عروس زمان به قلم کوثر رضائی
مَهان آریافر دختری با کلی آرزوهای رنگی که خانواده اش خیلی محدودش میکنن و در آخر مجبورش میکنن نامزدیش رو بهم بزنه و تن به ازدواجی اجباری با فردی که اصلا هیچ علاقه ای بهش نداره بده و پرده از حقایق زندگیش برداره اما این نوع ازدواج اجباری با همه ی اونایی که خوندید فرق داره ….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۴ دقیقه
+خیلی دوست دارم
_آره میدونم یه چیز جدیدتربگوو خخخخ
به لطف غزل وبچه های گروه اسم منم وارده تحقیق کردن ونمره کاملو گرفتم .
منم بخاطر جبران این لطفشون همه رو به صرف بستنی دلخواهشون به کافه ی کنار دانشگاه مهمون کردم.
_میگمممم مهااااان من بااین بستنی گول نمیخورم ههاااا بایدبهم شااااام بدی
نمیدونم چرایه دفعه ازدهنم پرید وگفتم به همین زودیا شام عروسیممم میدم بهت.که باصدای سرفه هاای علیرضا یکی ازهم گروهیام نگاه هاج وواج همه به سمته اون کشیده شد یکی از پسرا بهش یه لیوان آب دادویکم پشتشو ماساژ داد .
+بخدا من چشمم دنبال بستنی هاااانبودآقای علوی
_این چه حرفیه ،پیش میاد دیگه.
باتموم شدنه حرفه آقای علوی غزل جیغ کوتاهی کشیدو گفت الان چه زری زدی؟؟؟؟؟
+اووووممممم هیچی
_بیخود زودباش بگو چه بخت برگشته ای عاشق زشتی مثله توشده هاااااااا؟؟؟؟
+باباهیچی همین جوری گفتم محض خنده .ببخشید
_اییییش شوهرندیده ی آبروبر الان میگن ترشیدی
+نه که جنابعالیه شوهردیده ااای .؟؟خوبه الان بهم گفتی زشت خوزشتاهم ترشیدن مثلع من سال تاسال یه خواستگار ازجلو کوچمون ردنمیشه .
_اشکال نداره عجقم خودم میام غصه نخورررر
بعداز کلی شوخی وکل کل من وغزل وبچه هاااا بالاخره رضایت دادیمو خدافظی کردیم فقط نمیدونم چرا علیرضا علوی اینقدر پکر شد
#عروس_زمان6
ساعت ۵عصربود ونسبت به روزای دیگه خیلی دیربه خونه رسیدم ومطمعنم بازجویی سختی درپیش داشتم.
همین که پامو توی راهروی خونه گذاشتم مهراد جلوم ظاهر شد.
_کجابودی تا حالااا؟
کفشامو خیلی ریلکس ازپام درآوردم وروبهش گفتم
+سلام داداشی
_گیرم علیک .حالا بگو کجابودی؟؟
+چیزی شده؟؟
_مهان منو عصبی نکن توهمیشه ساعت۳خونه ای این دوساعت دیرکرد دلیلش چی بوده؟؟؟
+هیچی بچه های گروه لطف کردنو اسم منم وارد تحقیق کردن منم بخاطر تشکرازشون به کافیشاپ کنار دانشگاه مهمونشون کردم.
_بچه های گروه چرا باید یه همچین کاری براتو انجام بدن هااااان؟؟؟
هانشو باداد بلندی گفت که ازترس یه قدم عقب رفتم وگفتم:
+بخدا داداش غزل ازشون خواسته بود.
_بزار بابا بیاد به حسابت میرسم مهان خانم .حالا کارت به جایی رسیده که پنهونی دخترپسرای دانشگاهتو میبری کافیشاپ.
+داداش چه پنهونی آخه من که الان بهت گفتم.چرا اینجوری میکنی؟؟؟
مامان_چتونه شماباز به جون هم افتادید؟؟؟
_هیچی دخترت واسه دوستاش مهمونی گرفته فقط.
مامانم باشنیدن این حرف بادستش زد رو گونه اشو گفت مهان بازچیکار کردی؟؟؟
چشام پراشک شده بود و داشت جاری میشد.
+من کاره بدی نکردم بخداااا مامان چرا شماهاا اینجورید آخه
بعدشم باحالته زاری رفتم تواتاقم و باهمون لباسا روتختم دراز کشیدم وخوابم برد
#عروس_زمان7
باحسه نوازش های دسته یکی آروم چشمامو باز کردم.
بادیدن بابام .لبخندی به روش زدمو از حالت دراز کش بیرون اومدم وروبه روش نشستم.
+سلام بابایی
_سلام گل دختره بابا .خوبی باباجان؟ساعت خواب
+مرسی بابایی .حتما مهراد همه چیو بهت گفته دیگه؟؟؟
_آره یه چیزایی گفته ولی من میخوام اززبون خودت بشنوم.
+نمیدونم بابا به نظره من که چیز زیاد بزرگی نیس
غزل ازبچه های گروه خواهش کرده بود که اسمه منم وارد تحقیق کنن تانمره بگیرم واین واحدمو نیافتم .اوناهم لطف کرده بودنو قبول کردن منم بخاطر تشکر ازشون به کافیشاپه کناره دانشگاه دعوتشون کردم یه ساعتی اونجا بودیم وبعدش برگشتیم که مهراد گفت دیر اومدی منم بهش توضیح دادم ولی بیشترعصبی شد .
بخدا بیشتراکیپ دختربودن وفقط چهارتاشون پسربودن اونام خیلی آدمای خوبی هستن.
بابا بخدا خسته شدم
همیشه گیرمیدن بهم
من حتی نمیتونم دره اتاقمو ببندم
بخدا من هیچ وقت به اعتمتدتون خیانت نمیکنم ولی نمیدونم چرا اینقدحساسید؟؟؟
بابام نفسه عمیقی کشیدوگفت
_میدونم عزیزم تومقصر نیستی هیچ وقت نبودی.
یه روز درست میشه.داداشتم رخاطر هیرا ناراحته درکش کن.
حالام یه آبی به صورته قشنگت بزن ولباساتوعوض کن بیا شام بخور مادرت نگرانته.
+چشم بابایی،ولی فک نکنم کسی نگران من باشه
_نگرانتن که این همه بهت گیرمیدن.دختره بابا تو خیلی خوشگلی باید خیلی مواظب خودت باشی.روحت پاکه خودت مظلومی زودباوری همه مثله خودت نیستن.
بیرون این خونه پره گرگه ،نمیخوایم گرگا اذیتت کنن.خودمون اشکتو دربیاریم بهتره تا غریبه هااا.
فاطمه
۱۵ ساله 01هیچ وقت فک نمیکردم پسرا رمان بخوننن خدایی تا حالا ندیدم اونم اینقد دقیق 😕
۸ ماه پیشدلی
۱۹ ساله 00دقیقاً یه پسر هیچوقت رمان نمی خونه مگه چجور پسری باشه آخه داداشای من همش منو مسخره میکنن که دارم رمان میخونم من بهشون میگم خفشید تا خفتون نکردم
۱ ماه پیشعاطفه
۱۲ ساله 00وایی عالیه بخونید خیلی خوبه رمان اریکا و فرشته من و گناهکار رو هم پیشنهاد میکنم حتما حتما بخرنید مخصوصا رمات اریکا رووو خلاصه رمانش عالیعهه من از رمان عروس زمان واقعادست نویسندش درد نکنه
۱ ماه پیشمامان علی کوچولو
10داستان جالبی داشت اماقلم ضعیف بودزمانش خیلی دقیق نبودسوتی زیاد داشت بعضی جاهاش باهم نمیخوندخیلی طولانی شدن کرده بود درضمن توقع دخترخیلی بالا بود از هیرو که دوسش نداشت دیگه خیلی دوراز واقعیت عم خوب نیس
۲ ماه پیشkimia
۱۴ ساله 00این رمان عالی و پر هیجان زود طوری که من از هیجان این رمان در چندروز کوتاه مدت این رمان را به پایان رساندم بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۲ ماه پیشریحانه
۱۳ ساله 00دلم برای غزل و محمد کباب شد
۳ ماه پیشدختر مو فرفری
۱۶ ساله 20عالی بود با اینکه غمگین بود دلم ب حال مهان میسوخت پا به پاش گریه میکردم ولی عالی بود یعنی هیچ دختری نمیتونه این اتفاقاتو تحمل کنه
۳ ماه پیشسما
01خوشم نیومد خیلی لوس بود
۴ ماه پیشساقی
۵۰ ساله 20اولا تشکر از رمان عالی تون ولی یه سوال ببینم پس اونی که جای غزل خاک کردن و مکان هی میرفت سر قبرش کی بود ها؟ها؟ها؟!!!
۵ ماه پیشbalooch
00بهترین رمان عمرم
۵ ماه پیشرادی
01عالی بود متفاوت تر از رمان های دیگه
۷ ماه پیشمینو
31رمان قشنگی بود ولی خیلی قلم اماتوری داشت و بعضی جاها نقص داشت . یه چیزی ام که خیلی تو رمانش دیدم این بود که پلیس ها رو وحشی نشون میداد و همه مشکلاتش رو از دست خدا میدید.
۱۰ ماه پیشمعصومه
۲۰ ساله 20وای اونجایی که غزل زنده شده بود خیلی چرت بود و اونجایی هم که مهان خودش ازدواج کرده بود دل حامد شکسته بود انتظار داشت حامد بیاد ازش معذرت بخواد
۷ ماه پیشفتانه
۳۲ ساله 20خیلی مسخره بود
۷ ماه پیشتیف
00تا قسمتای ۸ خوب بود،بعد که ادامه دادید و مسخره کردین🫤
۸ ماه پیشزهرا
40اصلا بیشتر نوشته هاش باهم جورنبود زمانی ک غزل مرده بود گفت پارچه رو کنار زده صورت غزل ودیده بعداگ غزل نمرده پس کی و تو قبرش خوابوندن؟اصلا باهم همخونی نداشت خیلی قلمش ضعیف بود
۱۱ ماه پیشfا
00ته ۸٠درصد رمانا اینه دیگه عاشق و معشوق به هم میرسن ولی خوب بود
۸ ماه پیشSima
20این رمان خیلی خوب بود دست نویسندش درد نکنه هم با رمان گریه کردم هم خندیدم ولی خب بااین حال یه نقصایی هم داشت مثلا اینکه غزل رو تو سردخونه دیده بودین دفن کرده بودن بعد اینور گفته شده ک از سردخونه فرار
۹ ماه پیش
امیر
۱۹ ساله 00صوتی ک زیاد داشت چه در متن داستان و مرده زنده شده چه نوشتن نویسنده که پر از غلط املایی بود ولی در کل بدک نبود