پوکر به قلم م.فراهانی
این رمان در مورد دختریه به اسم هما، هما یه دختر معمولی و ساده هست که چهره ی ساده ایی هم داره، از جمله خواسته ها و دنیاش هم ساده هستن. هما در بازی با ورق خیلی ماهره و خوب بلده منتها این بازی رو میون جمع فامیل و دوستاش انجام میده با روش و قوانینی که بین خودشون یاد گرفته. هما بچه ی بزرگ خانواده ایه که دارهسعی میکنه نذاره از هم بپاشه پس مجبور میشه این بار حریف یه جمع غریبه بشه. توی بازی ایی که نمیدونه بازی با سرنوشتشه ….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۰ ساعت و ۲۷ دقیقه
- کجایی ؟ عروسی یکی دیگه است تو رفتی گل بچینی ؟
جوابش رو نمیدم و دوباره میرم تو فکر . بخوام برم یه کفش مجلسی پاشنه بلند هم میخوام . بی خیال نمیرم . بعد فکر می کنم چند وقته از خونه درنیومدی ؟ البته اگر دورهمی های خونه دایی و خاله رو فاکتور بگیریم که یه شامه و ته تهش یه دست بازی . بعد تو دلم میخندم و فکر میکنم همه ی هنر دخترونه ی منم همین بازی ورقه !!! رقص و آرایشگری و طنازی رو ول کردم چسبیدم به چی ؟؟؟ بعد خودم جواب خودم رو میدم ." نه که خیلی هم پایه ی عشق عاشقی و دوستی بودی شکر خدا ." خود درگیریم میزنه بالا ." برو بابا ! تو چه فکری هستی ؟ دختر با بیست و پنج , شش سال سن دیگه باید فکر آینده ات باشی " به این جا که میرسم دوباره یاد عروسی نسترن می افتم .
- چه کار میکنی ؟ با هم بریم یانه ؟ می خوام اگه بشه ماشین امیر رو قرض بگیرم . میای ؟
بالاخره دل از دل دل کردن های بی سرانجامم میگیرم و جوابش رو میدم .
- تو هم یه کاری کن این امیر هم ولت کنه .
- جهنم ! تا هست بزار مفید باشه .
- ماشین مفت اگر بیاری چرا که نه ؟ میام .
پیش خودم فکر می کنم همیشه نگران آینده بودم و زندگیم این شد . بزار یه شبم که شده بی خیال این آینده کوفتی بشیم شاید مثل مهمون ناخونده بلاخره سر و کلش پیدا شد .
***
چراغ سقف دویست و شش امیر رو روشن میکنم و توی آینه ی دستی ، دستی به صورتم میکشم . اون قدر عرق کردم که پن کیک روی بینیم ماسیده . چقدر از این غوز کوچیک روی بینیم بدم میاد . تا دو سال پیشم هنوز تو سرم فکر عمل کردنش بود اما حالا دیگه این قدر توی زندگیم غوز بالای غوز دیدم که این یکی پیششون هیچه . با پد پن کیکم یه کم روش رو تمیز میکنم اما بقیه صورتم خوبه .قیافه ی معمولیم , پوست سفید و لبای متوسطم با همون آرایش معمولی جلوه ی بهتری پیدا کردن . واسه هر چی خرج نمی کردم لااقل لوازم آرایش نسبتا خوبی می خریدم . آرزو هم بالاخره دل میکنه و سوار میشه . بلافاصله بهش می پرم .
- خیلی بی شعوری به خدا . با ماشین امیر اومدی داری ازیکی دیگه شماره میگیری؟
- بی خود جوش نزن . امیرم الان یه جایی داره مخ یکی دیگه رو می زنه .
قبل از بستن آینه ام دوباره به خودم نگاهی میندازم که آرزو کمربندایمنیش رو بی خیال میشه و آینه رو از دستم میکشه بیرون .
- نمی خواد خودت رو نگاه کنی بابا . اون که باید بپسنده پسندید .چشمای سیاهت سگ دارن لامصب . این همه پول لنز و آرایشگاه دادم قد این چشای شیطون تو کارایی نداشت .
- تو که راست میگی با اون پسر خوش تیپه من داشتم الان لاس میزدم .جای چرت و پرت استارت بزن که دیرم شد .بابام کفری میشه .
- عیب نداره . حامد جون همین روزها از هفت دولت آزادت میکنه .
- آره حتما .
- شک نکن . آرزو جونتو ترک نکن .
چیزی نمیگم و سرم رو برمیگردونم طرف پنجره که حامد , پسر عموی داماد با یه بوق و چراغ از بغل ماشین ما رد میشه . صورتم رو جمع میکنم و رو میکنم به آرزو که داره با یه لبخند موذی نگاهم میکنه .
- چه کار کردی ورپریده که باز این جوری داری نگاهم میکنی؟
- هیچی جون تو .فقط وقتی داشتی با بچه ها خداحافظی میکردی, داشتم دنبالت میگشتم موبایلمم که شارژ نداشت . منم نگران !!! مجبور شدم با گوشی حامد بهت زنگ بزنم که یه دفعه دیدمت .
چشمام از ناباوری گشاد میشن . همون جوری که زیر خرت و پرت های توی کیفم دارم دنبال گوشیم میگردم به آرزو میگم .
- شوخی نکن .
اما میس کال غریبه ای که روی صفحه نمایش روشن شده یه حرف دیگه میزنه . وا میرم .
- خدا بگم چی کارت کنه دختر . اگه می خواستم که وقتی گفت خودم بهش شماره میدادم .
- بس که خری . از تنهایی شدی فسیل . الاغ تو احساس نمیکنی یه کم تنوع لازم داری تو این زندگی کوفتی ؟
- الان تنوع زندگی خودت به حد کفایت رسیده گیر دادی به مال من ؟ به نظرت اینم زندگیه تو داری؟
- چشه ؟ خرج مانتو و شالم که در میاد . هر از گاهی هم که یه کافی شاپی رستورانی چیزی تنگش میزنم .شب به شبم یکی هست با اس ام اس بازی باهاش خوابم ببره. نه این که مثل تو تنهایی برا خودم غو غو کنم .
بعد با یه چشمک اضافه می کنه .
- تفریحات مفیدم هم که به جاست .
دهن باز میکنم بگم پسری که تو بخاطر لباست بخوایش اونم تو رو برای تختخوابش میخواد اما زود حرفم رو تغییر میدم . نمی خوام شیرینی جشن امشب و به کامش زهر کنم .
- مفیدت منو کشته ! تازه حرص خوردن هات هم به جاست . گریه کردن هات رو هم دیدم .از اون گذشته تو که میدونی من مشکل بابام رو هم دارم .
- اول یه نگا به شناسنامت بنداز بعد نطق کن . پیر شدی هنوز بابام بابام میکنی . یکی رو هم که خر نکردی بگیردت . هنوزم منتظری یه شاهزاده سوار بر الاغ بیاد دنبالت ؟
- نه ممنون کسی از ما آزرا نخواد ما چشممون دنبال جیگر کسی نیست .
- پس چه مرگته ؟
اون اخلاقش برگشته و من از این بحث همیشگی خسته شدم . دیگه یاد گرفتم بقیه رو همون طوری که هستن بپذیرم . اما نمی فهمم چرا دیگران این رو در مورد من یاد نمی گیرن . پوفی میکشم و آروم میگم .
- هیچی فقط دنبال دردسر نیستم . به اندازه کافی همین الانش مشکل دارم .
- این مشکل تو چیه که همیشه خدا ناله میزنی؟
- بی خیال . بریم تا دیر نشده .
- بی خود من می خوام برم عروس کشون .
پاش رو میزاره رو گاز و ماشین از جا میپره . فکر میکنم مال خودش نیست که دلش بسوزه دیگه ! بعد یه نفس عمیق میکشم و تصمیم میگیرم این یه شب رو لااقل بی خیال بشم . صدای ضبط ماشین رو تا ته زیاد میکنم و آهنگها رو رد میکنم تا میرسم به چیز مناسب حال امشب . با آرزو شروع میکنیم به قر دادن در جا .اما وسط راه که چشمم میفته به حامد که زوم کرده رو ما تو جام خشک میشم . آرزو یه کم جلوتر پشت سر چند تا از ماشین ها نگه میداره . همه میریزن پایین و وسط خیابون شروع میکنن به رقص و بزن و بکوب . نمی خوام پیاده شم . میترسم گیر گشت بیفتم . اما آرزو کشون کشون منو با خودش میبره کنار معرکه . سعی میکنم یه گوشه وایستم و فقط نگاه کنم که حضور کسی رو پشت سرم حس میکنم . می خوام برگردم که صداش رو کنار گوشم میشنوم .
- با هم بریم وسط ؟
یه کم میچرخم و یه نیم نگاه به حامد میندازم . پیش خودم فکر میکنم چرا من نمی تونم شبیه اینا باشم ؟ چرا نمی تونم بزنم به فاز الکی خوشی ؟
- خیلی ممنون قبلا صرف شده .
- به نظرت من خیلی بدم یا تو نازت زیاده ؟
یه نظر به آرزو و دوست جدیدش میندازم و تو دلم میگم به خودت زهرش نکن و به اون میگم.
- هیچ کدوم . پاشنه ی کفشام زیادی بلنده . خستم کرده .
با یه لبخند دستش رو جلو میاره تا بندازه دور کمرم . اون قدر بهم نزدیکه که این جوری کاملا تو بغلش فرو میرم .
نمی دونم با این همه عقاید ضد و نقیض چرا از اینکه کسی اینجوری لمسم کنه بدم میاد . این جز اون مرزاییه که همیشه ناخواسته رعایت کردم . روسری سر کردنم به اجبار باباست بیشتر ، اما چیزهای دیگه رو چه بابا بوده چه نبوده حد نگه داشتم .فکر میکردم ارزشم بیشتر از فقط یه جسمه . بزار آرزو و بقیه بهم بگن فناتیک و امل . بزار این یکی هم مثل بقیه با یه پوزخند ولم کنه . نمی تونم واسه خاطر این چیزها بعد بیست و پنج سال روی شیشه ی باورهام خط بندازم .
قبل از این که گرمای تنش به تنم بشینه یه کم عقب میکشم و به هوای سرک کشیدن به اطراف میچرخم تا ازش دور شم.
- گشت نیاد بگیرتمون ؟ خیلی شلوغش کردن .
- نترس سر خیابون رو بچه ها میپان . یه دور دیگه بزنن هم جمع میکنیم میریم خونه عروس و داماد . میای که ؟
- هوم ؟ نمی دونم به دوستم بستگی داره . راننده اونه .
- خوب با ما بیا .
- اون موقع دیگه برگشتنم با خدا ست .
تو همین حرفا آهنگ که تموم میشه همه سوار ماشین هاشون میشن و راه میفتن . آرزو هم پشت سرشون .
- این همه ناله نزدم بازم بری خونه نسترن ها !!
- به تو که بد نمی گذره . نگی نفهمیدم ها .خوب با طرف گرم گرفته بودی .
الهه
۳۰ ساله 10من رمان های زیادی خوندم،رمان قشنگی بود اما اگر حرف های ذهنی هما کمتر بود و آخرش رو بهتر تموم میکرد قشنگتر میشد،ممنون از نویسنده.
۲ ماه پیشسولماز
10بی اندازه زیبا و عالی بود ممنون از شما و نویسنده توانمند.
۴ ماه پیشم ح
۲۰ ساله 20خیلی رمان خوبی بود فقط اگ راه ارتباطی با نویسنده داشتیم خیلی خوب میشد چون اگ فصل دوم داره منتظرش باشیم یا اگر نداره بقیه رمان های همین نویسندرو بخونیم
۴ ماه پیشS
10بی نظیر،بسیار عالی،قلم قوی،پایان عالی
۵ ماه پیشنمیدونم تو میدونی؟
۱۷ ساله 30فصل دوم داره؟ خیلی قشنگ بود🥺🕊️ نویسنده یا کسی اگه خبر داره بگه فصل دومی هم وجود داره یا ن اخه اخرش خیلی واضح نبود سرطان هما و فرارشون ب کجا رسید؟ اون گروه چیشدن پلیسا چیکار کردن خیلی چیزا مشخص نشد
۷ ماه پیشاحمدی
30عالی بود موقع مطالعه باهما زندگی کردم عشق بی نظیرترین حس توعالم هست
۷ ماه پیشh. h
20عالی بود ولی کاش یه فصل دیگه ام داشت
۷ ماه پیشلیلی
00وقایع داخل رمان واقغا هیجان داره و خیلی خوبه ولی اخرش خیلی بی سرو ته تموم میشه
۷ ماه پیشدختر الماس
۱۷ ساله 20هیچ رمان دیگه ای از این نویسنده نشر نشده؟ خیلی مشتاقم قلم های دیگشونم بخونم
۷ ماه پیشدختر الماس
۱۷ ساله 10بی عیب زیبا بود:) تنها ناراحتیم از تموم شدنش و ادامه دار نشدنشه. مثل رمان های دیگه زود خستت نمیکنه هرچی بیشتر پیش میری بیشتر جذبش میشی بیشتر علاقه مند میشی ب شخصیت هاش. کاش ادامه داشت:)عالی بود عالی.
۷ ماه پیشمینا
۲۹ ساله 31منکه خیلی خوشم اومد، فقط شخصیت هما زیادی توی افکارش با خودش حرف میزنه. درکل ارزش خوندن داره. دمت گرم
۸ ماه پیشفاطمه
۷۸ ساله 30یک رمان عاالی با قلم قوی و متفاوت، دوستانی هم که میگن آخرش نامشخصه خدا به هما زندگی دوباره میده و زندگی جدید شروع میکنن
۸ ماه پیش:)
40وااایی🫠 عاشق شخصیت هما و کاوه شدگ خیلی خوب بووود مرسییی ولی آخرش خوب نبود باید یکم واضحتر می بود مثلا اینکه چطور رفیت آ نور یا اصلا رفتن؟ 😐
۱۰ ماه پیشغزاله
20چرا اینقدر باز بود نفهمیدم اخرش چی شد فرار کردن?سرطانش خوب شد?اون گروهه نابود شد? کاوه از دست پلیس تونست فرار کنه? خیلی باز بود احساس میکنم فصل دومیم داره?ولی از طرفی قلم فوق العاده ای بود دمت گرم ...
۱۲ ماه پیش
دنیا
۲۱ ساله 00اصلا انتظار نداشتم اخرش انقدر بی معنی تموم شه من ک از اخرش هیجی نفهمیدم ک الان هما مرد یان کاوه چ شده اون سازمان ریسشون کی بود ک هیچ***ندیده بود اخرشو خراب کردی