کیارش به قلم فائزه بهشتی راد
رمان درمورد زندگی سخت یه پسر به اسم کیارشه که چندسال پیش پدر و مادرش و عشقش تو دریا غرق میشن و آقا کیارش قصه ما ضربه ی روحی بدی می خوره و به پیشنهاد یه روانپزشک همراه دوستش برای دوری از خاطراتش میرن خرم آباد حالا چهار سال گذشته و هنوزم حالش خوب نشده ولی یه اتفاق میفته و اون یه دختری رو میبینه که خیلی شبیه عشقشه و…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۴ دقیقه
شبنم - خب چرا اینارو داری به من میگی؟
بریده بریده گفتم:
- برو تو اتاق خواب یه آلبوم روی عسلی کنار تخته اونو واسم بیار!
شبنم که معلوم بود بدجوری کنجکاو شده رفت تو اتاق خواب و سریع البومو آورد و گفت:
شبنم - بیا بگیرش!
آلبومو گرفتم و سریع ورق زدم تا به عکس ستاره رسیدم دادمش دستش و گفتم:
- این و ببین!
شبنم با حالت گنگی نگام کرد و البومو گرفت به محض اینکه نگاش به عکس افتاد خشکش زد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفت:
شبنم - تو... تو... عکس من دست تو چکار می کنه؟
خندیدم و آلبومو ازش گرفتم و گفتم:
- اون عکس تو نیست عکس ستاره ست عکس عشق منه!
شبنم عصبانی شد و با صدای جیغ جیغویی گفت:
شبنم - اینم فیلمته؟ گفتم چرا یه نفر قبول کرده یه بچه بیاد کلفتی شو بکنه نگو نقشه واسم کشیدین، نیازی به این دروغا نیست بگو چی می خوای؟
و بی حال افتاد رو مبل سریع خودمو بهش رسوندم و دستاشو گرفتم و گفتم:
- شبنم! شبنم خوبی؟ حالت خوبه؟
شبنم اشکاش رو گونه هاش جاری شد و گفت:
شبنم - چی از جونم می خواید؟
- به خدا هیچی فقط می خوام مواظبت باشم فقط همین، به خدا هرچه بهت گفتم عین حقیقته!
شبنم از جاش بلند شد و رفت سمت در منم پشت سرش رفتم لحظه آخر که داشت دست شو سمت دستگیره می برد برگشت و گفت:
شبنم - حرفاتو باور نمی کنم!
و خواست درو باز کنه که فکری به ذهنم رسید و گفتم:
- آره من بهت دروغ گفتم ولی فقط به خاطر خودت گفتم بزار برات توضیح بدم اجازه میدی؟
شبنم پوزخندی زد و گفت:
شبنم - بگو!
با دستم بهش اشاره کردم که بره روی مبل بشینه اونم رفت نشست و به من نگاه کرد منم رفتم روبروش نشستم سریع گفتم:
- ببین شبنم من چون می دونستم از ترحم بدت مباد بهت دروغ گفتم ولی می دونم که تو دختر خوب و نجیبی هستی و وضعیت زندگیت یه جوریه که ممکن تو بشی یه دختره... یه دختره... چجوری بگم راستش...
شبنم وسط حرفم پرید و با صدای لرزونی گفت:
شبنم - بی بند و بار
سرمو انداختم پایین و گفتم:
- میخوام نزارم اینجوری بشه، من خرج زندگی تو میدم تو فقط درس تو بخون و با آرامش زندگی تو بکن و هر موقع چیزی خواستی بهم بگو!
شبنم با صدای گرفته ای گفت:
شبنم - نمی تونم قبول کنم...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- شبنم نگو که این زندگی رو دوست داری نگو که باور نمی کنم به خدا فقط می خوام مواظبت باشم، باید قبول کنی امشبم همین جا می مونی منم میرم خونه دوستم تو واحد روبرو و فردا با هم میریم واسه اون واحد که قراره مال تو باشه وسیله می خریم و تو اونجا زندگی می کنی و همچنین پرونده تو از اون مدرسه ی غیرحضوری درمیاریم و با هم میریم یه جای دیگه ثبت نام می کنی، هیچ اعتراضی هم وارد نیست!
و قبل از اینکه شبنم بتونه حرفی بزنه رفتم سمت در و بازش کردم و از خونه اومدم بیرون، اگه شبنم دختر خوبی باشه به این پیشنهاد نه نميگه و از اعتماد من سوءاستفاده نمی کنه الان تو خونمه اگه دختر بدی باشه فردا خونه پرازخالیه و اگه نه تا حدودی میشه گفت دختر خوبیه، سریع رفتم و با کلیدی که اریان بهم داده بود در واحدشو باز کردم و رفتم تو خونه، اریان طبق معمول جلویtv خوابش برده بود رفتم یه پتو آوردم و روش کشیدم و TV رو خاموش کردم، خودمم رفتم تو اتاق خواب و رد تخت دراز کشیدم کم کم داشت خوابم می برد که زنگ در به صدا درومد، از اتاق اومدم بیرون که درو باز کنم که دیدم اریان بیدار شده و داره به خودش و اونی که پشت دره فحش میده خخخ، سریع گفتم:
- بخواب من درو باز می کنم!
سریع برگشت سمت من و گفت:
آریان - تو اینجا چکار میکنی؟
- اومدم شب و اینجا باشم مشکلیه؟
آریان سرشو خاروند و گفت:
آریان - نه چه مشکلی؟ حالا هم برو درو باز کن!
رفتم درو باز کردم که شبنم سریع اومد داخل و درو بست، داشت نفس نفس میزد معلوم بود ترسیده!
- شبنم تو اینجا چکار می کنی؟ مگه قرار...
که چشمم خورد به آریان که دیدم چشاش گرد شده و نگاش بین من و شبنم در نوسانه، با اشاره بهش فهموندم که بعدا برات توضیح میدم، به شبنم نگاه کردم که خدایا داره گریه می کنه بریده بریده گفت:
شبنم - من... نميتونم... قبول کنم....م..معذرت می خوام!
چی ميگه این؟ دست شبنم و گرفتم و شبنم و کشون کشون بردم نشوندم رو میل و خودم روبروش رو زمین نشستم و گفتم:
- چرا نمی تونی؟
شبنم ساکت شد عصبی شدم داد زدم:
- د حرف بزن لعنتی!
آریان که تازه خودشو جمع و جور کرده بود و از حالت بهت خارج شده بود گفت:
آریان - کیارش چرا داد میزنی؟ چی رو نمی تونه قبول کنه؟ شما دوتا چی دارید می گید؟
چنان بد نگاش کردم که اریان سرشو انداخت پایین و ساکت شد به شبنم نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه چنگ زدم تو موهام و گفتم:
- شبنم کورخوندی اگه فکر می کنی میگزارم بری کلفتی تو خونه ی مردم و بزارم برگردی خونه ت، تو یه دختر تنها، تنهایی میخوای بری تو اون خونه که چه غلطی بکنی؟ هان؟بهت گفتم هیچ اعتراضی وارد نیست گفتم یا نگفتم؟
شبنم با صدای لرزونی گفت:
شبنم - گفتی ولی...
داد زدم :
- ولی و اما و اگر و اینارو نداریم نمی زارم با یه تصمیم غلط زندگی تو خراب کنی فهمیدی؟
یهو گریه ی شبنم قطع شد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
خستع زندگی
۱۶ ساله 00رمان خوبی نبود خیلی آبکی ضایع بود جالب اینجا بود ک سال هاش خیلی زود میگذشت یهو دیدی نوشته هفت سال بعد یعنی چی 😏😏😏
۲ ماه پیشھاجر
۲۰ ساله 00خالصہ میکنم کلا چرت بود فک کنم نویسندش دہ سال بیش نداشت خیلی بچگونہ بود🤢
۴ ماه پیشفهیمه
00ممنون از نویسنده ولی تو بیان حادثه ها عجاه کرده
۴ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00زیاد جالب نبود به نظرم طنین خیل خودشو جلو کیارش خرد میکرد ولی کلان بدک نبود
۴ ماه پیشارزو
۱۵ ساله 00خعلی مزخرف بود ینی چی آخه همش پسره گریه میکرد واقعا چرت بود فقط تونستم نصف قسمت اولشو بخونم
۷ ماه پیش.....
۱۵ ساله 00اصلا باهاش حال نکردم زیاد آبکی بود
۸ ماه پیشفاطیما
۲۰ ساله 00مزخرفففف
۱۰ ماه پیشترنه
۱۸ ساله 10خیلی بد بود،من تا 12 صفحه از قسمت اول و خوندم حالم بهم خورد دورود ب خرم ابادیا من خرم آبادی نیستم ولی بختیاریم ، دوست من درود زندگی میکرد و می گفت خیلی خوبه امسال هم می ره اونجا ولی گفت دعوا هم میشد
۱۲ ماه پیشنرگس
01من اسمشو دیدم خوشم اومد اسم قشنگی داشت کیارش رمانه هم خیلی خوب نبود یعنی نه خوب بود نه بد
۱۲ ماه پیشلیانا
31میدونین چیه بچه ها اصلا با رمانش حال نکردم بیشتر با نظرات از خنده پوکیدم🤣🤣🤣
۲ سال پیشیاسی لـر
100عه خرم اباد خودمون😂
۲ سال پیشچه ربطی داشت
102این رمان رو پارسال خوندم بد نبود چرا بعضیا میگن ما خرم آبادیا عشق چاقو کشی داریم؟والا ما اینطور نیستیم😑
۲ سال پیشدخترلر
110دقیقا تصور خیلی بدی دارن بیشتر استان ها نسبت به ما هرچند پرچم خرم آبادیا همیشه بالاس
۲ سال پیش
90وات؟ مردم خرم آباد خیلی مردم خوب و نجیبی هست که حرف ندارن واقعا بهم بر خورد که اینقدر مردم رو لوس کردین
۲ سال پیشمهدیس
۱۷ ساله 50🤣🤣🤣🤣اخه رمانم انقدر چرت مگه داریم بچه ۱۲ ساله بهتر مینوشت ولی خدایی پسره خیییییییلی چندش بود منکه همه رمان هارو تا اخر میخونم نصفه ولش نمیکنم نتونستم اینو کامل بخونم🤦🏼 ♀️ حیف وقتم 😒
۲ سال پیش
جدیدترین رمان ها
پدرم عاشق فرزند دختر بود... بعد از چهار فرزند پسر، بالاخره صاحب یک دختر شد. مادرم میگفت آن روز از خوشحالی توی پوستش نمیگنجید و این برای باقی اهالی روستا مسخرهترین چیز ممکن بود... یکی یکدانه پدر شده بودم؛ نامم را دلنیا گذاشت اما همیشه «تاقانه» صدایم میکرد، یعنی دردانه... بچه که بودم، معنی اسمم را پرسیدم و او جواب داد: دلنیا یعنی مطمئن، یعنی اطمینان... خوب میدانست که قرار است زندگی برای من چقدر سخت باشد. هر شب میآمد، موهایم را شانه میکرد و از قوی بودنم حرف میزد. لبخند میزد و خیره در چشمان سیاهم میگفت: تو دلنیایی، مرز آرزوها و رویاهات رو از قفسی که مردم برات میسازن، بزرگتر کن؛ حتی اگر هیچکس باورت نداشت تو دلنیا باش و به خودت مطمئن باش، زور و قوی بودن تو رو هیچکس نداره، تو میتونی از ویرونهها آبادی بسازی... اسمت و وجودت شبیه گل، به زندگی رنگ و بو میبخشه... تو تا همیشه باید برای خودت و خوشیهات مبارزه کنی چون تو قویترین مبارزی! شَروانو در زبان کوردی به معنی مبارز است. ____ ۱. تاقانه در زبان کوردی به معنای دردانه یا تک فرزند است.
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
Sara
۱۶ ساله 00جالب نبود