پرستار دوست داشتنی به قلم Fati shiti
داستان راجب دختری ب اسم نرگس ک به تازگی شغلشو از دست داده...برای اینک بتونه
خرجشو دربیاره از طریق ی آگهی ک به پرستار نیاز داشتن میره برای مصاحبه..غافل از
اینک عموی اون بیمار یه خلافکاره و اون حتی هنوز نمیدونه اون بیمار کیه و مشکلش
چیه...
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۲ دقیقه
صد رحمت ب سهیل..اصلا بهم نمیخورن..
من:سلام
کامران:سلام..من شریک سهیلم و شما؟
-فرحبخش هستم
-اسم کوچیکتون؟
-همون فرحبخش بدونین کافیه..
لبخندی زدو گفت:بله..خوشبختم
و دستشو سمتم دراز کرد..واقعا فکر کرد من بهش دست میدم؟
بدون اینک نگاهی ب دستش بندازم گفتم:همچنین
سهیل ک از قیافش معلوم بود از دست کامران حرصی شده رو ب من گفت:بفرمایین داخل
لطفا اماده شین
سری تکون دادمو رفتم تو..ولی صداشون میومد..
سهیل باتشر گفت:کامران..این مثل دوست دخترای عجق وجقت نیست ک اینجوری
باهاش رفتار میکنی..قراره همکار بشیم و هروز همو ببینیم..احترامتو نگه دار
9
کامران:اوووو مگ چی گفتم ک اینجوری میکنی؟ فقط خواستم اشناشم باهاش
-لازم نکرده
-خب حالا
همون لحظه صدای در اومد..از صحبتاشون میشد فهمید ک مشتری ان..به به اولین
مشتری ها..
صبرکردم تا سفارشارو بیارن..ماشاا.. همه نوع مواد محیا بود..
چون تازه ساخته زیاد افراد نمیان..اما خب کم کم شلوغ میشه دیگ..
یک هفته بعد...
ساعت ۳:۵۱ شب بود ک اماده شدم تا از کافه برم ولی باصدای کامران ایستادم..
-نرگس؟
پوووف..چقدر بی شخصیت این پسر..نمیدونم اسممو ازکجا فهمیده..
برگشتم سمتشو گفتم:خانوم فرحبخش
بالبخند گفت:بله خانوم فرحبخش عزیز..کافی شاپ خیلی کثیفه میشه تو تمیز کردنش
کمکم کنی؟
ی نگاه ب کافه انداختم..راست میگفت..امروز چندتا دانشجو اومدن اینجا..مثل اینک تولد
دوستشون بود..کلی ریختوپاش کردن..
مشکلی با تمیز کردن نداشتم..ولی هم دیرم میشد..هم از تنهایی باکامران راضی نبودم..
نمیگم ک خیلی خوشگلم جوری ک همه بخوان نگام کنن..نه ولی از نگاهای کامران خوشم
نمیاد..
منتظر جواب بود..سعی کردم بهونه بیارم..
-خب الان ک دیروقته..بزارین فردا تمیز میکنیم
-فردا ک دیره..ساعت ۲کافه رو باز میکنیم
11
-اخه..
-اگ مشکل دیرشدنه من میرسونمت
-ن فقط..اقای نجفی کجان؟
-سهیل فکرکنم رفت سوپری..کار داشت..میاد باز
ناچارا قبول کردم..خدایا خودت امشبو بخیر کن..
کیفمو گزاشتم رو میز و دستمالی برداشتمو مشغول شدم..
حدود ی رب گذشت ک احساس کردم صدای بسته شدن درو شنیدم..
بسرعت نگاش کردم ک گفت:هوا سوز داره..سرد شده.
چیزی نگفتم و ب تمیز کردن میز ادامه دادم ک حضورشو کنارم حس کردم..
دستشو گذاشت رو دستم ک رومیز بود..
کامران:بزار کمکت کنم
سریع دستمو کشیدمو گفتم:نیاز نیست..شما میتونین ی قسمت دیگ رو تمیز کنین
بیخیال رو صندلی کنار میز نشست وگفت:ب اونجام میرسیم..فعلا دلم میخواد پیش تو
باشم..
ی چشم غره ریز رفتم و چیزی نگفتم..
دوباره دهنشو باز کرد واس زر زدن..
-این ۰۶۶ تومنی ک اینجا قراره بگیری کفاف زندگیتو میده؟
-فکرکنم بخودم مربوطه
-بهرحال من ی پیشنهاد بهتر دارم
چیزی نگفتم..اصلا دلم نمیخواست باهاش هم صحبت بشم..این سهیلم معلوم نیست
Mahsa
۱۷ ساله 11میشه گفت با اینکه رمان دومت بود ولی خیلی خوب نوشتی ولی اشتباه تتیپی زیاد داشت کوتاه بود ولی قشنگ اگه احاساتشون بهتر توصیف میکردی رمان قشنگ تری میشد به هر حال دوسش داشتم ودر اخر تنکس
۲ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 01رمان خوبی بود اما این عدداش خیلی رو مخ بودن آخر سرهم نفهمیدم این چهار کاراکتراصلی چندسالشون بودوهمچنین نویسنده بعضی از جاهارو خلاصه وار گفته بود که تو ذوق میزد
۳ ماه پیشDiana
۱۳ ساله 01سلام خیلی خیلی رمان خوبی بود
۳ ماه پیشباران رشیدی
۱۳ ساله 10رمان خوبی بود اما میتونست هبجان بیشتری داشته باشه اما ارزش خوندن رو داشت از نویسنده بابت وقتی ک برای رمان گذاشته تشکر میکنم
۸ ماه پیشارام
۱۷ ساله 00خیلی عالی بود
۳ ماه پیشبرزه
10با اینکه به گفته نویسنده دومین رمانی بود که نوشته ولی خوب بود البته یکم اعداد نوشته شده اشکال داشت که فکر میکنم مشکل تایپی بود. یکم بعضی جاها خلاصه شده بود که توی ذوق میزد.
۳ ماه پیشبهار
01عالی بود رمانش
۳ ماه پیشsana
۱۶ ساله 00عالی عالی بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونین من که عاشق رمانش شدم فقط یک اشکال داشت اونم اینه که من اخ ش نفهمیدم هر کدامشون چند سالشونه
۵ ماه پیشمینو
10توقع بیشتری از نویسنده عزیز داشتیم اعداداش رو مخ بودن بعد اتفاقا یهویی ومبهمشم همینطور این موضوع هاجون میده برای حاشیه نویسی امازیاد آبکی بود
۵ ماه پیشAinaz
۱۹ ساله 11خیلی خیلی عالی بود
۶ ماه پیشنرگس
۴۰ ساله 01همین که بقیه گفتن
۶ ماه پیشAinax
۱۹ ساله 00رمانش عالی بود
۶ ماه پیشنسرین
00خیلی جالب بودممنون
۶ ماه پیشنرگس
۱۴ ساله 00من این رمان رو قبلا تو یه جا دیگه خونده بودم و عالی بود اینجا شاید مشکل از جای دیگه ای بود
۷ ماه پیشV
۱۵ ساله 01عالییییییییییییی
۷ ماه پیش
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
پریناز
۱۸ ساله 00واقعن خیلی ببخشیدا مسخره است اون باند خلافکار ریس چی میشه چطوری تو دوسال پلیس شدن اصلن من مخم رد داد پایانش چرا اینطوری شد میتونست بهتر باشه بنظرم چرت بود ننویسی خیلی بهتره برات