین بهتره
۱۱ ماه پیشsamina
۲۵ ساله 00رمانش خیلی افتضاح بود من که نصف نیمه ولش کردم این رمان رو خوندم ازهمه ی رمان های تخیلی زده شدم بعدشم کپی کرده بود
۱۱ ماه پیش
∆∆∆∆®®®
۱۳ ساله 00عالییییییییییییییییییییییی بود بهترین رمان عمرمم لطفا دوباره مثله همین بنویسسسسس