دل من دل تو به قلم rain-girl80
داستان، داستان دختری هست به نام آرامش وقتی16سالش بود از پرورشگاه فرار میکنه. بعد5 سال بنا بر دلایلی از خونه ای که به زور گیر آورده بود بیرونش میکنن و به خاطر اصرار دوستش میره واحد اون ها زندگی میکنه. و توی یک عطر فروشی کار می کرده… عاقبت قاچاقچی بودن رئیسش و نارفیق شدن تنها رفیقش باعث میشه کلی اتفاق از جمله عاشقی توی زندگی همچین دختر سرسختی به وجود بیاد… زندگی پیچیده ای داره…. دختر قصه ی ما…. نه زیبای خفتست و نه خیلی اهمیت میده… دختر داستان من… مغروره و بیش از حد بداخلاق و پاچه گیر و نشون میده که تربیت بدون خانواده چه چیزی بار میاره! اما آخر داستان، مثل همیشه این عشقه که آدم ها رو تغییر میده و پیروز میشه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۳۷ دقیقه
چپ چپ نگاهم کرد و با کف دست آروم زد تو سرم و گفت:
-لیاقت نداری به خوشگلیات نگاه کنم!
پوزخند صدا داری زدم:
-من؟! از کی تاحالا ما خوشگل از آب در اومدیم خبر نداریم؟!
-از لحظه ی تولد!
-خل و چل تو یک ماه از من کوچیک تری کجا بودی اون موقع آخه؟!
خندیـد و زل زد توی چشمام چشمای قهوه ای روشنش روی چشمای سبز رنگم چرخـید آروم گفت:
-چشمات خیلی نازن....
-چرت نگو سایه چشمای من که یکی بزنی پس کلم از کاسه میوفتن پایین!
-اما قشنگن خیلیم خوش رنگ خفه شو بگو چشم!
لبخندی زدم و حرفی نزدم بلاخره آسانسور وایستاد و گذاشتم اول سایه بپره بیرون! منم پشتش رفتم و در آسانسور بسته شد کیفش رو باز کرد و دوساعت دنبال کلید توی کیف گندش بود! پوفی کردم:
-عقل کل مگه مامانت خونه نیست؟!
- ا راست میگیـا!
بر و بر نگاهش کردم و زنگ در رو زد یکم این پا اون پا کردیم تا در توسط ساحل خانم باز شد! یه تای ابروی عسلی رنگش پرید بالا با لحن خاصی سلام گفت و منم خیلی سر سنگین جوابش رو دادم! وارد خونه شدم و خاله با رویی خوش اومد سمتمو بغلش کردم و محکم بغلم کرد:
-چه عجب خاله از این طرفا!
- دیگه دیگه خاله جون سرمون شلوغه چیکار کنیم؟!
- خاله بشین برات یه چیزی بیارم بخوری ناهار خوردین؟
-آره خاله مرسی ناهارمونم خوردیم چیزی لازم نیست.. شوهرخاله خونست؟!
ساحل با پوزخندی مثلا نا معلوم گفت:
-امروز پنج شنبستا! فکر نکنم تعطیل باشه جایی!
-ا؟ راست میگی ساحل؟! من فکر کردم شنبست!
- از کی تاحالا شنبها تعطیله؟!
-اوه! ساری عزیزم از بس تو آمریکا شنبها تعطیل بودیم یادم میره همش!
سایه از خنده داشت در و گاز میگرفت! خاله هم خندید و آروم زد تو پشتم:
-خدا نگهت داره از زبون چیزی کم نداری!
لبخندی زدم و بهم تعارف کرد که بشینم ساحل چشم غره ای زد و رفت تو اتاقش حس کردم قیافش یکم عوض شده صورتش لاغر شده بود... ! خاله سه تا فنجون قهوه ریخت و آورد و نشست سایه رفت توی اتاقش تا لباسش رو عوض کنه منم کاپشنم رو در آوردم و با مانتو موندم خاله با اعتراض گفت:
-خاله کسی اینجا نیست که راحت باش!
-راحتم خاله...
-به هر حال راستی به خاطر رفتار ساحل هم معذرت میخوام آخه...
-نه خاله مهم نیس بچس چیزی حالش نمیشه خب...
-بیست سالشه بچست؟؟؟!!! مگه تو چند سال داری؟
خندیدم:
-21 سال! ولی از نظر عقلی فرمودم خاله جون!
-آها از اون نظر یه حرفیه! خاله قهوت سرد میشها برش دار...
سری تکون دادم و فنجون رو گرفتم توی دستام هنوز داغ بود نفسی عمیق کشیدم و سایه با یه تونیک همرنگ چشماش وارد شد موهای فر قهوه ای سوختش رو با کش بسته بود و نشست کنارم لبخندی زد و قهوش رو برداشت! با شکلات کاکائویی قهوم رو مزه مزه کردم و خاله گفت:
-قهوت رو خوردی میریم واحد بالا... باید مرتب کنیم ببخشید البته آخه کسی اونجا زندگی نمیکرد یکم نا مرتبه!
-خاله به خدا میگم احتیاج نیست آخر سر یه خاکی میریزم تو سرم دیگه!
خاله چپ چپ نگاهم کرد و فنجون سفید رنگش رو گذاشت روی دسته ی مبلو گفت:
-مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که میدونی به دختر مجرد خونه نمیدن اون نصرت هم والا به خاطر منافع خود تو خونش رات داد چرا نمیخوای حرف گوش کنی؟!
-از سر بار بودن خوشم نمیاد خاله... به یه شرطی قبوله!!!
-چه شرطی؟
- اجاره رو هم بدم!
سایه قهوشو گذاشت کنار محکم زد پس کلم! خاله هم زد پس کله ی سایه خندیدم و خاله گفت:
-چرا میزنیش؟! مگه بهت فحش داد خل و چل؟ از ساحل به تو سرایت کرده؟
- نه مامان آخه مزخرف میگه! انگار ماها غریبه ایم!
قهوم رو بین دستای ظریف و سردم گرفتم :
-مزخرف نیست گلم به هر حال نمیشه همین جوری بمونم که !
-خاله چرا میخوای اجاره بدی؟!
- اونجوری یه حس دیگه ای بهم دست میده...
خاله چپ چپ نگاهم کرد و نفسش رو محکم فوت کرد:
-نه مثل اینکه کمال همنشینی با ساحل بین همتون اثر کرده!
با خنده گفتم:
-نه خاله از قبل در من وجود داشت بروز نمیدادم قبوله؟!
سری تکون داد و «باشه ای» گفت قهوم رو که خوردم ساحل اومد بیرون! شال قرمز گذاشته بود و موهای عسلیش رو کج ریخته بود برق لب قرمزی روی لبای پروتزیش! چشمای کشیده ی قهوه ای ریمیل زده بود در حد جنیفر لوپز پشت مژهاش هم خط چشم غلیـظ اوف!!! با خنده گفتم:
-اوه لالا مادمازل شماره بدم؟
چشم غره ای رفت:
-به هر کسی شماره نمیدم!
-باشه منو بگو میخواستم از ترشیدگی درت بیارم!
آوا
۲۹ ساله 20دقت کردین همیشه میگه سرفه ای کردم و....چرا اینقدر از خودش تعریف میکنه چشای***درشتم...🤔
۳ ماه پیشط
۱۸ ساله 10عالیی بود 🥺
۳ ماه پیشپریسا
۱۴ ساله 00من تا حالا هزاران رمان خوندم ولی واقن این رو دوست داشتم فقط اگر نویسنده اخراش رفتار آرامش رو اینقدر خانمانه نمیکرد ب نظرم بهتر بود چون صد درجه اخلاقش تغییر کرد بعد ادری
۳ ماه پیشنرگس
۱۶ ساله 00عاااالییی نسخه یه رمان خوب و کامل واقعا قشنگ بود دستت مرسی نویسنده عزیز❤️
۳ ماه پیشالی
۲۱ ساله 01خیلی چرت و بی معنی بود حیف وقتی که گذاشتم کلا دراما بود و اصلا حرفاشون خیلی خز و بی نمک بود
۴ ماه پیشبی نام
۳۴ ساله 00اصلا جالب نبود
۴ ماه پیشیسنا
۱۹ ساله 00این رمان فصل دوم نداره
۴ ماه پیشمهلا
۲۱ ساله 40خیلی زیبا .دومین رمانی که بعد گناهکار جذاب بود برام
۷ ماه پیشفاطمه
13به نظرم جالب نبود اصلا خیلی هم طولانی و ابتدایی بود
۷ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 31دختره ماروبااون چشمای سبزش خورد بابا فهمیدم خوشگلی
۷ ماه پیشAramesh
50عالییی :)♡خعلی خوبهه رمانش ،اصن بعد از چن بار خوندن تکراری نمیشه پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۸ ماه پیشsajedeh
۱۵ ساله 20رمان خوبی بود
۸ ماه پیشFatemeh salimi
۱۸ ساله 30خیلی رمان زیبایی بود ولی پارت آخرش خیلی خلاصه بود و اینو دوست نداشتم
۸ ماه پیششبنم
۲۱ ساله 30خیلی عالی بود عاشق شخصیت آرسام شدم همش میترسیدم آخرش آدرین بمیره و زحمتم هدر بره ولی خدارو شکر به آرامشش رسید
۸ ماه پیش
جدیدترین رمان ها
عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتلهای مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش میریخت اما مجید عشق ممنوعهی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو همشان خانوادهاش نمیدونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی میافته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباختهی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقهاش به من؟...
راه های دانلود اپلیکیشن
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آبان
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
زهرا
۳۰ ساله 00عالی