آسمان سیاه چشمانت به قلم mahtabiii75
پرستو دختر زیبا و جذابیه که پزشکی میخونه… وضع مالی خیلی خوبی دارن و دو برادر و یک خواهر داره تو یه ویلای دو طبقه تو شمال شهر تهران با خانوادهی دوست و شریک پدرش زندگی میکنن یه روز بر حسب اتفاق تو پارکینگ بیمارستان با یه پسر جوون برخورد میکنه که بعدا متوجه میشه اون پسر جوون استادش توی بیمارستانه و… داستان از یه دعوا شروع میشه و به یه عشق شیرین خلاصه میشه...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۶ دقیقه
-هیچی بابا منم بد نیستم.حوصله ام سررفته این جا نشستم
دستشو دراز کرد سمتم وگفت:افتخار یک دور رقص رو به من میدی؟
خندیدم وگفتم:اوه اوه چه با ادب
از جام بلند شدم ومشغول رقصیدن بامحمد شدممثل برادرم بوداز بچگی باهم بزرگ شده بودیم.یه کم که رقصیدم احساس کردم داره یه جوری نگام میکنه...خوب میفهمیدم این نگاه چه معنی داره...دوست نداشتم محمد به من علاقه من شه چون میدونستم فقط خودش ضربه میخوره.آهنگ که تموم شد رفتم سر جام نشستم.ناخود آگاه دنبال آرش گشتم.دیدم از رقصیدن دست کشیده و یه گوشه ایستاده وبا عصبانیت نگام میکنه.یواشکی زبونمو براش در آوردم بیرون .سرشو تکون داد واومد سمتم وگفت:خوش گذشت؟
میدونستم منظورش رقصیدن با محمد بودلبخندی زدم وگفتم:جات خالی خیلی!به تو چی؟فکرکنم بیشتر خوش گذشت داشتی کم کم پانته آرو قورت میدادی!
پوزخندی زد وگفت:آره نکه خیلی جذابه!!
-خودتو به اون راه نزن!
دستشو گذاشت تو جیبش وگفت:هیچ فکرنمیکردم این قدر عوض شده باشی اون دخترزر زرو ولاغرمردنی الان چه خانومی شده!
خندم گرفت یاد بچگیم افتادم راست میگفت تا تقی به توقی می خورد اشکم در میومد.خواستم لجشو دربیارم گفتم:ولی بهت که گفتم تو هنوزم همون پسرزردمبوی بیریخت و بی قواره ای...
وسط حرفم پرید وگفت:میدونی چیه وقتی این جوری ازم بد میگی اعتماد به نفسم بالاتر میره
براش شکلکی در آوردم.همون موقع پانته آاومدسمتمون ودستشو انداخت دور گردن آرش و گفت:عزیزم میای پیشم؟
ابرو هامو بالا انداختم وگفتم:سلام پاندا جون...وای ببخشید پانته آ جون
سرشو برگردوندسمت منو گفت:اوا ...سلام گلم...ندیدمت
پوزخندی زدم وگفتم:آخه نامریی بودم
آرش که خندش گرفته بودسرشوانداخت پایین و گفت:من دارم با پرستو حرف میزنم تو برو...
اخمی کرد وگفت:خیلی بدی
وبعد رفت.هنوز داشتم به رفتارش میخندیدم خیلی احنق بود.خلاصه اونشب هم گذشت.با خستگی وارد اتاق شدم تندتند لباسمو عوض کردم و خوابیدم.
امروزجمعه بودباباایناقرارگذاشته بودن همه بریم تنگه واشی ازحموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم چندباری مامان اومد گفت:دخترزودباش چه قدر لفت میدی!
منم کارخودمو میکردم.یه شلوارجین سرمه ای ویه مانتوی خنک صورتی کثیف که کمرش یه بندداشت وقتی میکشیدی چین میخوردیه شال صورتی سرمه ای هم سرم کردم یه کفش عروسکی صورتی کثیف هم پوشیدم آرایش ملایمی هم کردم ورفتم بیرون.پوریاکنارآرش روی تاب نشسته بود و سرش تو گوشی بودوهرهر می خندید رفتم جلو گفتم:روآب بخندی!چته منحرف چی میبینی اون تو هان؟؟
پوریا قهقهه ای زد وگفت:آخه تورو خدااینو نگاه کن دختره از جلو تی وی رد میشه آدم سه قسمت سریالو از دست میده بس که چاقه حالا تو پروفایلش نوشته work at modeling
یااین یکی رو ببین دختره نوشته هر پسری که تو زندگیم میاد مرد زندگیم نیست به دلم نمیشینه...پسره زیرش نوشته توکه مشکلت ازمن بهتره من هر دختری رو تو خیابون میبینم زن زندگیمه من چی کار کنم
پوریا اینو گفت ودوباره خندید منم با خنده گفتم:به اون پسره باید بگی اون دل نیست که تو داری شهربازیه با خدمات ویژه ...شبانه روزی تاروی سردرش هم باید بنویسی عموم برای همه آزاد هست...
آرش خندید وگفت:نه خوشم اومد واسه همه چیزیه جواب تو آستینت داری!
براش شکلک در آوردم وگفتم:بسه دیگه...پاشید بریم
پریا اومد سمتم وگفت:راستی میدونی عمو محمود اینا هم میان؟؟
یهو از خوش حالی جیغی کشیدم وگفتم:آخ جون!!!!
آرش برگشت سمتم وگفت:چت شد؟؟
باخنده گفتم:عمو محموداینا میان!
آرش پوفی کرد وگفت:اه...لابد این پسره رامتین هم میاد!مار از پونه بدش میاد جلو خونش سبز میشه
اینو گفت ورفت سمت ماشین.هم زمان زنگ خونه زده شد وبه دنبالش خانواده عمو محمود هم اومدن دوتابچه داشتن رامتین ورامونا
آرتمیس وپرهام وپریا وراموناسوار ماشین من شدن .پوریا وآرش ورامتین سوار ماشین پوریا!بزرگتراهم باماشین عمو محمود اومدن
وقتی حرکت کردیم رامونا گفت:خب پرستو خانوم آهنگاتو رو کن ببینم خانوم دکترا چه آهنگایی گوش میدن!
خندیدم وگفتم:البته خانوم مهندس الان براتون میذارم
یه سی دی از تو داشبورد برداشتم وتوضبط گذاشتم
باورکن واسه تو که بیتابم من
باورکن واسه چشماته بی خوابم من
باورکن که به داشتنت می بالم من باور کن
باور کن...باور کن
یهو بچه ها همگی همزمان خوندن:
جونمی عمرمی قلبمی نفسی
بمونو تنهام نذار تو این بی کسی
میدونم میدونی
عاشق چشماتم
باورکن بد جوری غرق نگاتم
از عشقت دیوونم
قدرتو میدونم
پیش تو میمونم
حس تو میخونم
از این که پیشمی از خدا ممنونم
باور کن عشق من باتو میمونم
توی راه من میپیچیدم جلوی پوریا وپوریا میپیچید جلوی من وقتی ما جلو میزدیم بچه ها شکلک در میاوردن ووقتی اونا جلو میزدن پوریا بوق عروس میزد.خلاصه رسیدیم .از ماشین پیاده شدیم کش وقوسی به بدنمون دادیم وراه افتادیم لب آب همین که رسیدیم به آب همه کفشامونوازپامون درآوردیم وپا زدیم تو آب لامصب خیلی سرد بود
اصلا نمیتونستم پامو بذارم توش.رفتم سمت پوریا وگفتم:پوری جونی...داداشی گلی...
لبخندی زد وگفت:باز چی شده ؟کارت کجا گیر کرده؟
چشمامو مظلوم کردم وگفتم:یادته بچه بودم منو کول میکردی اسب سواری میکردیم؟
-خب حالا خریت مارو به یاد میندازی؟
-نه داداشی من غلط بکنم...میگم...الان آب سرده منم یخ میزنم...میشه منو بغل کنی پاتو آب نذارم؟
خندیدو گفت:تو این چشمارو نداشتی می خواستی چی کارکنی!اونجوری نگام نکن دلم کباب شد بیا بغلم
منو بغلش گرفت واز آب رد کرد.وقتی منو زمین گذاشت بهش گفتم:
ستایش
00یکی از شرایطی که من تو نظام قبول شدم اعتقاد به مسائل اسلامی بود بعد این فقط مسلمان نبود😁
۲ ماه پیشزهرا
۱۴ ساله 00خیلی رمان عالی بود عاشق این رمان شدم
۲ ماه پیشایلی
00خوشم نیومد
۲ ماه پیشنگین
00خوب بود، عاشق شخصیت آرش شدم 😍
۳ ماه پیشپریا
11با اینکه رمان کوتاهی بود ولی خیلی زیبا بود ممنون از نویسنده امیدوارم که موفق باشید
۴ ماه پیشملیک
01خونوووک بووود
۵ ماه پیشنگین
۲۰ ساله 01خیلی رمان ناز و قشنگی بود❤️ ممنون از نویسنده خوبش❤️
۶ ماه پیشزهرا
۱۵ ساله 10میتونید بهتر بیان کرد رمان زمانی زیبا میشه که بیان اون بهتر باشه رمان جوری بود با همون پارت اول میشد فهمید چیه ولی ممنون رمان زیبایی بود
۶ ماه پیشمینا
۲۶ ساله 01رمانی خوبی است اوقات قشنگی برام داشت
۶ ماه پیشطیبه
30خیلی رمانش آبکی و تکراری بود .عملن می تونستی تا آخرش و حدس بزنی .
۶ ماه پیش(نازی)زینب سادات
01خیلی خیلی خیلی قشنگ بود امیدوارم همیشه موفق باشی و رمن های بعدیتو بخونم خوشگلم🫂❤️
۷ ماه پیشAinaz
۱۹ ساله 01خیلی قشنگ بود
۷ ماه پیشSara
01رمان کوتاه اما زیبایی بود اومید وارم موفق باشید در کارتون
۷ ماه پیش♡
01خیلی قشنگ بود
۷ ماه پیش
مبی
00عالی بود😍😍